رساله در بیان مبدا اوّل و در بیان عالم جبروت و عالم ملکوت و عالم ملک

(تقریر مفصّل رساله یازدهم )

(1) امّا بعد ، چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا ، عزیز بن محمّد النسفی ، که جماعت درویشان ازین بیچاره درخواست کردند ، که می باید که در بیان مبدا اوّل ، و عالم جبروت و عالم ملکوت و عالم ملک رساله ئی جمع کنید . درخواست ایشان را اجابت کردم و از خدای تعالی مدد و یاری خواستم تا از خطا و زلل نگاه دارد : (( انّه علی ما یشاء قدیر و بالاجابة جدیر )) .

(2) ای درویش ! قاعده و قانون سخنان جلد اوّل دیگر بود ، و قاعده و قانون سخنان این جلد دوّم دیگر است ، هر یک از طوری اند ، و دور از یکدیگر اند . سخنان این جلد دوّم از گوش دیگر می باید شنود ، و به چشم دیگر می باید دید . و اگر آن گوش و آن چشم هنوز پیدا نیامده است ، نباید شنود و نباید خواند . و سالکان این دعا بسیار خوانده اند : (( اللهّم متعنا باسماعنا و اسماع اسماعنا و ایصارنا و ابصار ابصارنا و قلوب قلوبنا )) .

فصل اوّل : در بیان مبدا اوّل و در بیان عالم

(3) بدان که موجود از دو حال خالی نباشد ، یا او را اوّل باشد ، یا نباشد . اگر او را اوّل نباشد ، آن موجود واجب الوجود است ، و اگر باشد ، آن  موجود ممکن الوجود است . و واجب الوجود را مبدا اوّل گویند ، آن موجود ممکن الوجود است . و واجب الوجود را مبدا اوّل گویند ، و خدای عالم خوانند ؛ و ممکن الوجود را عالم خدای گویند ، و کتاب خدای خوانند . و عالم در قسمت اوّل بر دو قسم است ، عالم عدم و عالم وجود ، باز عالم وجود در قسمت اوّل بر دو قسم است ، عالم ملک و عالم ملکوت . و این سخن بغایت ظاهر است ، و دوری حفافی نیست . امّا چنین می دانم که تمام فهم نکردی ، روشن تر ازین بگویم .

فصل دوّم : در بیان وجود و عدم و ممکنات

(4) بدان که معلوم اهل علم و مفهوم اهل فهم سه قسم است ، و ازین سه قسم بیرون نیست ، یا واجب است ، یا ممتنع ، یا ممکن . واجب موجودی است که عدم بر وی روا نیست ؛ پس همیشه واجب بود و همیشه باشد . و ممتنع معدومی است که وجود بر وی روا نیست ؛ پس ممتنع هرگز نبود و هرگز نباشد . و ممکن چیزی است که عدم بر وی رواست و وجود بر وی رواست ؛ پس ممکن شاید که معدوم باشد ، و شاید که موجود بود .

(5) ای درویش ! ممکنات دو عالم دارند ، یکی عالم عدم و یکی عالم وجود ، در عالم عدم می توانند بود ، و در عالم وجود می توانند بود . و عالم عدم عالمی بغایت بزرگ و فراخ است ، و در وی خلقان بسیار اند ، و آن خلقان ر ازین عالم که ما در آن ایم خبر نیست ، و رسول علیه سلام می فرماید : که خدا را زمینی دیگر هست به غیر ازین زمین که ما در آنیم و آن زمین سفید است ، و در آن زمین خلقان بسیار اند ، و آن خلقان را خبر نیست که به غیر از زمین ایشان زمینی دیگر هست ، و آن خلقان را خبر نیست که درین زمین آدم و ابلیس بوده اند ، و آن خلقان را خبر نیست که کسی عصیان خدای تعالی تواند کرد .

