رساله دوّم در بیان مبدا اوّل و در بیان عالم جبروت و عالم ملکوت و عالم ملک

(تقریر مختلف رساله دوازدهم )

(1) بدان که ملک عالم شهادت است ، و ملکوت عالم غیب است ، و جبروت عالم غیب غیب است ، و خدای تعالی غیب غیب غیب است .

(2) ای درویش ! عالم جبروت ، که عالم غیب غیب است ، عالم قوّت است ، و عالم قوّت بالای عالم ملک و عالم ملکوت است ، از جهت آن که در عالم ملک و عالم ملکوت موجودات بالفعل اند ، و در عالم جبروت موجودات بالقوة اند ، و موجودات بالقوة اوّل ندارند ، و موجودات بالفعل اوّل دارند .

(3) ای درویش ! جواهر و اعراض عالم جمله به یک بار در عالم عدم بالقوة موجود اند به طریق کلّی . آن جواهر و اعراض را که در عالم عدم بالقوة موجود اند به طریق کلّی ، ماهیّات و ممکنات و کلیّات می گویند . و آن موجودات بالقوة جمله شیء اند ، و جمله معدوم خدای اند . معدوم ممکن دیگر است ، و معدوم ممتنع دیگر است . معدوم شیء است ، امّا معدوم ممتنع شیء نیست . و این اشیا را ابن عربی اعیان ثابتة می گوید ؛ و شیخ المشایخ شیخ سعد الدین حموی اشیای ثابته می گوید ؛ و این بیچاره حقایق ثابته می گوید . و این اشیا را از آن جهت ثابته می گویند که هرگز از حال خود نگشتند و نخواهند گشت . تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم ، غرض ما درین موضع بیان ماهیّات است .

فصل اوّل : در بیان ماهیّات

(4) بدان که ماهیّات حقایق موجودات اند . هر موجودی که بالفعل موجود است ، آن موجود حقیقتی دارد ، و آن موجود به آن حقیقت بالفعل موجود است ؛ که اگر آن حقیقت نبودی ، آن موجود بالفعل موجود نبودی . آن حقیقت را ماهیّت می گویند ، و آن حقیقت را ممکن هم می گویند . و آن حقیقت غیر وجود و غیر عدم است . وجود خارجی و عدم خارجی دو صفت وی اند ؛ و آن حقیقت گاهی موصوف است به صفت وجود ، و گاهی موصوف است به صفت عدم . و در وجود خدای تعالی ، که مبدا اوّل است خلاف کرده اند ، که ماهیّت دارد یا ندارد . و بعضی گفته اند که وجود خدای تعالی ماهیّت ندارد ، از جهت آن که در ذات خدای تعالی به هیچ نوع کثرّت نیست ، خدای تعالی وجود مجرّد است و وحدت صرف است . و بعضی گفته اند که وجود خدای تعالی عین حقیقت اوست . و بعضی گفته اند که وجود خدای تعالی غیر حقیقت اوست ، از جهت آن که وجود خدای تعالی معلوم بشر است ، و حقیقت خدای تعالی معلوم بشر نیست . پس حقیقت او غیر وجود او باشد . امّا در موجودات ممکن اتفّاق کرده اند که جمله ماهیّات دارند ، و ماهیّات حقایق موجودات اند ، و غیر موجودات اند . و اسامی چیزها اسامی آن حقایق اند ، هم چون اسم عالم . و اسم آسمان ، و اسم زمین و اسم انسان و مانند این ، جمله اسامی آن حقایق اند ، یعنی اسامی ماهیّات اند ، از جهت آن که عالم را وصف می تواند کرد به صفت وجود و به صفت عدم . پس عالم باید که اسم چیزی باشد که آن چیز غیر وجود و غیر عدم بود ، و آن ماهیّت است . (( هل اتی علی انسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا )) دلیل این تقریر است .

(5) ای درویش ! ماهیّات جمله پاک و مجرد اند ؛ و جمله ساده و بی نقش اند ، و جمله مستعدّ کمال خود اند . عالم ماهیّات عالمی بغایت خوش است و بی زحمت است ، و عالم وجود عالمی بغایت ناخوش است و پر زحمت است . عالم ماهیّات نمودار بهشت است ، و یا خود بهشت است ، از جهت آن که در آن عالم تفرقه و پراکندگی نیست . و رنج و بیماری نیست ، و خوف و حزن نیست ، و خستگی و ملالت نیست ، و پیری و مرگ نیست ، و از تغییر و تبدیل ایمن اند ، و هیچ نعمتی برابر امن نیست . اصل موجودات ماهیّات اند ؛ این وجود خارجی صفتی است از صفات ماهیّات . سخن دراز شد و از مقصود باز در افتادم .

