بسم الله الرحمن الرحیم

رساله هفتم

از کتاب کشف الحقایق

در بیان آنکه هفت آسمان و هفت زمین کدامست و تبدیل زمین و طی آسمان چیست و زمین قیامت و زمین عرفات کدامست و حج گزاردن عبارت از چیست و چند نوع است

بدانکه اهل شریعت می‌گویند که سماوات از این اجرام افلاکست و بالای سرماست و هفت طبقه است. و ارض عبارت از جسم خاکست که زیر پای ماست و هفت طبقه است چنانکه می‌فرماید:«اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» و طبقات زمین مسطح است بعضها فوق بعض و در هر زمین خلقی‌اند از خلقان خدای و سطبری هر زمینی پانصد ساله راه است و طبقات آسمان مدور است بعضها فوق بعض اما نیم دایره پیش نیست همچون خرگاهیست و جای نشین ملایکه است و در هر آسمانی نوعی از ملایکه مقیمند بطاعت و عبادت مشغولند در جمیع اوقات بعضی در قیامند و بعضی در رکوع و بعضی در سجود و بعضی در قعود و بعضی حاملان عرشند و بعضی بکارهای دیگر مشغولند و هر کس را مقام و شغل معین است که هرگز از آن مقام خود در نگذشته‌آند و نخواهند گذشت«وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ»

سطبری هر آسمانی پانصد ساله راه است و از آسمان تا آسمان دیگر پانصد ساله راه است و بر هر آسمانی یک کوکب بیش نیست از این کواکب هفتگانه باقی جمله کواکب بر آسمان اولند که بما نزدیکتر است چنانکه می‌فرماید:«إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِبِ وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ» و کوه قاف گرد زمین در آمده است و کرانهای آسمان بر کوه قافست و کرسی بالای هفت آسمانست:

«وَسِعَ کرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ» و عرش بالای همه است و عرش و کرسی و هفت طبق آسمان و هفت طبق زمین جمله ساکنند و حرکت ندارند.

 

فصل

بدانکه اینها که گفته شد در ازل هیچ نبودند چنانکه می‌فرماید: «کان الله و لم یکن معه شیئی» و دیگر می‌‌فرماید که: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾جمله را خداوند تعالی بیافرید بی ماده چنانکه می‌فرماید:(الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ)و فطیر چیزی را گویند که او را ماده نباشد باز چون روز قیامت بیاید که آسمان را در نوردند چنانکه می‌فرماید: (یَوْمَ نَطْوِی السَّمَاءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ)و دیگر می‌فرماید که: (وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ)ای بقدرته و قوته و زمین را بزمین دیگر تبدیل کنند چنانکه می‌فرماید که: «یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ...» پس آسمان و زمین را آسمان و زمین قیامت گویند و آن زمین زمینی باشد سپید همچون نقره خالص و در آن زمین هیچکس عصیان خدایتعالی نکرده باشد چنانکه می‌فرماید:

 

عن «عبدالله بن مسعود» رضی الله عنهما أنه قال فی معنی هذه الایه: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ«کالفضه البیضاء نقیه لم یسفک فیها دم و لم یعمل فیها خطیئه».

 

و بهشت و دوزخ را روز قیامت در آن زمین حاضر کنند.

 

فصل

در سخن اهل حکمت

 

بدانکه بنزدیک اهل حکمت سماوات که عالم بقا و ثبات است هفت طبقه است و ارضین که عالم کون و فساد است هم هفت طبقه است. از جهت آنکه هوا چهار طبقه است: یکی طبقه دخانی که زیر آتش است و آتش با هوا آمیخته است و یکی طبقه هوای صرف که زیر دخانی است و یکی طبقه زمهریر که زیر هوای صرف است و تولد برف و ژاله و باران و ابر و برق و باد در ویست و یکی طبقه نسیم که مجاور خاکست.

