رساله یازدهم در بیان عالم ملک و ملکوت و جبروت

(1) اما بعد ، چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا ، عزیز بن محمد النسفی ، که چون جلد اول این کتاب را بنوشتم ، و آن ده رساله را که عوام و خواص را از آن نصیب است تمام کردم ، جماعت درویشان از این بیچاره درخواست کردند ، که می باید که در بیان عالم ملک و عالم ملکوت و عالم جبروت رساله ئی جمع کنید . در خواست ایشان را اجابت کردم و از خداوند تعالی مدد و یاری خواستم تا از خطا و ذلل نگاه دارد (( انه علی ما یشاء قدیر و بالاجابه جدیر )).

(2) ای درویش ! قاعده و قانون سخنان آن جلد اول دیگر بود و قاعده و قانون سخنان این جلد دوم دیگر است . هر یک از طوری اند دور از یکدیگر اند .

فصل اول : در بیان عالم

(3) بدان که عالم اسم جواهر و اعراض است . مجموع جواهر و اعراض را عالم گویند . و هر نوعی از انواع جواهر و اعراض را هم عالم گویند . چون معنی عالم را دانستی ، اکنون بدان که عالم که موجود است وجودی خارجی دارد در قسمت اول بر دو قسم است : عالم ملک و عالم ملکوت ، یعنی عالم محسوس و عالم معقول ، اما این دو عالم را به اضافات و اعتبارات به اسامی مختلفه ذکر کرده اند ، عالم ملک و عالم ملکوت ، عالم خلق و عالم امر ، عالم شهادت و عالم غیب ، عالم ظلمانی و عالم نورانی ، عالم محسوس و عالم معقول ، و مانند این گفته اند ، و مراد ، از این جمله همین دو عالم بیش نیست ، یعنی عالم ملک و عالم ملکوت .

(4) ای درویش ! عالم جبروت نه از قبیل ملک و ملکوت است ، از جهت آن که عالم جبروت وجود خارجی ندارد . ملک و ملکوت و جبروت سه عالم اند ، و هر سه عالم های خدای اند ؛ و هر سه با هم اند و هر سه در هم اند و از یکدیگر جدا نیستند . عالم جبروت ذات عالم ملک و ملکوت است ، و عالم ملک و ملکوت وجه عالم جبروت است . عالم جبروت کتاب مجمل است ، و عالم ملک و ملکوت کتاب مفصل است . عالم جبروت تخم است ، و عالم ملک و ملکوت درخت است ، و معدن و نبات و حیوان میوه این درخت اند .

(5) ای درویش ! حقیقت این سخن آن است که عالم جبروت مبدا عالم ملک و ملکوت است ، و عالم ملک و ملکوت از عالم جبروت پیدا آمدند و موجود گشتند . و هر چیز که در عالم جبروت پوشیده و مجمل بودند ، جمله در عالم ملک و ملکوت ظاهر شدند ، و مفصل گشتند ، و از عالم اجمال به عالم تفصیل آمدند ، و از مرتبه ذات به مرتبه صفات رسیدند . و این سخن تو را جز به مثالی معلوم نشود و روشن نگردد .

(6) بدان که عالم صغیر نسخه و نمودار عالم کبیر است ، و هر چیز که در عالم کبیر است ،  در عالم صغیر هم هست . پس هر چیز که در عالم کبیر اثبات کنند ، باید که نمودار آن در عالم صغیر باشد ، تا آن سخن راست بود .

(7) چون این مقدمات معلوم کردی، اکنون بدان که نطفه آدمی نمودار عالم جبروت است ، و جسم و روح آدمی نمودار عالم ملک و ملکوت است ، از جهت آن که نطفه مبدا جسم و روح است ، و جسم و روح ار نطفه پیدا آمدند و موجود گشتند و هر چیز که در نطفه پوشیده و مجمل بودند ، آن جمله در جسم و روح ظاهر شدند و مفصل گشتند و از عالم اجمال به عالم تفصیل آمدند ، و از مرتبه ذات به مرتبه وجه رسیدند .