فصل دوّم : در بیان استعداد ماهیِّات

(6) بدان که ماهیّات غیر آدمیان هر یکی استعداد کاری دارند . چون در خارج موجود می شوند ، هر یک به کار خود مشغول می شوند ، و هر یک نقش خود را قبول می کنند . و هر یک کار خود می توانند کرد ، و هیچ یک کار یکدیگر نمی توانند کرد . و ماهیّات آدمیان هر یک استعداد کارها دارند ، و هر یک استعداد نقش ها دارند . چون در خارج موجود می شوند ، هر یک به واسطه پدر و مادر و به واسطه هم صحبتان نقشی قبول می کنند و به کاری مشغول می شوند : (( کلّ مولود یولد علی فطرته فابواه یهودانه و ینصرانه و یمجسانه )) . و آدمیان که بعضی زیرک و بعضی احمق و بعضی سعید و بعضی شقی و بعضی عالی همّت و بعضی خسیس همّت و بعضی با دولت و بعضی با محنت و بعضی سخی و بعضی بخیل و بعضی توانگر و بعضی درویش می افتند ، این ها نه از ماهیّات اند . و این ها و مانند این ها اثر ازمنه اربعه اند ، و از اتفاقات حسنه و از اتفاقات سیئه اند . و ماهیِّات تا مادام که در خارج وجود ندارند ، جمله کلّی ، و جمله مطلق اند ، و جمله مجرّد اند از لواحق . و چون در خارج موجود می شوند ، جمله مقیّد و جمله بالواحق اند ؛  و کلّی را در خارج وجود نباشد الا در وجود جزوی . و ماهیّات پیش از وجود خارجی و بعد از وجود خارجی معلوم خدای اند ، و خدای تعالی بر جمله محیط است . پیش از وجود جمله را می داند ، و می داند که چون موجود شوند از هر یکی چه کار آید . و چون موجود شدند ، آن چه در ایشان دانسته است می بیند .

فصل سوّم : در بیان اقسام موجود و اقسام معدوم

(7) بدان که موجودات چهار قسم است : موجود ذهنی ، موجود خارجی ، موجود لفظی و موجود کتابتی . و چون موجود چهار قسم آمد ، معدوم هم چهار قسم باشد ، از جهت آن که معدوم در مقابله موجود است . چون اقسام موجود و اقسام معدوم را دانستی ، اکنون بدان که موجود ذهنی و موجود علمی هر دو یکی اند ، امّا در حقّ آدمیان موجود ذهنی می گویند ، و در حقّ خدای تعالی موجود علمی می خوانند . در موجود ذهنی احاطت علمی است ، و در موجود خارجی احاطت غیبی است ؛ در موجود ذهنی علم الیقین است ، در موجود خارجی عین الیقین است .

(8) چون این مقدّمات را معلوم کردی ، اکنون بدان که ماهیّات موجودات جمله به یک بار در عالم جبروت بالقوة موجود اند به طریق کلّی ، و جمله شیء اند ، و جمله معلوم خدای تعالی اند . همیشه بر یک حال اند ، و هرگز از حال خود نگشتند و نخواهند گشت . بنابراین بعضی گفته اند که خدای تعالی عالم است به ماهیّات موجودات که کلیّات اند ، امّا عالم نیست به موجودات از جهت آن که موجودات خارجی بر یک حال نیستند ، از حال به حال می گردند . و چون معلوم بگردد ، علم هم بگردد ، و هر چه بگردد حادث باشد ، و ذات و صفات خدای تعالی قدیم است .

(9) جواب . بدان که خدای تعالی عالم است به جزئیات و کلیّات . (( و ما یخفی علی الله من شیء فی الارض و لا فی السماء )) ؛ (( یعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور )) ؛ (( لا یعزب عنه مثقال ذرة فی السموات و لا فی الارض )) . امّا خدای تعالی عالم بالذّات است ؛ نه عالم بالعلم است . از گشتن معلوم گشتن علم لازم آید ، امّا از گشتن معلوم گشتن ذات لازم نیاید . چنین می دانم که تمام فهم نکردی ، روشن تر ازین بگویم.