 

پس بر این تقدیر جمله هفت شوند یعنی: طبقه آتش و طبقه دخانی و طبقه هوای صرف و طبقه زمهریر و طبقه نسیم و طبقه آب و طبقه خاک

و بعضی گفته‌اند که زمین یکی بیش نیست اما این یک زمین بهفت اقلیمست و زمین مدور است همچون گوی و زمین راست در میانه جای آسمانست بی هیچ تفاوتی از چهار جهت و بهیچ طرف علاقه و بهیچ طرف تکیه گاه ندارد. و آب گرد زمین در آمده است و یک نیمه کره خاک در آبست و این یک نیمه که بیرون آبست ربعی مسکونست و ربعی غیر مسکونی و هوا محیطست مر خاک و آب را و آتش محیطست مر خاک و آب و هوا را و فلک قمر محیطست مر جمله را و جمله را همچنین می‌دان تا فلک نهم که فلک الافلاک است هر یکی محیط یکدیگرند و فلک الافلاک محیط همه است مانند بیضه مرغ در بیضه مرغ زردی بمثابه عناصر است و سپیدی بمثابه سماوات و آن پرده تنک که گرد سپیدی در آمده است بمثابه فلک ثابتات است که فلک هشتم است و پوست بیرونی که گرد همه در آمده است بمثابه فلک نهمست که فلک افلاکست و در فلک الافلاک هیچ کوکب نیست و جمله کواکب در فلک هشتمند هفت کوکب سیاره که هر یکی در آسمانی اند و افلاک نه گانه و عناصر چهارگانه که جمله سیزده می‌شوند جمله متصل بیکدیگرند و از یکدیگر جدا نیستند و فلک الافلاک یعنی حرکت فلک ثابتات از مغرب بمشرق است و هفت فلک دیگر که در وی اند با خود از مغرب بمشرق می‌برد و حرکت فلک الافلاک را حرکت معدل النهار خوانند و حرکت اول خوانند و حرکت فلک ثابتات را حرکت ثوابت خوانند و در فلک الافلاک بزرگترین دایره است که میان دو قطب افتد آنرا دایره معدل النهار خوانند و آنچه بر زمین موازی آن دایره افتد آنرا خط استوا گویند و آفتاب در هر سالی دو مرتبه بر سمت خط استوا آید.

فصل
بدانکه افلاک و عناصر که جمله سیزده می‌شوند هر یک از یکدیگر لطیف‌ترند بدین سبب جای هر یک بالای یکدیگر آمد هر کدام لطیف‌تر بود بالاتر آمد و طبقات عناصر که عالم طبیعت و ظلمتند خاک سرد و خشک است و آب سرد و تر هر دو ثقیل آمد و میل بمرکز دارند و هوا گرم وتر است و آتش گرم و خشک است و هر دو خفیف‌اند میل بمحیط دارند اما طبقات افلاک که عالم عقل و نورند نه گرم و نه سرد و نه تر و نه خفیف و نه ثقیلند و این افلاک و انجم و عناصر اگر چه موجودات ممکنند وجود ایشان از واجب الوجود است اما با واجب الوجود همیشه بوده‌اند و خواهند بود چنانچه شعاع آفتاب و خلافی که میان اهل حکمت و شریعت است بر قدم عالم اینست که گفته شد یعنی اهل شریعت می‌گویند که خدا بود و هیچ از آنها نبود و اهل حکمت می‌گویند هرگز نبود که این‌ها نبود و همیشه خدا بود و همیشه اینها بودند و همیشه خدا باشد و همیشه اینها باشند اما در موالید خلاف نیست و جمله را اتفاق است که موالید حادثند هم از روی زمان و هم از روی علت.

فصل

بدانکه کتاب الله دیگر است و کلام الله دیگر از جهت آنکه کلام الله امری است و کتاب خلقی و کلام چون مشخص شود کتاب گردد چنانکه امر چون قضا یابد فعل شود این است معنی کن فیکون و عالم امر از قضا و بلکه از کثرت منزه است «وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ».