(8) ای درویش ! هیچ دلیلی بر مراتب عالم کبیر بهتر و روشن تر از تطبیق کردن میان مراتب عالم کبیر و عالم صغیر نیست ، هر مرتبه ئی که در عالم کبیر اثبات کنند و مطابق مراتب عالم صغیر باشد ، راست بود ، و اگر مطابق نباشد ، راست نبود . چون این مناسبات میان عالم کبیر و عالم صغیر معلوم کردی ، اکنون بدان که اگر نطفه را ذات و جسم و روح گویی ، و جسم و روح را وجه نطفه خوانی ، راست بود ؛ و اگر نطفه را تخم گویی و جسم و روح را درخت خوانی ، هم راست باشد . اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف میوه این درخت اند . اگر میوه اینهاست که گفته شد ، شجره طیبه است ، و اگر میوه اضداد اینهاست ، شجره خبیثه است .

(9) چون این مقدمات را معلوم کردی ، اکنون بدان که غرض از این جمله آن است تا بدانی که تمام موجودات یک وجود است و ملک و ملکوت و جبروت مراتب این وجود اند ، اکنون تو این یک موجود را به هر نامی که خواهی می خوان . اگر یک شخص گویی ، راست است ، و اگر یک درخت گویی هم راست باشد ، و اگر یک وجود گویی و به هیچ نامش منسوب نکنی ، هم راست بود .

(10) چون دانستی که یک وجود است ، اکنون بدان که جبروت ذات این وجود است ، و ملک و ملکوت وجه این وجود ، و هر دو مرتبه این وجود است . و صفات این وجود در مرتبه ذات اند ، و اسامی این وجود در مرتبه وجه اند ، و افعال این وجود در مرتبه نفس اند .

(11) ای درویش ! ملک و ملکوت و جبروت را به طریق اجمال دریافتی ؛ اکنون به طریق تفصیل تقریر خواهیم کرد ، تا باشد که به طریق تفصیل هم دریابی ، که این مسئله در میان علما و حکما و مشایخ از مشکلات علوم است . و بسیار کس از علما و حکما و مشایخ در این مسئله سرگردان اند . و دانستن این مسئله سالکان را از مهمات است ، از جهت آن که این مسئله اصل کا رو بنیاد کار است . اگر بنیاد محکم و درست آمده باشد ، باقی محکم و درست آید ؛ و اگر بنیاد به خلل باشد ، هر چیز که به وی بنا کنند ، هم به خلل باشد . و دیگر آن که هر چیز که موجود است ، از این سه مرتبه موجود است ، مرتبه جبروت ، و مرتبه ملکوت  و مرتبه ملک ؛ و بی این سه مرتبه امکان ندارد که چیزی موجود شود ؛ هر سه با هم اند ، و هر سه درهم اند ، و از یکدیگر جدا نیستند . پس اگر کسی این مراتب را به حقیقت در نیافته باشد ، هیچ چیز را به حقیقت در نیابد . و دیگر بدان که مزاج و حبّه و نطفه ذات مرکبات نیستند ، اما نمودار ذات اند ، و به قربت فهم را بغایت نیک اند .

(12) ای درویش ! ذات مرکبات ماهیات اند ، و ماهیات بالای محسوسات و معقولات اند .

فصل دوم : در بیان ملک و ملکوت و جبروت به طریق تفصیل

(13) بدان که ملک مرتبه حسی دارد ، و ملکوت مرتبه عقلی دارد ، و جبروت مرتبه حقیقی دارد . و عالم جبروت عالم ماهیات است . ماهیات محسوسات و معقولات ، و مفردات ، و مرکبات ، و جواهر ، و اعراض جمله در عالم جبروت بودند . بعضی به طریق جزوی و بعضی به طریق کلی . و ماهیت بالای وجود و عدم است ، از جهت آن که ماهیت عام تر از وجود و عدم است ، و جزو وجود و عدم می تواند بود .

(14) ای درویش ! ماهیات مخلوق نیستند ، و اول ندارند (( الذی اعطی شیء خلقه ثم هدی )) . چون ماهیت عام تر از وجود و عدم است ، پس عام تر از همه چیز باشد ، و جزو همه چیز تواند بود . و این سخن تو را جز به مثالی معلوم نشود .

(15) بدان که جسم عام است ، اما جوهر عام تر از جسم است ؛ و جوهر عام است ، اما وجود عام تر از جوهر است ؛ و وجود عام است ، اما شیء عام تر از وجود است ، از جهت آن که شیء جزو وجود و عدم می تواند بود . و چون شیء عام تر از وجود و عدم است ، عام تر از همه چیز باشد ، و جزو همه چیز تواند بود ، و شیء و ماهیت و ذات هر سه در یک مرتبه اند ، و بالای هر سه چیزی دیگر نیست ، جمله در تحت ایشان اند .