(6) ای درویش ! می دانی که آن زمین کدام است ، و آن خلقان کدام اند . آن زمین زمین عدم است ، و آن خلقان ممکنات اند که در عالم عدم اند . و حقیقت این سخن آن است که جواهر و اعراض عالم جمله به یک بار در عالم عدم بالقوة موجود اند به طریق کلّی آن جواهر و اعراض را که در عالم عدم موجود اند به طریق کلّی ممکنات می گویند . ایشان اند که قابل وجود و قابل عدم اند ، و ایشان اند که غیر وجود و غیر عدم اند ، و ایشان اند که حقایق موجودات اند . و اگر آن موجودات بالقوة در عالم نبودی ، این موجودات بالفعل در عالم وجود نبودندی .

(7) چون این مقدّمات را معلوم کردی ، اکنون بدان که عالم در قسمت اوّل بر دو قسم است ، عالم عدم و عالم وجود ، در عالم عدم موجودات بالقوة اند و در عالم وجود بالفعل اند . باز عالم وجود در قسمت اوّل بر دو قسم است ، عالم محسوس و عالم معقول . و در عالم محسوس ، موجودات محسوس اند ، و در عالم معقول محسوس را عالم ملک می گویند ، و موجودات معقول را عالم ملکوت می گویند ؛ و موجودات بالقوة را عالم جبروت می خوانند . چنین می دانم که تمام فهم نکردی ، روشن تر ازین بگویم .

فصل سوّم : در بیان اسماء عالم جبروت و عالم ملکوت و عالم ملک

(8) بدان که آن موجودات بالقوة را که در عالم عدم اند به اضافات و اعتبارات به اسامی مختلفه ذکر کرده اند : عالم عدم و عالم ممکنات و عالم ماهیِّات و عالم حقایق و عالم کلیّات و عالم استعداد و عالم فطرت و عالم قوّت و عالم اجمال و عالم جبروت ، و مانند این گفته اند ، و مراد ازین جمله همین یک عالم بیش نیست ، و این عالم قوّت است . و این دو عالم را که موجودات محسوس و موجودات معقول در وی اند ، هم به اضافات و اعتبارات به اسامی مختلفه ذکر کرده اند : عالم محسوس و عالم معقول و عالم ملک و عالم ملکوت و عالم خلق و عالم امر و عالم شهادت و عالم غیب و عالم ظلمانی و عالم نورانی و عالم جسمانی و عالم روحانی ، و مانند این گفته اند . و مراد ازین جمله همین دو عالم بیش نیست ، و آن عالم محسوس و عالم معقول است .

(9) ای درویش ! نه چنان است که عالم دیگر است و موجودات دیگر ، یعنی چنان است که عالم ظرف است و موجودات مظروف ،  بلکه موجودات عین عالم اند . به غیر موجودات چیزی دیگر نیست . سخن دراز شد و از مقصود باز ماندیم ؛ غرض ما آن بود که موجودات بالقوة را عالم جبروت می گویند ، و موجودات معقول را عالم ملکوت می گویند ، و موجودات محسوس را عالم ملک می گویند .

فصل چهارم : در بیان جوهر اوّل و در بیان پیدا آمدن مفردات و مرکّبات

(10) بدان که موجودات بالقوة که در عالم عدم اند و معدومات ممکن اند ، جمله شیئی اند ، و جمله معلوم خدای اند . و به این اشیا خطاب آمد که (( الست بربّکم )) و از ایشان جواب آمد که (( بلی )) . و این اشیا هرگز از حال خود نگشتند و نخواهند گشت (( فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم )) .

(11)  ای درویش ! از بودن و نابودن موجودات آن اشیا را تفاوتی نیست . اگر موجودات جمله به یک بار معدوم شوند ، و اگر هم چون این عالم هزار دیگر موجود گردند ، آن اشیا زیادت و کم نشوند ، و در آن اشیا تبدیل و تغییر پیدا نیاید ، از جهت آن که آن اشیا جمله کلّیات اند ، و کلّیات هرگز از حال خود نگردند ، و از بودن و نابودن جزویات ، و از بسیاری و اندکی جزویات ، کلّیات زیادت و کم نشوند ، و تغییر و تبدیل در کلّیات پیدا نیاید .