 

فصل

در بیان عالم ارواح و عالم اجسام و حقیقت آن

 

بدانکه عالم ارواح و عالم اجسام بعینه کتابیست مشتمل بر تضاد و تکثرات: (وَ لاَ رَطْبٍ وَ لاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ) از جهت آنکه کتاب عبارت از صور محسوساتست و کلام عبارت از معانی و معقولات پس عالم اجسام کتاب خدایست و هر جنسی سوره از سور این کتابست و هر نوعی آیتی از آیات این کتابست و هر فردی حرفی از حروف این کتابست و اختلاف ایام و لیالی و تغییر و تبدیل در آفاق و انفس اعراب اینکتابست.

 

پس زمانه و روزگار همه روز این کتاب را سوره سوره و آیه آیه و حرف حرف بر تو عرضه می‌کنند و بر تو می‌خوانند و آن روزی است بعد روزی که می‌آید و میرود و حالی است بعد حالی که بر تو می‌گذرد بر مثال کسی که نامه بر تو عرضه می‌کند و می‌خواند سطری بعد سطری و حرفی بعد حرفی تا معانی که در آن سطور و حروف مکتوب مضمون است ترا معلوم شود اینست معنی: (سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ)اما چه فایده چون ترا چشم بینا و گوش شنوا نیست یعنی چشمی که هر چیز را چنانکه آن چیز است ببیند و گوشی که هر چیز را آنچنانکه آنچیز است بشنود اینست معنی:( أُوْلَـئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ)

 

ای درویش بر تو لازمست که این کتاب را بخوانی و نمی‌خوانی از آنکه این چشم نداری (فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَٰکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ)بر تو لازمست که نمی‌توان خواندن اگر برخوانند بشنوی و قبول کنی و نمیکنی از آنکه  گوش نداری:( یَسْمَعُ آیَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِرًا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ)

 

چون این مقدمات معلوم کردی اکنون بدان که هر که خود را چشم چشم و گوش گوش پیدا کند و از خلق بگذرد و بعالم امر رسد بر همه کتاب بیکبار مطلع شود و هر که بر کتاب تمام مطلع شود و دل از آن فارغ کند و در پیچد و از دست بنهد مانند کسی که نامه بوی رسد و آن نامه را چند نوبت مطالعه کند و مضمون نامه را چند نوبت مطالعه کند هر آینه در پیچد و در پیش نهد اینست معنی:(یَوْمَ نَطْوِی السَّمَاءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ)و اینست معنی: (وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ) از آنجهت (بیمینه) می‌گوید تا معلوم شود که اصحاب شمال را از طی آسمانها نصیبی نیست.

باب

در بیان تبدیل زمین و آسمان

 

بدانکه آسمان را دو نشأ است و نفخ صور هم دو نفخه است- در نشأ اول در زمین قالب و آسمان طبیعت حاکم غضب و شهوت‌اند و در این منشأ جمله خلایق در نصب و خیال و غرورند و پندار پس نفخه اول جهت اماتت است تا اهل زمین که صفات قالب و اهل آسمان که صفات طبیعت است از نصب خیال و غرور و پندار بمیرند مگر اندکی که از صفات نشأ اول زنده مانند که ایشان بآن صفات بقدر ضرورت و حاجت انسانی محتاج باشند اینست معنی: (وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ) و نفخه دیگر از جهت احیای اموات است تا اهل زمین که صفات قالب است و اهل آسمان که صفات روح است از موت جهالت و خواب غفلت زنده شوند و برخیزند و روی از محسوسات و لذات جسمانی که عبارت از دنیاست برگردانند و روی بمعقولان و لذات روحانی که عبارت از آخرت است آرند و هر چیز را آنچنانکه آنچیز است بدانند اینست معنی: (ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى‌ فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ).