(16) ای درویش ! ملک نام عالم محسوسات است ، و ملکوت نام عالم معقولات است ، و جبروت نام عالم ماهیات است ؛ و ماهیات را بعضی اعیان ثابته ، و بعضی حقایق ثابته گفته اند ، و این بیچاره اشیای ثابته می گوید . و این اشیای ثابته هر یک آن چنان که هستند ، هستند ، هرگز از حال خود نگشتند و نخواند گشت ؛ و از این جهت این اشیا را ثابته می گویند . و پیغمبر – علیه السلام – این اشیا را می خواست که کماهی بداند و ببیند (( اللهم ارنا الاشیا کماهی )) ، تا حقیقت چیزها را در یابد ، و آن چه می گردد ، و آن چه نمی گردد بداند . و به این اشیا خطاب آمد که (( الست بربکم )) .

(17) ای درویش! آدم جبروتی دیگر است ، و آدم ملکوتی دیگر است ، و آدم ملکی دیگر است ، و آدم خاکی دیگر است . آدم جبروتی اول موجودات است ، و آن جبروت است ، از جهت آن که موجودات جمله از جبروت پیدا آمدند . و آدم ملکوتی اول عالم ملکوت است ، و آن عقل اول است ، از جهت آن که عالم ملکوت جمله از عقل اول پیدا آمدند . و آدم ملکی اول عالم ملک است ؛ و آن فلک اول است از جهت آن که عالم ملک جمله از فلک اول پیدا آمدند . و آدم خاکی مظهر علوم و مجمع انوار است و آن انسان کامل است ، از جهت آن که علوم جمله از انسان کامل پیدا آمدند .

(18) ای درویش ! آدم خاکی مغرب انوار است ، از جهت آنکه جمله انوار از مشرق جبروت بر آمدند ، به آدم خاکی فرو آمدند . اکنون نور از آدم ظاهر می شود قیامت آمد و آفتاب از مغرب بر می آید .

(19) تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم ، چون عالم جبروت را دانستی ، که ذات عالم است ، اکنون بدان که عالم جبروت مرآتی می خواست تا در آن مرآت جمال خود را ببیند ، و صفات خود را مشاهده کند . تجلی کرد و از عالم اجمال به عالم تفصیل آمد ، و از آن تجلی دو جوهر موجود گشتند ، یکی از نور و یکی از ظلمت . و ظلمت از جهت آن قرین نور است ، که ظلمت حافظ و جامع نور است و مشکات وقایه نور است . و آن دو جوهر یکی عقل اول و یکی فلک اول است . اول چیزی که از دریای جبروت به ساحل وجود آمدند این دو جوهر بودند . از این جهت عقل اول را جوهر اول عالم ملکوت می گویند ، و فلک اول را جوهر اول ملک می خوانند . و هم از این جهت عقل اول را عرش عالم ملکوت می گویند ، و فلک اول را عرش عالم ملک می خوانند . و هر دو جوهر نزول کردند ، و به چندین مراتب فرود آمدند تا از عقل اول عقول و نفوس و طبایع پیدا شدند ، و از فلک اول افلاک و انجم و عناصر ظاهر گشتند ، و محسوسات و معقولات پیدا آمدند ، و مفردات عالم تمام شدند . و مفردات عالم بیش از این نیستند .

(20) ای درویش ! چون عالم جبروت و عالم ملکوت ، و عالم ملک را دانستی ، و به تحقیق معلوم کردی ، اکنون بدان که عقول و نفوس و طبایع را عالم ملکوت می گویند ، و افلاک و انجم و عناصر را عالم ملک می خوانند ، و عقول و نفوس و طبایع را آبا می گویند و افلاک و انجم و عناصر را امهات می خوانند .

(21) ای درویش ! چون عالم جبروت و عالم ملکوت ، و عالم ملک را دانستی ، و به تحقیق معلوم کردی ، که هر یک چون بودند و چون پیدا آمدند ، آن چه رفت ، خود رفت ، و آن چه بود ، خود بود ؛ حالیا به نقد بدان که ملکوت دریای نور است ، و ملک دریای ظلمت است . و این دریای نور آب حیات است و در ظلمت است . باز این دریای نور به نسبت دریای ظلمت است با دریای علم و حکمت ، و علم و حکمت آب حیات است و در ظلمت است هم چنین به نسبت آب حیات چهار مرتبه دارد بلکه زیادت اسکندر می باید که در ظلمات رود و از ظلمات بگذرد و به آب حیات رسد .

