رساله دهم در بیان آن که عالم صغیر نسخه و نمودار عالم کبیر است

(1) اما بعد ، چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا ، عزیز بن محمد النسفی ، که جماعت درویشان از این بیچاره درخواست کردند ، که می باید رساله یی جمع کنید ، و بیان کنید که عالم کبیر کدام است و عالم صغیر نسخه و نمودار از عالم کبیر ، چون است ، که چندین گاه است که ما می شنویم که هر چه در عالم کبیر هست ، در عالم صغیر هست . در خواست ایشان را اجابت کردم و از خدای تعالی مدد و یاری خواستم تا از ذلل نگاه دارد . (( انه علی ما یشاء قدیر و بالاجابه جدیر )) .

فصل اول : در بیان عالم کبیر و عالم صغیر

(2) بدان که خداوند تعالی چون موجودات را بیافرید ، عالمش نام کرد ، از جهت آن که موجودات علامت است بر وجود او و بر وجود علم و ارادت و قدرت او .

(3) ای درویش ! موجودات از وجهی علامت است ، و از وجهی نامه است . از این وجه که علامت است ، عالمش نام کرد ، و از این وجه که نامه است ، کتابش نام نهاد . آنگاه فرمود که هر که این کتاب بخواند ، مرا و علم ، و ارادت ، و قدرت مرا بشناسد . در آن وقت خوانندگان ملائکه بودند ، و خوانندگان بغایت خرد بودند ، و کتاب بغایت بزرگ بود. نظر خوانندگان به کنار ه های کتاب و به تمامت اوراق نمی توانست رسید . از جهت عجز خوانندگان . به دید نسخه ای از این عالم باز گرفت ، و مختصری از این کتاب باز نوشت ، و آن اول را عالم کبیر نام نهاد ، و آن دوم را عالم صغیر نام کرد . و آن اول را کتاب بزرگ نام نهاد ، و آن دوم را کتاب خرد نام کرد . و هر چه در آن کتاب بزرگ بود ، در این کتاب خرد بنوشت بی زیادت و نقصان تا هر که این کتاب خرد را بخواند ، آن بزرگ را خوانده باشد . آن گاه خلیفه خود را به خلافت به این عالم صغیر فرستاد ، و خلیفه خدای عقل است . چون عقل در این عالم صغیر به خلافت نشست ، جمله ملائکه عالم صغیر عقل را سجده کردند . الا وهم که سجده نکرد و ابا کرد ، هم چنین چون آدم در عالم کبیر به خلافت نشست ، جمله ملائکه آدم را سجده کردند الا ابلیس که سجده نکرد و ابا کرد .

(4) ای درویش ! در عالم صغیر عقل خلیفه خدای است ، و در عالم کبیر انسان عاقل خلیفه خدای است . عالم کبیر به یک بار حضرت خدای است ، و عالم صغیر به یک بار حضرت خلیفه خدای است . چون عقل به خلافت نشست ، خطاب آمد که ای عقل ، خود را بشناس و صفات و افعال خود را بدان تا مرا و صفات و افعال مرا بشناسی!

فصل دوم : در بیان افعال خدا و در بیان افعال خلیفه خدا

(5) بدان که چون خدای تعالی خواهد که چیزی در عالم بیافریند ، اول صورت آن چیز که در علم خدای است ، به عرش آید ، و از عرش به کرسی آید و از کرسی در نور ثابتات آویزد و آن گاه بر هفت آسمان گذر کند ، آن گاه با نور سیارگان همراه شود و به عالم سفلی آید . طبیعت که پادشاه علم سفلی است ، استقبال آن مسافر غیبی کند که از حضرت خدا می آید و مرکبی از ارکان چهارگانه مناسب حال آن مسافر غیبی پیش کش کند تا آن مسافر غیبی بر آن مرکب سوار شود ، و در عالم شهادت موجود گردد . و چون در عالم شهادت موجود گشت آن چیز که دانسته خدای بود ، کرده خدای شد . پس هر چیز که در عالم شهادت موجود است ، جان آن چیز از عالم امر است ، و قالب آن چیز از عالم خلق است . این جان پاک که از حضرت خدای آمده است ، به آن کار که آمده است ، چون آن کار تمام کند ، باز به حضرت خدا خواهد بازگشت . (( منه بدا و الیه یعود )) . این است بیان افعال خدا .

(6) ای درویش ! چون افعال خدای را در عالم کبیر دانستی ، افعال خلیفه خدای را در عالم صغیر هم بدان ! بدان که در عالم صغیر عقل خلیفه خدای است ، و روح نفسانی عرش خلیفه خدای است ، و روح حیوانی کرسی خلیفه خدای است ، و هفت اعضای اندرونی هفت آسمان است ، و هفت اعضای بیرونی هفت اقلیم است .

