به نام خداوند بخشنده مهربان
حمد مخصوص خدائى است که این کتاب آسمانى را بر بنده برگزیدهاش نازل کرد و هیچگونه کژى در آن قرار نداد.
کتابى که ثابت و مستقیم و نگهبان کتب دیگر است تا بدکاران را از عذاب شدید او بترساند و مؤمنان را که عمل صالح انجام مىدهند بشارت دهد که پاداش نیکوئى براى آنهاست.
همان بهشت برین که جاودانه در آن خواهند ماند.
و همچنین آنها را که گفتند: خداوند فرزندى براى خود انتخاب کرده انذار کن و بترسان. نه آنها و نه پدرانشان هرگز به این سخن یقین ندارند و سخن بزرگى از دهانشان خارج مىشود، آنها مسلّما دروغ مىگویند. )1تا5)
اى رسول ما، گوئى مىخواهى از اینکه مشرکان و کفار ایمان نمىآورند خود را از غصه و اندوه به هلاکت برسانى، بدان که ما آنچه را روى زمین است زینت آن قرار دادیم تا آنها را بیازمائیم کدامینشان بهتر عمل مىکنند. ولى این زرق و برقها پایدار نیست و ما سرانجام قشر روى زمین را خاک بىگیاهى قرار مىدهیم. (6تا8)
اى پیامبر، آیا گمان کردى که اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟ آن زمان که این گروه جوانان و دلیر مردان به غار پناه بردند و گفتند: پروردگارا ما را از سوى خودت رحمتى کن و راه نجاتى براى ما فراهم ساز.
ما خواب را بر آنها مستولى کردیم و آنها سالها در خواب بودند، سپس آنها را برانگیختیم تا آشکار گردد کدامیک از آن دو گروه بهتر مدت خواب خود را حساب کردهاند.
و اینک داستان آنها را به حق براى تو بازگو مىکنیم، آنها جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم ما دلهاى آنها را محکم ساختیم در آن هنگام که قیام کردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است، هرگز غیر او معبودى را نمىپرستیم که اگر چنین کنیم سخنى به گزاف گفتهایم این قوم ما معبودهایى جز خدا انتخاب کردند چرا آنها دلیل آشکارى بر این معبودان نمىآورند چه کسى ظالمتر از آنکس است که به خدا دروغ مىبندد. و خداوند به آنان گفت هنگامى که از آنها و از آنچه جز خدا مىپرستند کنارهگیرى کردید به غار پناهنده شوید که پروردگارتان سایه رحمتش را بر سر شما مىگستراند و راه آسایش و نجات را برویتان مىگشاید و چون در غار به خواب فرو رفتند اگر به غار توجه مىکردى خورشید را مىدیدى که به هنگام طلوع به طرف راست غار آنها متمایل مىگردد و به هنگام غروب به طرف چپ و آنها در محل وسیعى از غار قرار داشتند، این از آیات خداست، هر کس را خدا هدایت کند، هدایت یافته واقعى اوست و هر کس را گمراه کند هرگز ولى و راهنمائى براى او نخواهى یافت.
اگر به آنها نگاه مىکردى مىپنداشتى بیدارند در حالى که در خواب فرو رفته بودند و ما آنها را به سمت راست و چپ مىگرداندیم تا بدنشان سالم بماند و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود و اگر به آنها نگاه مىکردى فرار مىنمودى و سرتاپاى تو از ترس و وحشت پر مىشد.
پس از سالها آنها را از خواب برانگیختیم تا از یکدیگر سؤال کنند، یکى از آنها گفت:
چه مدت خوابیدید؟ آنها گفتند: یکروز یا بخشى از یکروز و چون درست نتوانستند مدت خوابشان را بدانند گفتند: پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است، اکنون یک نفر را با این سکهاى که دارید به شهر بفرستید تا بنگرد کدامین نفر از آنها غذاى پاکترى دارند و از آن مقدارى براى روزى شما بیاورد اما باید نهایت دقت را بخرج دهد و هیچ کس را از وضع شما آگاه نسازد.