 

و حاکم در نشأ دوم در زمین قالب و آسمان روح عقل و شرع آمد: اینست معنی:(وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْکِتَابُ وَجِیءَ بِالنَّبِیِّینَ) پس زمین ظلمانی را بزمین نورانی مبدل کردند و آسمان طبیعت را بآسمان روح مبدل کردند اینست معنی: (یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ)

 

فصل

در بیان تاریک شدن کواکب و بی نور گشتن ماه و آفتاب

 

بدانکه نور کواکب عبارت از نور حواس ظاهر و حواس باطنست که هر یکی در برجی از آسمان بروح نفسانی می‌تابند و نور ماهتاب عبارت از نور انسانی است که نفس انسانی بحقیقت نور ندارد اما استفاضت نور از آفتاب عقل می‌کند و مادون خود اضافت می‌کند و نور آفتاب عبارت از نور عقل است.

 

چون این مقدمات معلوم کردی اکنون بدان که پیش از ظهور نور نفس انسانی نور حواس از آسمان روح نفسانی تابانست و در کار و عملست چون نور نفس انسانی ظاهر می‌شود حواس از عمل خود معزول می‌گردند: ( وَإِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ ) و چون نور عقل ظاهر می‌شود نفس انسانی از عمل خود معزول می‌گردد: (وَخَسَفَ الْقَمَرُ)و مستفیض با مفیض جمع می‌شوند و بمثابه یک چیز می‌گردد: (وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ) و چون نور الله و علم لدن که عبارت از الهام و وحی است ظاهر می‌شود عقل از عمل خود معزول می‌گردد:(إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ)

 

باب

در سخن اهل تناسخ

بدانکه اهل تناسخ می‌گویند که عرب هر چیز را که صفت فوق دارد آنرا «سماء» می‌گویند و هر چیز که صفت تحت دارد «ارض» می‌گویند پس ارض و سماء اضافی و اعتباری باشد.

چون این مقدمات معلوم کردی اکنون بدانکه لطایف چیزها صفت فوق دارد و کثایف چیزها صفت تحت دارد چون جسم لطیف که بنسبت جسم کثیف بود جسم لطیف را جای بالای جسم کثیف بود پس ملکوت که بحقیقت لطیف است و ملک که بحقیقت کثیف است بطریق الاول عالم ملکوت فوق عالم ملک باشد.

چون این هر دو مقدمه معلوم کردی اکنون بدانکه از این هر دو مقدمه لازم آید که ملکوت هر چیز سمای آن چیز باشد.

پس در نشأت اول از یک خواب بیدار می‌شوند و در نشأت دوم از دو خواب بیدار شوند و در نشأت سیم از سه خواب بیدار شوند و در چهارم از چهار خواب بیدار شوند و در این بیداری با تمام پیوندند و بکمال خود رسند و خدای را بحقیقت بشناسند و معلوم کنند که وجود و حیات خدای راست و ذات و صفات آن اوست و ملک و ملک و مال و جاه وی راست. پس در نشأت چهارم جمله بدانند که آنچه در نشأت اول و دوم و سوم خود را دانسته‌اند نه آن بودند و آنچه خدای را شناخته‌اند نه آن بوده است و آنچه زمین و آسمان را معلوم کرده‌اند نه چنان بوده است پس در این نشأت زمین نه این زمین باشد و آسمان نه آن آسمان باشد که ایشان می‌دانسته‌اند اینست معنی: « یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ ».

 

فصل

بدانکه هر که در نشأت اول است و بصور اشیاء و محسوسات زنده است و داناست چنین می‌پندارند که علم جزی این نیست و آنچه می‌باید دانستن دانست. پس نفخه اول از جهت اینست که تا از آن غرور و پندار بمیرد و از آن خواب بیدار شود و هر که در نشأت دوم است و بصور و طبایع اشیاء زنده است و دانا چنین می‌پندارد که علم جز این نیست و آنچه می‌باید دانستن دانست پس نفخه دوم از جهت آنست که تا از این غرور و پندار بمیرد و از این خواب هم بیدار شود و هر که در نشأت سوم است و بصور و طبایع و خواص اشیاء زنده داناست چنین می‌پندارد که علم جز این نیست و آنچه می‌بایست دانستن دانست پس نفخه سوم بجهت آنست که تا از این غرور و پندار هم بمیرد و از این خواب نیز بیدار شود و هر که در نشأت چهارم است و بصور و طبایع و خواص و حقایق اشیاء زنده و داناست و بیقین و برهان و کشف دانست که وجود یکی بیش نیست و آن وجود خدایست و بنهایت علم رسید که علم تا باینجا بیش نیست چنین می‌پندارد که این وجود را چنانکه این وجود است دانست پس نفخه چهارم از جهت آنست که تا از این غرور و پندار هم بمیرد و از این خواب هم بیدار شود که این وجود را چنانکه این وجود است هیچکس ندانست و نخواهد دانست.