(12) تا سخن دراز نشود ، و از مقصود باز نمانیم ، بدان که خدای تعالی فاعل مطلق است ، و عالم جبروت قابل مطلق است . خدای تعالی که فاعل مطلق است ، ازین عالم جبروت ، که قابل مطلق است ، به یک جوهر امر کرد که موجود شو ! آن جوهر در یک طرفة العین موجود شد ، و از عالم قوّت به عالم فعل آمد ، و از عالم اجمال به عالم تفصیل رسید : (( و ما امرنا الاّ واحدة کلمح بالبصر )) و آن جوهر را جوهر اوّل گویند ؛ و بزرگواری جوهر اوّل را جز خدای تعالی کسی دیگر نداند ، از جهت آن که جوهر اوّل جوهری بغایت لطیف و شریف است ، و بغایت دانا و مقرّب است ، و بغایت حاضر و مشتّاق است . همیشه در اشتیاق خدای است و هرگز یک طرفة العین از آن حضرت غافل نشد و نشود ، و از آن درگاه غایب نگشت و نگردد . و بزرگواری جوهر اوّل از آن است که بی واسطه غیر پیدا آمده است . آن گاه به این جوهر اوّل خطاب آمد که مفردات عالم بنویس ! در یک طرفة العین بنوشت تا مفردات عالم موجود گشتند و از عالم قوّت به عالم فعل آمدند ، و از عالم اجمال به عالم تفصیل رسیدند : (( انّما امره اراد شیئا ان یقول له کن فیکون )) و مفردات عالم عقول و نفوس و طبایع و افلاک و انجم و عناصر اند . جوهر اوّل مفردات عالم بنوشت کار جوهر اوّل تمام شد . ازین معنی خبر داد که (( جفّ القلم بما هو کائن )) . آن گاه به این مفردات خطاب آمد که مرکّبات عالم را بنویسید . بنوشتند و می نویسند ، تا مرکّبات موجود شدند و می شوند ، و از عالم قوّت به عالم فعل آمدند و می آیند . و مرکّبات عالم معادن و نباتات و حیوان اند . این است تمامی موجودات ، و این است بیان عالم عدم و عالم وجود .

(13) عالم بیش از این نیستند (( ن و القلم و ما یسطرون )) . عبارت از عالم جبروت است ، (( والقلم )) عبارت از جوهر اوّل است ، و جوهر اوّل قلم خدای است ، (( و ما یسطرون )) عبارت از مفردات عالم است ، و مفردات عالم نویسندگان اند . و نویسندگان دایم در کتابت اند ، و کار ایشان این است که همیشه مرکّبات می نویسند . و مرکبّات کلمات ربّ العالمین اند ، و کلمات او هرگز به نهایت نرسیده است و نرسد ، با آن که نهایت ندارد ، مکرّر نیستند . (( قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربّی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربّی و لو جئنا بمثله مددا )) .

(14) ای درویش ! بعضی می گویند که اوّل زمین موجود شد ، آن گاه آسمان ها و ستارگان ، یعنی عناصر و طبایع موجود گشتند ، آن گاه افلاک و انجم . و بعضی می گویند که اوّل افلاک و انجم موجود شدند ، آن گاه عناصر و طبایع . و بعضی می گویند که افلاک و انجم و عناصر و طبایع جمله به یک یار برابر موجود گشتند .

(15) چون این مقدّمات را معلوم کردی ، اکنون بدان که عالم ملک عالم محسوسات است ، و عالم ملکوت عالم معقولات است ، و عالم جبروت عالم ممکنات است ، و خدای عالم احد حقیقی است ، از جهت آن که در ذات وی به هیچ نوع کثرت نیست ، مجرّد است ، و وحدت صرف است.