چون اگر از جاى شما آگاه شوند سنگسارتان مىکنند و یا شما را به آئین خویش باز مىگردانند و در آن صورت هرگز روى رستگارى را نخواهید دید. و این چنین مردم را متوجه حال آنها کردیم تا بدانند وعده رستاخیز خداوند حق است و در پایان جهان و قیامت شکى نیست.
آنها پس از بیدارى، آخرت را برگزیدند و ما هم آنها را میراندیم و مردم در این مورد با هم نزاع مىکردند، گروهى مىگفتند بنائى بر غار بسازید تا براى همیشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگوئید که پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است ولى آنها که از رازشان آگاهى یافتند و آن را دلیلى بر رستاخیز دیدند گفتند: ما مسجدى در کنار مدفن آنها مىسازیم تا خاطره آنها فراموش نشود.
گروهى خواهند گفت: آنها سه نفر بودند که چهارمینشان سگ آنها بود و گروهى مىگویند پنج نفر بودند که ششمین آنها سگشان بود، همه اینها سخنانى بدون دلیل است و گروهى مىگویند: آنها هفت نفر بودند و هشتمینشان سگ آنها بود، بگو: پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است جز گروه کمى تعداد آنها را نمىدانند، بنابر این درباره آنها جز با دلیل سخن مگوى و از هیچکس پیرامون آن سؤال منما.
هرگز نگو: من فردا کارى انجام مىدهم، مگر اینکه خدا بخواهد و هرگاه فراموش کردى جبران نما و پروردگارت را بخاطر بیاور و بگو: امیدوارم که پروردگارم مرا به راهى روشنتر از این هدایت کند.
بدان که آنها در غار سیصد سال درنگ کردند و نه سال دیگر نیز بر آن افزودند.
بگو:
خداوند از مدت توقفشان آگاهتر است غیب آسمانها و زمین از آن اوست و براستى چه بینا و چه شنوا است؟ آنها هیچ ولى و سرپرستى جز او ندارند و هیچکس در حکم او شریک نیست. آ نچه از کتاب پروردگارت بتو وحى شده تلاوت کن هیچ چیز سخنان او را دگرگون نمىسازد و ملجاء و پناهگاهى جز او نمىیابى. (9تا27)
«دوزخیان و بهشتیان»
اى رسول ما، با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مىخوانند و تنها ذات او را مىطلبند، هرگز چشمهاى خود را بخاطر زینتهاى دنیا از آنها برمگیر و از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختهایم اطاعت مکن، همانها که پیروى هواى نفس کردند، و کارهایشان افراطى است.
بگو: این قرآن حق است از سوى پروردگارتان، هر کس مىخواهد ایمان بیاورد و این حقیقت را بپذیرد و هر کس مىخواهد کافر گردد، ما براى ستمگران آتشى آماده کردهایم که سراپردهاش آنها را از هر سو احاطه کرده است، و اگر تقاضاى آب کنند براى آنها آبى مىآورند همچون فلز گداخته که صورتها را بریان مىکند چه بد نوشیدنى است و چه بد محل اجتماعى؟ مسلّما کسانى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ما پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهیم کرد.
آنها کسانى هستند که بهشت جاودان از آنشان است، باغهایى از بهشت که نهرها از زیر درختان و قصرهایش جارى است، در آنجا با دستبندهایى از طلا آراسته شدهاند و لباسهاى فاخرى برنگ سبز از حریر نازک و ضخیم در بر مىکنند در حالى که بر تختها تکیه کردهاند، چه پاداش خوبى و چه جمع نیکویى. (28تا31)
اى پیامبر، براى مردم مثالى همچون ماجراى آن دو مرد را که براى یکى از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار دادیم و در گرداگرد آن درختان نخل و در میان این دو، زراعت پر برکت قرار دادیم بیان کن.
هر دو باغ، میوه آورده بودند و چیزى فرو گذار نکرده و بسیار پر ثمر بودند و میان آنها دو نهر بزرگى از زمین بیرون فرستادیم، و صاحب این باغ در آمد قابل ملاحظهاى داشت.