(7) چون این مقدمات معلوم کردی ، اکنون بدان که چون خلیفه خدا خواهد که کاری کند و چیزی پیدا آورد ، اول صورت آن چیز در عقل پیدا آید و از عقل به روح نفسانی آید که عرش است ، و از روح نفسانی به روح حیوانی آید که کرسی است ، و از روح حیوانی در شراین آویزد ، و بر هفت اعضای اندرونی گذر کند که هفت آسمان اند ، و با قوای اعضای اندرونی همراه شود ، و به بیرون آید ، اگر از راه دست بیرون آید ، دست استقبال آن مسافر غیبی کند که از حضرت خلیفه خدا می آید . و مرکبی از ارکان چهارگانه ، و آن زاج و مازو و صمغ و دوده است مناسب حال آن مسافر غیبی پیش کش کند ، تا آن مسافر غیبی بر آن مرکب سوار شود و در عالم شهادت موجود گردد ، چون در عالم شهادت موجود شد ، آن چیز که دانسته خلیفه خدا بود ، کرده خلیفه خدا آمد ، یعنی نوشته خلیفه خدا گشت .

(8) ای درویش ! حضرت خدای تعالی ، هر کاری که کند اول خود می کند ، و بی وسایط ، و بی ماده ، و بی دست افزار ؛ آنگاه صورت آن چیز بر این وسایط  گذر می کند و به این عالم سفلی می آید ، و در عالم شهادت موجود می شود . صورت اول وجود علم است ، و صورت دوم وجود غیبی است . هم چنین خلیفه خدا هر چیزی که می نویسد ، یا هر کاری که می کند ، اول خود می کند بی وسایط ، و بی ماده ، و بی دست افزار؛ آن گاه صورت آن چیز بر این وسایط گذر می کند و به بیرون می آید ، و در عالم شهادت موجود می شود . مانند حدّادی و نجاری و گل کاری ، و در جمله حرفت ها و صنعت ها هم چنین می دان صورت اول وجود عقلی است ، و صورت دوم وجود حسی است ، صورت اول وجود ذهنی است ، و صورت دوم وجود خارجی است .

(9)  تا سخن دراز نشود ، و از مقصود باز نمانیم : و اگر از راه زبان بیرون آید ، و زبان استقبال آن مسافر غیبی کند که از حضرت خلیفه خدا می آید ، مرکبی از ارکان چهارگانه ، و آن نفس و آواز و حروف و کلمه است ، مناسب حال آن مسافر غیبی پیش کش کند تا آن مسافر غیبی بر آن مرکب سوار شود ، و در عالم شهادت موجود گردد . و چون در عالم شهادت موجود شد ، آن چیز که دانسته خلیفه خدا بود ، گفته خلیفه خدا گشت . باز آن نوشته سیر می کند ، و از راه چشم به خلیفه خدا می رسد و آن گفته سیر می کند و از راه گوش به خلیفه خدای می رسد . (( منه بدا و الیه یعود )) یکی سیر حمایلی است و دیگر دلوایی است .

(10) ای درویش ! دو کلمه آمد ، یکی کلمه گفته است ، و یکی کلمه نوشته است . و در هر دو کلمه جان آن مسافر غیبی از عالم امراند ، و قالب آن دو مسافر غیبی از عالم خلق اند ، و آن مسافران هر دو کلمه معنی اند ، و صورت کلمه ربع مسکون معنی است . و معنی هر دو کلمه خلیفه خدای اند .

(11) ای درویش ! عیسی کلمه است ، و عیسی مانند آدم است . پس آدم هم کلمه باشد . اما عیسی کلمه گفته است که از دهان جهان به آسمان جان می رود ، و آدم کلمه نوشته است که از آسمان جان به هندوستان مداد می آید .

(12) چون افعال خدا و افعال خلیفه خدای را دانستی ، و دیگر دانستی که چیزها در دو عالم چون پیدا می آیند ، اکنون بدان که هر چه در عالم کبیر هست ، در عالم صغیر هم هست .