فصل چهارم : در بیان صفات خدای تعالی

(10) بدان که خدای تعالی ، که مبدا اوّل است ، احد حقیقی است ، از جهت آن که در ذات وی به هیچ نوع کثرت نیست ، ذات مجرّد است ، و وحدت صرف است . پس اگر خدای تعالی حیّ بالحیوة ، و عالم بالعلم ، و مرید بالارادة و قادر بالقدرة و سمیع بالسمع و بصیر بالبصر و متکلّم بالکلام باشد ، در ذات وی کثرت لازم آید ؛ و به اتّفاق در ذات وی کثرت نیست . پس عالم بالعلم و قادر بالقدرة و مانند این نباشد . و به اتّفاق خدای را معلومات و مقدورات و مرادات و مانند این حاصل است ، و به غیر ذات چیزی دیگر نیست . پس به ضرورت دانستیم که خدای تعالی حیّ بالذّات و عالم بالذّات و مرید بالذّات و قادر بالذّات و سمیع بالذّات و بصیر بالذّات و متکلّم بالذّات است . امّا جوهر اوّل حی بالحیوة و عالم بالعلم و مرید بالارادة و قادر بالقدرة و سمیع بالسمع و بصیر بالبصر و متکلّم بالکلام است .

(11) ای درویش ! تمامت موجودات مظاهر صفات خدای اند . جوهر اوّل مظهر صفات ذات خدای است ، هم چون حیات و علم و قدرت و ارادت و سمع و بصر و کلام عقول و نفوس و طبایع و افلاک و انجم و عناصر مظاهر صفات افعال اند هم چون ایجاد و اعدام و احیا و اماتت و اعزاز و اذلال و قبض و بسط و مانند این .

(12) ای درویش ! صفات ذات هفت بیش نیست ، امّا صفات افعال بسیار اند . چند نوبت گفته شد که نزول در مفردات است و عروج در مرکبّات . جوهر اوّل مظهر صفات ذات است . و مفردات مظهر صفات افعال آمدند . نزول تمام شد ، و عروج هم در مقابله نزول باشد : معادن و نباتات و حیوانات مظاهر صفات افعال اند . و انسان کامل مظهر صفات ذات است . عروج تمام شد . نزول در مفردات ، و عروج در مرکّبات است . مرکّبات چون به جایی برسند که مظهر صفات ذات شوند ، عروج تمام شود ، از جهت آن که چون مظهر صفات ذات شدند ، به جوهر اوّل رسیدند و دایره تمام کردند . دایره چون به اوّل خود رسید ، تمام شد و عروج تمام گشت .

(13) ای درویش ! این نزول و عروج می بایست تا تمامت صفات و اسامی خدای ظاهر شوند ، و تمامت افعال و حکمت های خدای پیدا آیند ، از جهت آن که افعالی که از مفردات ظاهر می شوند ، از مرکّبات ظاهر نمی شوند ، و افعالی که از مرکّبات پیدا می آیند ، از مفردات پیدا نمی آیند : (( ولله جنود السموات و الارض )) ؛ و حکمت هایی که در خزاین مفردات مخزون اند ، در خزاین مرکّبات نیستند ؛ و حکمت هایی که در خزاین مرکّبات مخزون اند ، در خزاین مفردات نیستند : (( ولله خزاین السموات و الارض )) .

(14) ای درویش ! در آن وقت که در خدمت شیخ المشایخ شیخ سعد الدین حموی بودم و در سایه تربیت وی می باشیدم ، شیخ فرمود که جوهر اوّل مظهر صفات خدای است . و شیخ این مقدار بیش نفرموده است ، و مرا عجب آمد و به دشواری قبول می کردم ، و این ساعت معلوم شد که افراد موجودات جمله به یک بار مظاهر صفات خدای اند . و آن عزیز دیگر گفته است که اگر چه خدای تعالی آفریدگار موجودات است ، امّا بعضی چیزها چنان است ، که به سعی آدمی تمام می شود تا دست آدمی پای در میان نمی آرد ، و بعضی چیزها در وجود نمی آیند . اگر چه این سخن را فهم می کردیم ، امّا می پنداشتیم که مگر آدمی است که این چنین است ، و اکنون به یقین دانستیم که هر فردی از افراد موجودات این چنین است ، هر یک کاری دارند ، و هر یک کار خود می کنند . (( لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یومرون )) . و هر یک کار خود می توانند کرد ، و هیچ یک کار یکدیگر نمی توانند کرد : (( و ما منّا الا له مقام معلوم )) . و این همه می بایست تا تمامت صفات خدای تعالی ظاهر شوند . و حکمت های خدا تمام پیدا آیند . (( کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق )) .  می خواستم که معرفت ذات و صفات خدای و بحث ملک و ملکوت و جبروت درین رساله تمام کنم ، نتوانستم کرد . باشد که درین رساله که می آید تمام کنم . والحمد لله ربّ العالمین .