فصل پنجم : در بیان کارکنان خدای

(16) ای درویش ! هیچ شک نیست که در عالم کارکنان هستند ، و به فرمان خدا کار می کنند (( لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یومرون )) . و این کارکنان را بعضی ملائکه می خوانند ، و بعضی عقول و نفوس و طبایع می گویند . و این اصطلاح است . هر قومی اصطلاحی دارند ، و به اصطلاح خود سخن می گویند . آن قوم که ملائکه می خوانند ، می گویند که عالم ملائکه عالم ملکوت است ، و عالم اجسام عالم ملک است ؛ و آن قوم که عقول و نفوس و طبایع می گویند ، می گویند که عقول و نفوس و طبایع عالم ملکوت اند ، و افلاک و انجم طبایع عالم ملک اند . و مراد هر دو طایفه یکی است . و این سخن مشکل نیست  ظاهر است .

(17) ای درویش ! هیچ شک نیست که عالم اجسام جانی دارد ، و فعل اجسام ، و نشو و نمای اجسام ، و حسّ و حرکت اجسام از آن جان است . و اگر آن جان نبودی ، اجسام مرده بودندی ، و فعل و نشو و نما و حسّ و حرکت نداشتندی . جان هر چیز ملکوت آن چیز است . و جان اجسام مراتب دارد . پس عالم ملکوت را مراتب باشد . و دیگر طایفه می گویند که جوهر اوّل به امر خدا موجود شد ؛ و طایفه دیگر می گویند که جوهر اوّل از ذات خداوند صادر شد . و این هم اصطلاح است . اگر به انصاف تحریر مبحث کنند ، به یقین بدانند که مقصود جمله یکی است .

(18) ای درویش ! این همه ظلل ها و اختلاف که پیدا آمد از نادان پیدا آمد ، که مبتدیان ندانستند که مقصود جمله یکی است . لا جرم مذاهب پیدا آمد ، و خلق سرگردان شدند . و از آن جهت ندانستند که مبتدیان از لفظ به معنی می روند ، لا جرم الفاظ مختلفه حجاب ایشان می شود . و منتهیان از معنی به لفظ می آیند ، لا جرم الفاظ مختلفه حجاب ایشان نمی شوند . هر که از لفظ به معنی رود ، همیشه وی و قوم وی سرگردان باشند .

فصل ششم : در بیان عالم علوی و عالم سفلی

(19) چون عالم جبروت را و عالم ملکوت را و عالم ملک را دانستی ، اکنون بدان که عقول و نفوس که کرّوبیان و روحانیان اند ، و افلاک و انجم که عرش و کرسی آسمان ها و ستارگان اند ، عالم علوی اند ، و طبایع و عناصر عالم سفلی اند .

(20) چون عالم علوی و عالم سفلی را دانستی ، اکنون بدان که افراد عالم علوی هر یکی صورتی که دارند رها نمی کنند ، و صورتی دیگر نمی کنند . هر یکی که دارند ، دایم بکار خود مشغول اند ، و ایشان را از آن کار هرگز خستگی و ملامت نیست ، در کار ایشان تغییر و تبدیل نیست . علم و عمل ایشان هرگز زیاده و کم نشود ، و ایشان علم و عمل از کسی نیاموخته اند ، علم و عمل ایشان با ذات ایشان همراه است ، و کمال ایشان مقارن ذات ایشان است . و به این سبب عالم علوی را عالم بقا و ثبات می گویند : (( انّ الذین عند ربّک لا یستکبرون عن عبادته و یسبّحونه و له یسجدون )) . و افراد عالم سفلی هر یکی صورتی که دارند ، رها می کنند ، و صورتی دیگر می گیرند . آتش هوا و هوا آب و آب خاک می شود ؛ و خاک آب می شود ، و آب هوا و هوا آتش می گردد . و خاک و آب و آتش و هوا مرکّب می شوند ، و باز مفرد می گردند ، و هر یک به اصل خود باز می گردد . و به این سبب عالم سفلی را عالم کون و فساد می گویند .