به همین جهت به دوستش در حالى که به گفتگو برخاسته بود چنین گفت:
من از نظر ثروت از تو برترم و نفراتم نیرومندتر است. و در حالى که به خود ستم مىکرد در باغش گام نهاد و گفت: من گمان نمىکنم هرگز این باغ فانى و نابود شود.
و باور نمىکنم قیامت برپا گردد و اگر به سوى پروردگارم باز گردم و قیامتى در کار باشد جایگاهى بهتر از اینجا خواهم یافت.
دوست با ایمانش در حالى که با او به گفتگو پرداخته بود گفت: آیا به خدایى که تو را از خاک و سپس از نطفه و بعد از آن تو را مرد کاملى قرار داد کافر شدى؟ ولى من کسى هستم که (اللّه) پروردگار من است و هیچکس را شریک پروردگارم قرار نمىدهم تو چرا هنگامى که وارد باغ شدى نگفتى این نعمتى است که خدا خواسته، و هیچ نیرویى جز از ناحیه او نیست، و اینکه مىبینى من از نظر مال و فرزند از تو کمترم مطلب مهمى نیست.
شاید پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد. و مجازات حساب شدهاى از آسمان بر باغ تو فرو فرستد آنچنانکه آن را به زمین بىگیاه لغزندهاى تبدیل کند.و یا آب آن در اعماق زمینى فرو رود آنچنانکه هرگز قدرت جستجوى آن را نداشته باشى.
سرانجام، عذاب الهى فرا رسید و تمام میوههاى آن باغ نابود شد، او مرتبا دستهاى خود را بخاطر هزینههایى که در آن صرف کرده بود بهم مىمالید، در حالى که تمام باغ بر پایهها فرو ریخته بود و مىگفت: اى کاش کسى را شریک پروردگارم قرار نداده بودم.
او گروهى غیر از خدا نداشت تا او را یارى کنند و نمىتوانست از خویشتن یارى گیرد.
در این هنگام ثابت شد که ولایت و قدرت از آن خداوند حق است اوست که برترین ثواب و بهترین عاقبت را براى مطیعان دارد.(32تا44)
اى رسول ما، زندگى دنیا را براى آنها به آبى تشبیه کن که از آسمان فرو مىفرستیم و به وسیله آن، گیاهان زمینى سر سبز و در هم فرو مىروند، اما بعد از مدتى مىخشکد و بادها آنها را بهر سو پراکنده مىکنند و خداوند بر هر چیز تواناست. مال و فرزندان، زینت حیات دنیا هستند و باقیات صالحات ثوابش نزد پروردگارت بهتر و امید بخشتر است. (45تا46)
اى رسول ما، بخاطر بیاور روزى را که کوهها را به حرکت درآوریم، و زمین را آشکار مسطح مىبینى و همه آنها را محشور مىکنیم و احدى را فرو گذار نخواهیم کرد.
آنها همه در یک صف به پروردگارت عرضه مىشوند و به آنها گفته مىشود شما همگى نزد ما آمدید آنگونه که در آغاز شما را آفریدیم اما شما گمان کردید ما موعدى برایتان قرار نخواهیم داد.
و کتابى که نامه اعمال همه انسانهاست در آنجا گذارده مىشود، اما گنهکاران را مىبینى که از آنچه در آن است ترسان و متوحشند و مىگویند:
اى واى بر ما این چه کتابى است که هیچ عمل کوچک و بزرگى نیست مگر اینکه آن را شماره کرده است. و همه اعمال خود را حاضر مىبینند و پروردگارتان به احدى ظلم نمىکند. (47تا49)
«شیاطین را اولیاى خود قرار ندهید»
به یاد آرید زمانى را که به فرشتگان گفتیم براى آدم سجده کنید، آنها همگى سجده کردند جز ابلیس، او از جن بود. سپس از فرمان پروردگارش خارج شد آیا با اینحال او و فرزندانش را به جاى من اولیاى خود انتخاب مىکنید در حالى که دشمن شما هستند؟ اینها چه جانشینهاى بدى براى ظالمان مىباشند.