فصل

در تاریک شدن کواکب و در بی نور گشتن ماه و آفتاب

 

بدانکه کواکب عبارت از مبادی و اجزاء نور است و ماه عبارت از متوسط است از کل استفاضه می‌کند و بر اجزاء افاضه می‌کند چون این مقدمات معلوم کردی اکنون بدان که چون نور آفتاب که نور کل است ظاهر شود و منبسط گردد و وحدت نور پیدا آید نور کواکب و نور ماه و نور آفتاب محو شود متعددی نماند «وَإِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ» و متوسط نماند و «خَسَفَ الْقَمَرُ» و مستفیض به مفیض پیوندد «وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ» و چون مستفیض با مفیض یکی شود نه از افاضات اثری ماند و نه از استفاضه «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ» یعرف بالتأمل. بدانکه بعضی هم از اهل وحدت می‌گویند که نور یکی هستی اما این نور وقتی منتشر است و از چندین هزار دریچه بیرون بتابد و وقتی مجتمعست و از یک دریچه بیرون می‌تابد چون این مقدمات معلوم کردی اکنون بدانکه وقتی نور مجتمعست و از یک دریچه می‌تابد نمودار آن نور آفتاب است.

 

فصل

چون این مقدمات معلوم کردی اکنون بدانکه جسم عناصر هر یک طبقه از اطباق ارض باشد و طبیعت عناصر یک طبقه از اطباق ارض باشد (؟) و روح حیوانی یک طبقه از اطباق سما باشد و قالب انسانی یک طبقه از طبقات ارض باشد و روح انسانی یک طبقه از طبقات سما باشد و اجرام افلاک سیارات یک طبقه از طبقات ارض باشد و نفس فلکی یک طبقه از طبقات سما باشد و فلک ثابتات یک طبقه از طبقات ارض باشد و نفس فلک ثابتات یک طبقه از اطباق سما باشد و فلک الافلاک یک طبقه از اطباق ارض باشد و نفس فلک الافلاک یک طبقه از اطباق سما باشد- پس هفت طبقه آسمان و هفت طبقه زمین باشد و امر خداوند در این سماوات و ارضین نزول می‌کند و عروج می‌کند اینست معنی: (اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ) و آسمان و زمین را آدم و حوا خوانند پس آسمان و زمین هفت نوع آمد و آدم و حوا هفت نوع باشد.

 

فصل

چون هفت آسمان و هفت زمین را معلوم کردی اکنون بدان که انسان زمین چهارم است و در آخر عالم طبیعت و ظلمتست و در اول عالم عقل و نور افتاده است و از اینجاست که انسان مرکب از عقل و طبیعت و نور و ظلمت آمده پس سعادت انسان آنست که از طبیعت و ظلمت بیرون آید و خود را تمام نور گرداند تا بعالم علوی تواند پیوست که بهشت جاودانست و شقاوت وی آنست که از عقل و نور بیرون آید و خود را تمام ظلمت گرداند تا بعالم سفلی پیوندد که دوزخ است اینست معنی:(اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ)

و از اینجاست که آدمی را قلب آدم گفتند از جهت آنکه قلب در میان باشد و بر کل اجزا دانا باشد و کل اجزا را بر احوال قلب اطلاع نباشد اما قلب را بر احوال اجزا اطلاع باشد.