(21) ای درویش ! مفردات چون مرکّب می شوند ، اعراضی که در ایشان بالقوة موجود اند ، در مرکّب بالفعل موجود می گردند ، و از قوّت به فعل می آیند ، و از عالم اجمال به عالم تفصیل می رسند ، و خود را جلوه می کنند . و باز مرکّبات چون مفردات می شوند ، و هر یک به اصل خود باز می گردند ، همان اعراض که در ایشان بالقوة موجود بودند ، هم چنان در ایشان بالقوة موجود اند ، بی زیاده و کم نشدند ، و هرگز متغیر نشوند ، چنین می دانم که تمام فهم نکردی روشن تر ازین بگویم .

فصل هفتم : در بیان خزاین خدای

(22) بدان که چون مفردات عالم موجود گشتند ، و از قوّت به فعل آمدند ، و از عالم اجمال به عالم تفصیل رسیدند . اعراضی که به مفردات تعلّق می داشتند ، با مفردات از قوّت به فعل آمدند ، امّا اعراضی که به مرکّبات تعلّق می داشتند در مفردات بماندند ، و از قوّت به فعل نیامدند . چون مفردات مرکّب می شوند ، آن اعراض که در مفردات بالقوة موجود اند ، در مرکّبات بالفعل موجود می گردند ، و از قوّت به فعل می آیند ، و از عالم اجمال به عالم تفصیل می رسند . و اگر آن مرکّب بقا یابد ، و تربیت و پرورش چنان که شرط است بیابد ، به کمال خود رسد . و اگر بقا و آفتی به وی برسد ، یا تربیت و پرورش چنان که شرط است نیابد ، ناقص باز گردد ؛ (( افلح من زکّها و قد خاب من دسّها )) . و باز چون مرکّبات مفردات می شوند ، و هر یک به اصل خود باز می گردند ، همان اعراض که در مفردات بالقوة موجود بودند ، همچنان در ایشان بالقوة موجود بودند ، بی زیادت و نقصان پس هر چیز که در مرکّبات به تدریج پیدا می آید ، و هر حال که در مرکّبات ظاهر می شود ، بلکه هر حال که در عالم سفلی پیدا می آید ، آن جمله در مفردات بالقوة موجود اند به طریق کلّی .

(23) ای درویش ! مفردات عالم علوی و عالم سفلی جمله خزاین خدای اند : (( ولله خزائن السموات و الارض )) . و هر چند ازین خزینه ها مرکّبات می بخشند ، ازین خزینه ها چیزی کم نمی شود . و خزینه وجود ، و خزینه حیات و خزینه رزق و خزینه عقل و خزینه علم و خزینه خلق و خزینه قدرت و خزینه سعادت و خزینه دولت و خزینه فراغت ، و مانند این خزینه ها بسیار دارد . چندین گاه است که می شنودی که خدای تعالی خزاین بسیار ارد ، و هر چند از آن خزاین می بخشد ، هیچ کم نمی شود ، و نمی دانستی که آن خزاین چیست و چرا کم نمی شود ؟

(24 ) ای درویش ! در عالم عدم خدای را چندین هزار خزاین است . کلّیات که در عالم عدم اند جمله خزاین اند ، هر کلّی خزینه ئی است . در عالم وجود چندین هزار خزاین اند . در مفردات آب و خاک خزاین اند ، و هوا و آتش خزاین اند ؛ افلاک و انجم خزاین اند ، عقول و نفوس خزاین اند . و در مرکّبات هر معدنی خزینه ئی است ، و هر نباتی خزینه ئی است ، و هر درختی خزینه ئی است و هر حیوانی خزینه ئی است ، و هر انسانی خزینه ئی است . (( و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزّله الا بقدر معلوم )) . و هر چند که ازین خزاین می بخشد ، ازین خزاین هیچ کم نمی شود .