من در هنگام آفرینش آسمانها و زمین و حتى آفرینش نوع خودشان آنها را حاضر نساختم که گواه و شاهد باشند و یا در آفرینش سهمى داشته باشند و اگر من در آفرینش موجودات نیازمند به کمک بودم هرگز گمراه کنندگان را دستیار و مددکار خود قرار نمىدادم.
بخاطر بیاورید روزى را که خدا مىگوید: شریکانى را که براى من مىپنداشتید صدا بزنید تا به کمک شما بشتابند ولى هر چه آنها را مىخوانند جوابشان نمىدهند و ما در میان این دو گروه، کانون و مرکز هلاکتى قرار دادهایم و این گنهکاران آتش دوزخ را مىبینند و یقین مىکنند که بر آتش افکنده مىشوند و هم آتش آنها را در بر مىگیرد و هیچگونه راه گریزى از آن نخواهند یافت. ما در این قرآن هرگونه مثلى را براى مردم بیان کردهایم ولى انسان بیش از هر چیز به جدل مىپردازد.
تنها مانع انسانها از اینکه هنگامیکه هدایت به سراغشان آمد ایمان بیاورند و از پروردگارشان تقاضاى آمرزش کنند این بود که در انتظار سرنوشت پیشینیان بودند تا مجازات آنها دامان آنان نیز بگیرد و یا عذاب الهى را در برابر چشم خود مشاهده کنند آن وقت ایمان بیاورند.
ما پیامبران را جز براى بشارت و انذار نمىفرستیم، اما کافران همواره مجادله به باطل مىکنند تا به گمان خود حق را از میان بردارند و آیات ما و مجازاتهایى را که به آنها وعده داده شده است به باد مسخره بگیرند. (50تا56)
«خداوند در مجازات عجله نمىکند»
چه کسى ستمکارتر است از آنها که به هنگام یادآورى آیات پروردگارشان از آن روى مىگردانند و آنچه را با دست خود انجام داده فراموش مىکنند، ما بر دلهایشان پرده افکندهایم تا نفهمند و در گوشهایشان سنگینى قرار دادهایم تا صداى حق را نشنوند و لذا اگر آنها را بسوى هدایت بخوانى هرگز هدایت نمىشوند.
و پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است، اگر مىخواست آنها را به اعمالشان مجازات کند هر چه زودتر عذاب براى آنها مىفرستاد ولى براى آنها موعدى است که با فرا رسیدنش راه فرارى نخواهند داشت.
این شهرها و آبادیهاى ویران شده را که مشاهده مىکنید ما آنها را به هنگامى که ستم کردهاند هلاک کردیم و در عین حال براى هلاکتشان موعدى قرار دادیم. (57تا59)
اى پیامبر، بخوان براى مردم هنگامى که موسى به دوست خود گفت: من دست از جستجو و تلاش بر نمىدارم تا به مجمع البحرین آنجا که دو دریا به هم برخورد مىکند برسم هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم.
هنگامى که به مجمع البحرین رسیدند ماهى خود را که براى تغذیه همراه داشتند فراموش کردند و ماهى دوباره جان گرفت و راه خود را در پیش گرفت و رفت. هنگامى که از آنجا گذشتند موسى به یار همسفرش گفت: غذاى ما را بیاور که از این سفر سخت خسته شدهایم.
او گفت: بخاطر دارى هنگامى که ما به کنار آن صخره پناه بردیم و استراحت کردیم من در آنجا فراموش کردم جریان ماهى را بازگو کنم این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من برد و ماهى به طرز شگفتانگیزى راه خود را در پیش گرفت.
موسى گفت: این همانجاست که ما مىخواستیم و آنها در حالیکه جاى قدمهاى خود را دنبال مىکردند باز گشتند.
در آنجا، بندهاى از بندگان ما را یافتند که او را مشمول رحمت خود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعلیم داده بودیم.
موسى به او گفت: آیا اجازه مىدهى من با تو همسفر شوم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده است و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزى؟ خضر گفت: تو هرگز نمىتوانى با من شکیبائى کنى.