فصل

چون معلوم کردی که انسان اقلیم چهارمست اکنون بدانکه یک جانبش اقلیم ملائکه و عقول و ارواح‌اند و یک جانب دیگرش اقلیم شیاطین و شهوات و طبایع‌اند و از اینجاست که این جمله در انسان جمعند یعنی تمام خلایق این هفت اقلیم در اقلیم چهارم که وجود انسانند جمعند بدین سبب انسان بر سه قسم است: بعضی میل باقلیم شیاطین و شهوات و طبایع کردند و اینها اصحاب شمال و اهل دوزخند و بعضی میل باقلیم ملائکه و عقول و ارواح کردند و اینها اهل یمین و اصحاب بهشتند و بعضی از هر هفت اقلیم بگذشتند و بحضرت حق تعالی رسیدند و اینها سابقان و اهل‌الله‌اند و انسان از این سه قسم بیرون نیستند یا اصحاب یمینند یا اصحاب شمالند یا سابقانند اینست معنی: (وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ)

 

فصل

در بیان تبدیل زمین و طی آسمان

 

بدانکه هر که از یک اقلیم گذشت یک زمین را طی کرد و هر که از دو اقلیم گذشت دو زمین را تبدیل کرد و آسمان را طی کرد همچنین تا هفت اقلیم گذشت تمام ارضین را تبدیل کرد و تمام سماوات را طی کرد و بعلت اول و فاعل مطلق که واجب الوجود است رسید و خدای بر او ظاهر شد اینست معنی: (یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ ۖ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ) و اینست معنی: (وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ)

 

باب

در سخن اهل وحدت

بدانکه بنزدیک اهل وحدت سما عبارت از چیزیست که علوی و مفیض باشد بمرتبه که فرود وی باشد و این فیض رساننده شاید که از عالم اجسام باشد و شاید که از عالم ارواح باشد.

و ارض عبارت از چیزی است که بنسبت سفلی و مستفیض باشد از مرتبه که بالای ویست و این فیض قبول کننده شاید که از عالم اجسام بود و شاید که از عالم ارواح بود پس یک چیز شاید که هر ارض و هم سما باشد و بدین سبب سما و ارض را آدم و حوا خوانند.

چون این مقدمه معلوم کردی اکنون بدانکه از اجسام ارض و سما باشد و از ارواح هم ارض و سما باشد چنانکه می‌فرماید:

ان الله تعالی ارضا بیضاء مسیره الشمس فیها ثلثون یوما مثل ایام الدنیا ثلثین مره مشحونه خلقا لا یعلمون الله تعالی یعصی فی الارض و لا یعلمون الله تعالی خلق آدم و ابلیس.

و این زمینه بیقین نه زمین عالم اجسام است.

چون معلوم کردی که این مفیض بهر نوعی که هست سماست و مستفیض بهر نوعی که هست ارض است پس بر این تقدیر عده سماوات و ارضین کسی را معلوم تواند بود خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ دلالت نمی‌کند بر آنکه بغیر این هفت دیگر نباشد.


فصل

بدانکه اگر چه سما مفیض و ارض مستفیض است اما مرتبه قبل از مرتبه سماست پس حوا قبل از آدم باشد اگر چه هرگز نبود که ارض نبود و سما نبود زیرا که همیشه ارض بود و سما بود اما مرتبه ارض پیش از مرتبه سماست و از اینجاست که اول ذکر «ن» می‌کند و آنگاه ذکر «قلم» چنانکه می‌فرماید: ن وَ اَلْقَلَمِ وَ مٰا یَسْطُرُونَ

و موجودات از این سه قسمت بیرون نیستند: یا فیض رساننده‌اند یا فیض قبول کننده یا آنچه از میان ایشان پیدا آیند.