(25) ای درویش ! هر تخم نباتی خزینه ئی است ؛ و هر تخم درختی خزینه ئی است ؛ و از هر خزینه چندین هزار خزینه دیگر پیدا می آید . عجایب کارستانی است ملک خدا ، و با عظمت جایی است حضرت او ، و پر حکمت حالی است حکم او .

(26) ای درویش ! علم این است و دعای رسول که (( ارنا الاشیاء کماهی )) از برای این است . هر که را این در بر گشادند و اسرار ملک و ملکوت و جبروت بر وی آشکارا گردانیدند ، و او را از مقرّبان حضرت خود کردند ، و در حرم خود راه دادند ، و از عالم ایمان به عالم ایقان رسانیدند (( و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین )) .

فصل هشتم : در بیان عالم صغیر

(27) بدان که هر چیز که در عالم کبیر اثبات می کنند ، باید که نمودار آن در عالم صغیر باشد ، تا آن سخن راست بود ، از جهت آن که عالم صغیر نسخه و نمودار عالم کبیر است ، و هر چیز که در عالم کبیر هست ، در عالم صغیر نمودار این هست .

(28) چون این مقدّمات را معلوم کردی ، اکنون بدان که نطفه آدمی نمودار عالم جبروت است ، از جهت آن هر چیز که در آدمی موجود گشت ، و از قوّت به فعل آمد ، و از عالم اجمال به عالم تفصیل رسید ، آن جمله در نطفه وی بالقوة موجود بودند ، و پوشیده و مجمل بودند . و طبیعت که در نطفه پیدا آمد نمودار جوهر اوّل است . و جسم و روح آدمی نمودار عالم ملک  و عالم ملکوت است .

(29) ای درویش ! نطفه آدمی عالم جبروت عالم صغیر است ، و طبیعت آدمی جوهر اوّل عالم صغیر است ، و جسم و روح آدمی عالم ملک و عالم ملکوت عالم صغیر است . هر چیز که در نطفه آدمی بالقوة موجود بودند ، و پوشیده و مجمل بودند ، آن جمله در جسم و روح آدمی بالفعل موجود گشتند ، و از قوّت به فعل آمدند ، و از عالم اجمال به عالم تفصیل رسیدند . اوّل چیزی که در نطفه موجود گشت ، و از قوّت به فعل آمد ، و از عالم اجمال به عالم تفصیل رسید ، یک جوهر بود و آن جوهر را جوهر اوّل عالم صغیر می گویند . و نام آن جوهر طبیعت است .

(30 ) چون دانستی که اوّل چیزی که در نطفه پیدا آمد . طبیعت بود ، ازین جهت طبیعت را جوهر اوّل عالم صغیر می گویند ، اکنون بدان که به این طبیعت خطاب آمد که مفردات عالم صغیر بنویس ! بنوشت تا نطفه چهار طبقه شد ؛ سودا ، و بلغم ، و خون ، و صفرا موجود گشتند و از قوّت به فعل آمدند ، و از عالم اجمال به عالم تفصیل رسیدند .

آنگاه به این مفردات خطاب آمد که مرکّبات عالم صغیر بنویس ! بنوشتند . آن گاه ازین مفردات تا تمامت اعضای بیرونی و اندرونی آدمی موجود گشتند ، و از قوت به فعل آمدند ، و از عالم اجمال به عالم تفصیل رسیدند چون اعضای اندرونی و بیرونی آدمی موجود گشتند ، اعراضی که به اعضای آدمی تعلق می داشتند ، با اعضا  از قوّت به فعل آمدند ، اما اعراضی که به کمال آدمی و به تحصیل دنیا و آخرت تعلّق می داشتند ، در اعضا  بالقوّة بماندند ، و از قوّت به فعل نیامدند .