(22) ای درویش ! چندین گاه است که می شنوی که آب حیات در ظلمات است و نمی دانی که آب حیات چیست و ظلمات کدام است بعضی  از سالکان می گویند که ما به این دریای نور رسیدیم و این دریای نور را دیدیم . نوری بود نامحدود و نا متناهی و بحری بود بی پایان و بی کران . حیات و علم و قدرت و ارادت موجودات از این نور است ؛ بینایی و شنوایی و گویایی و گیرایی و روایی موجودات است ؛ طبیعت و خاصیت و فعل و موجودات از این نور است ، و مشکات و وقایه این نور است ، و مظهر صفات این نور است .

(23) تا سخن دراز نشود ، و از مقصود باز نمانیم ، این دریای نور را آبا می گویند ، و این دریای ظلمت را امهات می خوانند . و این آبا و امهات دست در گردن خود آورده اند ، و یک دیگر را در بر گرفته اند : (( مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لایبغیان )) و از این آبا و امهات موالید پیدا می آیند (( یخرج منهما اللولو و المرجان )) . و موالید معدن و نبات و حیوان اند . و معدن و نبات و حیوان مرکبات اند ، و مرکبات عالم بیش از این نیستند و مرکبات از جایی نمی آیند و به جایی نمی روند ؛ مفردات مرکب می شوند ، و مرکب باز مفردات می گردد (( کل شیء یرجع الی اصله )) و حکمت در ترکیب آن است تا مستعد ترقی شوند و عروج توانند کرد ، و جام جهان نمای و آیینه گیتی نمای گردند ، تا این دریای نور و دریای ظلمت جمال خود ببیند و صفات و اسامی و افعال خود را مشاهده کنند . هر چند می خواهم که سخن دراز نشود ، و از مقصود باز نمانیم ، بی اختیار من دراز شود .

فصل سوم : در بیان عروج

(24) بدان که مفردات نزول کردند و مرکبات عروج می کنند ، و عروج در مقابله نزول باشد . و به حقیقت معلوم نیست که مفردات چند مرتبه نزول کردند . پس به حقیقت هم معلوم نباشد که مرکبات را چند مرتبه عروج می باید کرد . هیچ کس به حقیقت ندانست و نداند که عدد افلاک چند است . می گویند که مفردات چهارده مرتبه نزول کردند ، پس مرکبات هم چهارده مرتبه عروج می باید کرد تا دایره تمام شود .

(25) ای درویش! مفردات هر چند که از مبدا دورتر می شدند ، خسیس تر می گشتند ؛ و مرکبات هر چند از مبدا دورتر می شوند ، شریف تر می گردند . چون ماهیات عالم در مرتبه اول اند یک قسم آمدند ، و آن جبروت است . و چون مفردات عالم در مرتبه دوم اند ، دو قسم آمدند ، و آن ملک و ملکوت است . و چون مرکبات عالم در مرتبه سوم اند ، سه قسم آمدند ، و آن معدن و نبات و حیوان اند .

(26) ای درویش ! مراتب موجودات تمام شد ، و عالم جبروت از عالم اجمال به عالم تفصیل آمد ، و از مرتبه ذات به مرتبه وجه رسید . و این وجود جمال خود را دید ، و صفات و اسامی و افعال خود را مشاهده کرد .

(27) ای درویش ! در این رساله علم بسیار تعبیه کردم . و تصریح و معانی بی شمار ودیعت نهادم یعرف بالتامل . درویشان درخواست کرده بودند که در ملک و ملکوت و جبروت بنویس و به شرح نتوانستم نوشت . باشد که در این رساله که می آید به شرح و بسط بنویسم انشاء الله تعالی  .

فصل چهارم : در بیان نصیحت

(28) بدان که در این عالم مردم دانا هر چیز که می خواهند ، از جهت آن می خواهند تا ایشان را بدان سبب فراغتی و جمعیتی باشد ، و تفرقه و اندوهی به ایشان نرسد . چون دانایان طالب فراغت و جمعیت اند ، پس فراغت و جمعیت نعمتی قوی باشد و راحتی عظیم بود .

(29) ای درویش ! تو نیز طالب فراغت و جمعیت باش ! و هر چیز که سبب تفرقه و اندوه است ، از خود بینداز ، و در بند آن مباش ! و به یقین بدان که فراغت و جمعیت در مال و جاه نیست ، مال و جاه سبب تفرقه و اندوه است . فراغت و جمعیت در امن و صحت و کفاف و صحبت دانا است . و الحمدلله رب العالمین .