فصل

بدانکه انسان را چهار نشأ است و نفخ صور چهار نوبتست زیرا که موت و حیات چهار نوبتست:

 

در نشأت اول بصور اشیاء زنده است و از طبایع اشیا مرده است و در نشأت دوم بصور و طبایع اشیاء زنده است و از خواص اشیا مرده است و در نشأت سیم بصور و طبایع و خواص اشیا زنده است و از حقایق اشیا مرده است و در نشأت چهارم بصور و طبایع و خواص و حقایق اشیا زنده است. و در اول جمله در خواب غفلت و ظلمت و جهالت‌اند: ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ و جمله در نصب و خیال و غرور و پندارند چنین می‌دانند تمام که مگر وجودی و حیاتی و ذاتی و صفاتی دارند و ملکی و فلکی دارند نمودار آن نور نور آفتابست. و وقتی که آن نور متفرقست و از این چندین هزار دریچه بیرون می‌تابد نمودار از آن نور کواکبست.

 

چون این مقدمه معلوم کردی اکنون بدانکه چون آن نور متفرق باشد و از چندین هزار دریچه بیرون تابد ﴿وَإِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾

 

فصل

در بیان زمین قیامت

 

بدانکه زمین قیامت عبارت از زمینی است که اهل قیامت را روز قیامت در آن زمین جمع کنند و خلق عالم جمله در آن زمین حاضر باشند چنانکه می‌فرماید که: (یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ) و در آن زمین حق را از باطل جدا کنند چنانکه می‌فرماید: (یَوْم‌ُالْفَصْل وَ مَا أَدْرَاکَ مَا یَوْمُ الْفَصْلِ) و در آن زمین جمله پوشیدگی‌ها آشکارا شود چنانکه می‌فرماید: «یَوم‌َ تُبلَی‌ السَّرائِرُ‌» و در آن زمین جزای هر یک بدهند چنانکه می‌فرماید: «ألْیَوْمَ تُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ لَا ظُلْمَ الْیَوْمَ» و در آن زمین بهشتی و دوزخی پیدا شود چنانکه می‌فرماید: «فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ»

 

چون این مقدمات معلوم کردی اکنون بدان که از این مقدمات لازم آید که زمین قیامت جز وجود انسان نباشد از جهت آنکه قیام در هیچ زمین دیگر تصور ندارد الا در زمین وجود انسان پس «یَوْمَ الْقِیَامَةِ» در این زمین وجود انسان بود و خلق عالم در هیچ زمین امکان ندارد که حاضر شوند الا در زمین وجود انسان پس «یَوْمَ الْجَمْعِ» زمین وجود انسان باشد و حق از باطل در هیچ زمینی جدا نگردد الا در زمین وجود انسان پس «یَوْم‌ُالْفَصْل» در زمین وجود انسان باشد و پوشیدگی‌ها در هیچ زمینی آشکارا نشود الا در زمین وجود انسان پس «وم‌َ تُبلَی‌ السَّرائِرُ» در زمین وجود انسان باشد و در هیچ زمین جزای هر کس بهر کس نرسد الا در زمین وجود انسان پس «یَوۡمِ ٱلدِّینِ» در این زمین وجود انسانست.

 

فصل

در بیان زمین عرفات

 

بدانکه زمین عرفات زمینی است که جمله خلایق عالم که قصد حج و بیت کعبه دارند روی در آن زمین دارند و بسعی و کوشش هر چه تمامتر در سیر و سفر اند تا بدان زمین رسند و چون بدان زمین رسیدند سیر و سفر ایشان تمام شد پس اگر در آن زمین روز عرفه را دریافتند حج گزاردند و حاجی شدند و بکعبه رسیدند و از آن سیر و سفر متمتع گشتند و مقصود از سفر حاصل کردند چنانکه می‌فرماید: «مَنْ أَدْرَکَ الْمَشْعَرَ فَقَدْ أَدْرَکَ الْحَجَّ» و هر کو در آن زمین روز عرفه را درنیافت حج نتوانستند گذاردن و حاجی نتوانستند شدن و از آن سفر برخورداری نیافتند و مقصود از آن سفر حاصل نکردند.