و چگونه مىتوانى در برابر چیزى که از رموزش آگاه نیستى شکیبا باشى؟ موسى گفت: انشاء اللّه مرا شکیبا خواهى یافت، و در هیچ کارى مخالفت فرمان تو نخواهم کرد.
خضر گفت: پس اگر مىخواهى به دنبال من بیائى از هیچ چیز سئوال مکن تا خودم آن را به موقع به تو باز گویم.
آنها به راه افتادند تا اینکه سوار کشتى شدند و او کشتى را سوراخ کرد، موسى گفت:
آیا آن را سوراخ کردى که اهلش را غرق کنى، راستى چه کار بدى انجام دادى؟ خضر گفت: نگفتم تو هرگز نمىتوانى با من شکیبائى کنى؟ موسى گفت: مرا بخاطر این فراموشکارى مؤاخذه مکن و بر من بخاطر این امر سخت مگیر.
باز به راه خود ادامه دادند تا اینکه کودکى را دیدند و خضر آن کودک را کشت.
موسى گفت: آیا انسان پاکى را بىآنکه قتلى کرده باشد کشتى؟ به راستى کار منکر و زشتى انجام دادى.
خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانائى ندارى با من صبر کنى؟ موسى گفت: اگر بعد از این درباره چیزى از تو سؤال کردم دیگر با من مصاحبت نکن. چرا که از ناحیه من دیگر معذور خواهى بود.
باز به راه خود ادامه دادند تا به قریهاى رسیدند از آنها خواستند که به آنها غذا دهند ولى آنها از مهمان کردنشان خوددارى نمودند با اینحال آنها در آنجا دیوارى را که در حال فرو ریختن بود از نو بر پا کردند. موسى گفت: لااقل مىخواستى در مقابل این کار اجرتى بگیرى؟ او گفت: وقت جدایى من و تو فرا رسیده است اما به زودى سرّ آنچه را که نتوانستى در برابر آن صبر کنى براى تو بازگو مىکنم.
اما آن کشتى متعلق به گروهى از مستمندان بود که با آن در دریا کار مىکردند و مىخواستم آن را معیوب کنم چرا که پشت سر آنها پادشاهى ستمگر بود که هر کشتى را از روى غصب مىگرفت.
و اما آن نوجوان، پدر و مادرش با ایمان بودند، ما نخواستیم او آنها را به طغیان و کفر وا دارد.
ما از خداوند خواستیم تا فرزند پاکتر و پر محبتترى بجاى او به آنها بدهد.
و اما آن دیوار، متعلق به دو نوجوان یتیم در آن شهر بود زیرا آن گنجى متعلق به آنها وجود داشت، و پدرشان مرد صالحى بود پروردگار تو مىخواست آنها به حد بلوغ برسند و گنجشان را بیرون بیاورند، این رحمتى از پروردگارت بود، من بدستور خود این کار را نکردم و این بود سرّ کارهایى که توانایى شکیبائى در برابر آنها نداشتى.(60تا82)
اى رسول ما، از تو درباره ذو القرنین مىپرسند، بگو: بزودى گوشهاى از سرگذشت او را براى شما بازگو خواهم کرد. ما در روى زمین به او قدرت و حکومت دادیم و اسباب و وسیله هر چیز را در اختیارش نهادیم، او از این اسباب استفاده کرد و راهى را طى نمود تا به غروبگاه آفتاب رسید و در آنجا احساس کرد که خورشید در چشمهاى گلآلود فرو مىرود و در آنجا قومى را یافت، گفتیم اى ذو القرنین آیا تصمیم تو درباره این قوم چیست آیا قصد احسان درباره همه آنها دارى یا مىخواهى گروهى را مجازات نمائى؟ ذو القرنین گفت: آنها که ستم کردهاند مجازات خواهم کرد، سپس به سوى پروردگارشان باز مىگردند و خداوند مجازات شدیدى را شامل آنها خواهد نمود.
و اما آن کسى که ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد پاداش نیکو خواهد داشت و کارهاى آسانى را از طرف خود به او واگذار مىنمائیم.