فصل سوم : در بیان ملائکه عالم صغیر

(13) بدان که نطفه چون در رحم افتاد ، نمودار جوهر اول است . چون چهار طبقه شد ، نمودار عناصر و طبایع است و چون اعضا پیدا آمدند ، اعضای بیرونی ، چون سر و دست و شکم و فرج و پای نمودار هفت اقلیم اند ، و اعضای اندرونی ، چون شش و دماغ و گرده و دل و مراره و جگر و سپرز ، نمودار هفت آسمان اند . و شش آسمان اول است ، نمودار فلک قمر است ، از جهت آن که قمر شش عالم کبیر است ، و واسط است میان دو عالم . و در این فلک ملائکه بسیاراند ، و ملکی که موکل است بر آب و هوای معتدل سرور این ملائکه است . و دماغ آسمان دوم است ، و نمودار فلک عطارد است ، از جهت آن که عطارد دماغ عالم کبیر است . و در این فلک ملائکه بسیاراند و ملکی که موکل است بر تحصیل خط و تحصیل علوم و تدبیر معاش سرور این ملائکه است . نامش جبرئیل است و جبرئیل سبب علم عالمیان است . و گرده آسمان سوم است ، و نمودار فلک زهره است ، از جهت آن که زهره گرده عالم کبیر است . و در این فلک ملائکه بسیاراند ، و ملکی که موکل است بر نشاط و فرج و شهوت سرور این ملائکه است . و دل آسمان چهارم است ، و نمودار فلک شمس است ، از جهت آن که شمس دل عالم کبیر است . و در این فلک ملائکه بسیاراند ، و ملکی که موکل است بر حیات سرور این ملائکه است ، و نامش اسرافیل است ، و اسرافیل سبب حیات عالمیان است . و مراره آسمان پنجم است ، و نمودار فلک مریخ است ، از جهت آنکه مریخ مراره عالم کبیر است . و در این فلک ملائکه بسیاراند ، و ملکی که موکل است بر قهر و غضب و ضرب و قتل سرور این ملائکه است . و جگر آسمان ششم است ، و نمودار فلک مشتری است ، از جهت آن که مشتری جگر عالم کبیر است . و نامش میکائیل است ، و میکائیل سبب رزق عالمیان است ، و سپرز آسمان هفتم است ، و نمودار فلک زحل است ، از جهت آن که زحل سپرز عالم کبیر است . و در این فلک ملائکه بسیاراند ، و ملکی که موکل است بر قبض ارواح سرور این ملائکه است ، و نامش عزرائیل است . و عزرائیل سبب قبض ارواح عالمیان است . و روح حیوانی کرسی است ، و نمودار فلک ثابتات است ، از جهت آن که فلک ثابتات کرسی عالم کبیر است . و در این فلک ملائکه بسیاراند ، و روح نفسانی عرش است ، و نمودار فلک الا فلاک است ، از جهت آن که فلک الا فلاک عرش عالم کبیر است و عقل خلیفه خداست ، و اعضاء مادام که نشو و نما ندارند ، نمودار معادن اند ، و چون نشو و نما پیدا آمد ، نمودار نباتات اند ، و چون حس و حرکت ارادی پیدا آمد نمدار حیوان اند .

فصل چهارم : در بیان آدم و حوا

(14) بدان که چنان که در عالم کبیر آدم و حوا و ابلیس هستند ، در عالم صغیر هم هستند . و چنان که در عالم کبیر سباع و بهایم و شیاطین و ملائکه هستند ، در عالم صغیر هم هستند .

(15) ای درویش ! انسان عالم صغیر است ، و عقل آدم این عالم است ، و جسم حوا است و وهم ابلیس است ، و شهوت طاووس است ، و غضب مار است ، و اخلاق نیک بهشت است . و اخلاق بد دوزخ است ، و قوت های عقل و قوت های روح و قوت های جسم ملائکه اند .

(16) ای درویش ! شیطان دیگر است و ابلیس دیگر است . شیطان طبیعت است و ابلیس وهم است .

(17) ای درویش ! صورت را هیچ اعتبار نیست ، معنی را اعتبار است . اسم را اعتبار نیست صفت را اعتبار است . نسب را اعتبار نیست ، هنر را اعتبار است . سگ به صورت سگی خسیس و پلید نیست ، به سبب صفت درندگی و گزندگی خسیس و پلید است . و چون این صفت در آدمی باشد ، آدمی به این صفت سگی باشد . و خوک به سبب صورت خوکی خسیس و پلید نیست ، به سبب صفت حرص و شره خسیس و پلید است ، و چون این صفت در آدمی باشد ، آدمی به این صفت خوکی باشد . و شیطان به سبب صورت شیطانی خسیس و پلید نیست ، به سبب نا فرمان برداری ، فساد کاری و بد آموزی خسیس و بد است ؛ و چون این صفت در آدمی باشد ، آدمی به این صفت شیطانی بود . و ابلیس به سبب صورت ابلیسی رانده و دور نیست ، به صورت صفت کبر و عجب و حسد و فرمان نا بردن رانده و دور است . و چون این صفت در آدمی باشد آدمی به این صفت ابلیسی بود ، و ملک به سبب صورت ملکی شریف و نیک نیست ، به سبب صفت فرمان برداری و طاعت داری شریف و نیک است . و چون این صفت در آدمی باشد آدمی به این صفت ملکی بود . و در جمله چیز ها هم چنین می دان . و کار خلیفه خدا آن است که این صفات را مسخر و منقاد خود گرداند ، و هر یک را به جای خود کاری فرماید ، چنان که بی فرمان وی هیچ یک کار نکند . و خلیفه خدای سلیمان است ، و سلیمان را این همه به کار آید .