 

چون این مقدمات معلوم کردی اکنون بدان که از اینم قدمات لازم آید که وجود انسان زمین عرفات باشد زیرا که جمله موجودات علوی و سفلی در سیر و سفرند تا بمرتبه انسان رسند و چون بمرتبه انسان رسیدند سیر و سفر جمله تمام گشت اگر در زمینی که زمین وجود انسانست روز عرفه را که معرفت خداوند است دریافتند بکعبه مراد رسیدند و حج گزاردند و حاجی شدند و مقصود از سفر حاصل کردند و اگر در این زمین که وجود انسانست روز عرفه را که معرفت خداوند است درنیافتند بکعبه مراد نرسیدند و مقصود از سفر حاصل نکردند.

 

فصل

در بیان آنکه حج گزاردن چند نوعست

بدانکه معنی «حج» در لغت عرب قصد کردن است علی الاطلاق و در شریعت قصد کردن مخصوص است یعنی قصد خانه خدای تعالی و تقدس و در حقیقت هم قصد کردن مخصوصست یعنی قصد خداوند خانه تعالی و تقدس.

چون این مقدمات معلوم کردی اکنون بدان که خداوند تعالی و تقدس را دو خانه است: یکی در آفاق و یکی در انفس. آنکه در آفاقست خانه ‌ایست که ابراهیم علی نبینا و علیه السلام برآورده است و آن در مکه است. و آنکه در انفس است دل بنده مؤمن است چنانکه بموسی علیه السلام خطاب کرد که: «یَا موسی فَرِّغْ لِی بَیْتاً أَسْکُنْهُ» موسی علیه السلام گفت: خداوندا تو از جا و مکان منزهی ترا خانه کجا باشد و کدام خانه لایق تو باشد؟ خداوند فرمود: «لا یَسَعُنی ارضی و لا سَمائی و لکن یَسَعُنی قلبُ عبدِیَ المُؤمن».

آن خانه که در آفاقست از عالم خلق است و این خانه که در انفس است از عالم امر است آن خانه آب و گلست و این خانه جان و دلست آن خانه صورتست و این خانه معنیست آن خانه محدود است و این خانه نامحدود است آن خانه جماد است و این خانه حیاتست آن خانه را ابراهیم عمارت کرد و این خانه را خداوند خانه ابراهیم منور کرد شرف و مرتبه زائر بقدر شرف و مرتبه مزور باشد چنانکه قدر و شرف علم بقدر شرف معلوم باشد. تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم.

 

فصل

بدانکه: حجی است در شریعت و حجی است در طریقت و حجی است در حقیقت.

آن حج که در شریعت است معروف است و همان رسیدن است بزمین عرفات و بخانه خدای که در آفاقست.

و آن حج که در طریقت است رسیدن بخانه خدای که در انفس است و همان رسیدن است بحقیقت خود و خود را شناختن است. آنجا سفر در ظاهر و اینجا سفر در باطن است. آنجا قطع منازل بر است و اینجا وصل مقامات بحر است.

و آن حج که در حقیقت است رسیدن بخداوند خانه است چنانکه ابراهیم چون بخداوند خانه رسید و از کثرت و هستی خود خلاص یافت و بعالم توحید رسید آواز بر آورد که:«إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ»

و در حج شریعت ترک شهر خود می‌یابد کرد و در حج طریقت ترک ظاهر خود می‌باید کرد و در حج حقیقت ترک هستی خود می‌باید کرد:«إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ»

در حج شریعت سفر را بر حضر برگزیدن است و در حج طریقت باطن را بر ظاهر ترجیح دادن است و در حج نیستی خود را برهستی خود اختیار کردن است. و آن عزیز از سر همین نظر فرموده:

تا هست غم خودت نبخشایندت


تا با تو تو هست هیچ ننمایندت

تا از خود و هر دو کون فارغ نشوی


این در منزل ای خواجه که نگشایندت