علاج عجب به جاه و منصب و نحو اینها
و اما عجب به جاه و منصب و حکومت و امارت و قرب سلطان و کثرت انصار و اعوان، از اولاد و خویشان و خدم و غلمان و قبیله و عشیره: پس این مرضى است که بسیارى از اهل دنیا به آن مبتلا و به این جهت مساکین از پندار و غرور ایشان در بلا، به زیردستان به نظر حقارت نظر مىکنند،و از هر کسى چشم زیر دستى و فروتنى دارند.
غافل از اینکه همۀ ریاست دنیویه در معرض فنا و زوال،و مایه خسران و وبال است.
بر این صحیفه مینا به خامۀ خورشید
نگاشته سخنى خوش به آب زر دیدم
که اى به دولت ده روزه گشته مستظهر
مباش غرّه که از تو بزرگتر دیدم
کسى که به نظر عقل نگاه کند همۀ این جاه و منصب را مانند سرابى مىبیند که تشنگان بادیه را مىفریبد، خیالاتى چند است که به آن کودک طبعان را به دام مىکشند، تا چشم بر هم مىزنى باید تخت و افسر و کلاه و سر و جاه و ریاست را ترک نمود و در خانۀ گور تنها و ذلیل بر روى خاک خوابیده نه اهل همراهاند و نه عیال،نه جاه به فریاد رسد نه مال،فرزندان و اقارب قدمى چند آیند تا او را داخل قبر کرده به کرم و مار و عقرب بسپارند و مراجعت کنند.
چند غرور اى دغل خاکدان چند منى اى دو سه من استخوان
پیشتر از تو دگران بودهاند کز طلب جاه نیاسودهاند
حاصل آن جاه ببین تا چه بود سود بد اما به زیان شد چه سود
این چه نشاطست کز و خوشدلى غافلى از خود که ز خود غافلى
با وجود اینکه این انصار و اعوان و قبیله و خویشان در دنیا نیز تا خواهش ایشان به عمل مىآید بر دور او جمعاند و گرد او مىگردند،و آن بیچاره مسکین باید خود را به مهالک اندازد،و دین و دنیاى خود را دربازد،و خود را بر کوه و دریا و بیابان و صحرا سرگردان سازد و متعرض عقوبت سخط خداوند قهار گردد تا حلال و حرام را به هم رساند و صرف ایشان کند تا از دور او متفرق نگردند،و بر جاده اطاعت او مستقیم باشند و در حوادث،اعانت و یارى او نمایند.و اگر سالهاى فراوان به ایشان نعمت بىپایان دهد و از براى ایشان همه چیز آماده سازد و یک روز در یک خواهش ایشان مسامحه کند سر از اطاعت او پیچند،بلکه کمر دشمنى او را بر میان بندند و در محافل و مجامع بدى او را مذکور سازند.همچنان که مکرر خود مشاهده کردهایم.