(18) ای درویش! ملک و ابلیس یک قوت است . این قوت تا مادام که مطیع و فرمان بردار سلیمان نیست ، نامش ابلیس است . و سلیمان این را در بند می دارد . و چون مطیع و فرمان بردار سلیمان شد ، نامش ملک است . و سلیمان این را در کار می دارد . بعضی را به معماری ، و بعضی را به غواصی . پس کار سلیمان آن است که صفات را تبدیل کند ، نه آن که صفات را نیست گرداند . که این ممکن نباشد . بی فرمان را فرمان بردار کند ، و بی ادب را به ادب کند ، و کور را بینا کند ، و کر را شنوا کند ، و مرده را زنده کند . پس عقل که خلیفه خدای است هم آدم است هم سلیمان است و هم عیسی است . و اگر بر خلاف آن باشد ، و سلیمان مسخر و منقاد ایشان شود ، پس سلیمان اسیر سگ و خوک باشد ، و بنده دیو و شیطان بود . همه روز خدمت ایشان باید کرد ، و آرزوهای ایشان به دست باید آورد , و در دست دیو عاجز و بیچاره فرو ماند ، و دیو بر وی قادر و مستولی شود ، و دیو بر تخت بنشیند ، و سلیمان پیش تخت وی بر پای بایستد ، و کمر خدمت بر میان بندد ، و جمله اخلاق خدا در وی پوشیده و ناپیدا گردد ، و جمله اخلاق دیوی در وی ظاهر و پیدا شود

(19) ای درویش ! این چنین کس اگر صورت آدمی دارد ، امت به معنی دیو و شیطان بود یا سگ و خوک باشد . و حیفی عظیم باشد که دیو بر تخت نشیند و سلیمان در پیش تخت به خدمت دیو بایستد .

فصل پنجم : در بیان نمودار جنت و دوزخ

(20) هر لذت و راحت که فردا در بهشت خواهد بود ، نمودار آن امروز در آدمی هست ؛ و هر رنج و عذاب که فردا در دوزخ خواهد بود ، نمودار آن امروز در آدمی هست .

(21) بدان که طعام و شراب هر چیز سزاوار آن چیز باشد ، و لذت و راحت هر چیزی در چیزی باشد که مناسب حال آن چیز بود ؛ چنان که لذت و راحت عقل در دانستن و آموختن علم و حکمت است ، و لذت و راحت جسم در غذاهای بدنی است و کردن شهوت های جسمانی است . و هر چیز که ملکی است ، لذت و راحت وی در چیزهای ملکی است .

(22) چون این مقدمات معلوم کردی ، اکنون بدان که جسم را طعام و شراب جسمی و حوران و غلمان صوری هستند ؛ و عقل را طعام عقلی و حوران و غلمان معنوی هم هستند یعنی عقل که سلیمان است زبان مرغان می داند و جمله با وی در سخنان اند ، زبان همه را فهم می کند ، و حکمت خدا را در همه در می یابد ، و به این سبب در لذت و راحت می باشد .

(23) ای درویش ! هر فردی از افراد موجودات مرغی اند جمله به این سلیمان در سخن اند ، هر یک می گویند که ما چه چیزیم ، و حکمت در آفرینش ما چیست . زبان همه را فهم می کند ، و حکمت همه در می یابد ، و از دریافتن حکمت در لذت و راحت می باشد . این سلیمان چون لذت بوی خوش یا لذت جمال خوب آرزو کند ، مشام بر هر چیز نهد ، از همه چیز ها بوی خدا می شنود ، و نظر بر هر چیز که اندازد ، در همه چیزها جمال خدا می بیند . و چون لذت صحبت آرزو کند  جمله افراد موجودات هر یک کوشک ها و خیمه ها اند و در این کوشک ها و خیمه ها حوران و پردگیان اند ، و هیچ کس در ایشان نرسیده است ، جمله بکراند . و در این کوشک ها و خیمه ها جز سلیمان را راه نیست . این سلیمان در این کوشک ها و خیمه ها رود و دست در گردن حوران و پردگیان آرد ، و از صحبت ایشان در لذت و راحت باشد . لذتی باشد که در آن صحبت دختران و غلامان بهشتی زایند .

(24) ای درویش ! آن کوشک ها و خیمه ها بعضی وجود خارجی و بعضی وجود ذهنی و بعضی وجود لفظی و بعضی وجود کتابتی دارند . وجود کتابتی خیام مشکین باشد چنان که خیام مشکین که من در این صحرای کافوری زده ام .

(25) ای درویش ! این سه رساله را در اصفهان جمع کردم و نوشتم . تمام شد رساله دهم . یک جلد تمام شد ، و در این یک جلد ده رساله نوشته شد . و الحمدلله العالمین .