آنگاه دوباره راه را ادامه داد و از امکانات خود استفاده کرد تا به محل طلوع خورشید رسید در آنجا مشاهده کرد که خورشید بر جمعیتى طلوع مىکند که جز آفتاب براى آنها پوششى قرار نداده بودیم و از امکانات زندگى بهره کمى داشتند.
آرى اینگونه بود ماجراى ذو القرنین و ما به خوبى از امکاناتى که نزد او بود آگاه بودیم.
و او دوباره از امکانات خود بهره برد و همچنان به راه خود ادامه داد تا به میان دو کوه رسید و در مقابل آن دو کوه گروهى را یافت که هیچ سخنى را نمىفهمیدند.
آن گروه به او گفتند: اى ذو القرنین، یأجوج و مأجوج قومى هستند که در این سرزمین فساد مىکنند آیا ممکن است ما هزینهاى براى تو قرار دهیم که میان ما و آنها سدى ایجاد کنى؟ ذو القرنین گفت: آنچه را خدا در اختیار من گذارده بهتر است از آنچه شما پیشنهاد مىکنید. مرا با نیروى انسانى خود یارى کنید تا میان شما و آنها سد محکمى ایجاد کنیم و قطعات بزرگ آهن براى من بیاورید و آنها را بر روى هم بچینید و کاملا میان دو کوه را بپوشانید. سپس گفت: آتش در اطراف آن بیافروزید و در آتش بدمید. آنها در آتش دمیدند تا قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد، گفت: اکنون مس ذوب شده براى من بیاورید تا به روى آن بریزم.
سرانجام آنچنان سد نیرومندى ساخت که آنها قادر نبودند از آن بالا روند و نه مىتوانستند نقبى در آن ایجاد کنند.
گفت: این از رحمت پروردگار من است اما هنگامى که وعده پروردگارم فرا رسد آن را درهم مىکوبد و وعده پروردگارم حق است. (83تا98)
در آن روز که جهان پایان مىگیرد ما انسانها را چنان بحال خود وا مىگذاریم که در هم موج مىزنند و در صور دمیده مىشود و ما همه را جمع مىکنیم و در آن روز جهنم را به کافران عرضه مىداریم، همانها که چشمهایشان در پرده بود و به یاد من نیافتادند و قدرت شنوایى حق را از دست داده بودند.
آیا کافران، گمان کردند مىتوانند بندگان مرا به جاى من اولیاى خود انتخاب کنند ما براى کافران، جهنم را منزلگاه قرار دادیم.(99تا102)
«زیانکارترین مردم»
اى پیامبر به مردم بگو: آیا به شما خبر دهم که زیانکارترین مردم کیانند؟ آنها که تلاشها و فعالیتهایشان در دنیا گم و نابود شده و با این حال گمان مىکنند کار نیک انجام مىدهند.
آنها کسانى هستند که به آیات پروردگارشان و لقاى او و حضور در پیشگاه او کافر شدند، به همین جهت اعمالشان حبط و نابود شد، لذا روز قیامت میزانى براى آنها بر پا نخواهیم کرد.
اینگونه کیفر آنها دوزخ است بخاطر آنکه کافر شدند و آیات من و پیامبرانم را به باد استهزاء گرفتند.
اما آن کسانى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى فردوس منزلگاهشان است.آنها جاودانه در آن خواهند ماند و هرگز تقاضاى نقل مکان نمىکنند. (103تا108)
اى پیامبر، بگو: اگر دریاها براى نوشتن کلمات پروردگارم مرکب شوند، دریاها پایان مىگیرند پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان یابد، هر چند همانند آن دریاها به آن اضافه کنیم. (109)
«آنان که امید لقاى خدا را دارند»
اى پیامبر بگو: من تنها بشرى همچون شما هستم و تنها امتیازم این است که به من وحى مىشود که معبود شما تنها یکى است. پس هر کس امید لقا و حضور در پیشگاه خدا را دارد باید عمل صالح انجام دهد و کسى را در عبادت پروردگارش شریک نکند. (110)