(31) چون مفردات مرکّب شدند ، و اعضای آدمی پیدا آمدند ، آن اعراض که در مفردات بالقوّة موجود بودند ، در مرکّبات بالفعل موجود گشتند ، و از قوّت به فعل آمدند اگر این فرزند که موجود گشت ، بقا یابد ، و تربیت و پرورش چنان که شرط است بیابد ،به کمال خود رسد . و تمامت  اعراض که در وی بالقوّة موجود بود ، بالفعل موجود نشوند ، و بقا نیابند و آفتی به وی رسد ، یا تربیت و پرورش چنان که شرط است  نیابد ، ناقص باز گردد : (( کما تعیشون تموتون . )) و چون آن آدمی به سعی و کوشش مشغول شود و به خدمت استادان و نصیحت دانایان باز گردد ، و به فرمان ایشان کار کند ، آن اعراض از قوّت به فعل آیند .

(32) ای درویش ! در باطن و ظاهر آدمی خزاین بسیار است ،هر عضوی از اعضای آدمی اندرونی و بیرونی خزینه ئی است . و آدمی هر چند از آن خزاین خرج می کند، از آن خزاین هیچ کم نمی شود . و این چندین حرفت ها و صنعت ها و عمارت های خوب که در عالم است ، و این چندین علم ها و معرفت ها و حکمت ها که در عالم است ، جمله از خزاین آدمیان است . و رسول (ع) می فرماید که : (( الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة . )) این چندین خزاین را بعضی معطل فرو گذاشته اند ، و به خزاین دیگران حسد می برند (( ام یحسدون الناس  علی ماء اتهم اللّه من فضله فقدا تینا .)) تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم !

(33) ای درویش ! عالم جبروت عالم کبیر کتاب مجمل است ، و عالم ملک و عالم ملکوت عالم کبیر کتاب مفصّل اند . عالم جبروت عالم صغیر هم کتاب مجمل است ، و عالم ملک و عالم ملکوت عالم صغیر هم کتاب مفصّل اند . اوّل سوره که به محمّد (ع) آمد این سوره بود : (( بسم اللّه الرّحمن الرّحیم . اقرا باسم ربّک الذی خلق . خلق الانسان من علق. اقرا و ربّک الاکرم )) یعنی اوّل کتاب وجود خود را بشناس ، آن گاه موجد خود را بشناس ، آن گاه ازین کتاب خود آن کتاب بزرگ را معلوم کن ، که این نسخه و نمودار آن است ؛ یعنی خود را بشناس تا همه چیز را بشناسی ، خود را بدان تا مرا بدانی ، افعال خود را معلوم کن تا افعال مرا معلوم کنی . هر چند می خواهم این سخن دراز نشود ، بی اختیار من دراز می شود .

(34) ای درویش ! اگر نطفه آدمی را تخم گوئی ، و جسم و روح آدمی را درخت گویی ، راست باشد . اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف راست میوه این درخت است . اگر میوه این هاست که گفته شد ، شجره طیّبه است ؛ و اگر میوه اضداد این هاست ، شجره خبیثه است . (( اولئک هم خیر البریة )) و (( اولئک هم شرّ البریة )) در حق این هر دو طایفه آمده است . اگر اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف میوه این درخت گویی ، راست بود ؛ و اگر فرزندان  این پدر و مادر گویی هم راست بود. ازینجا فرمود رسول (ع) : (( الولد سرّ ابیه . ))

فصل نهم : در بیان نزول و عروج و در بیان رسیدن به کمال

(35) ای درویش ! اگر کسی سوال کند که اگر جوهر اوّل عالم صغیر نمودار جوهر اوّل عالم کبیر است ، می بایست که هم چون وی بودی ، و نیست ، از جهت آن که جوهر اوّل عالم کبیر بغایت شریف و لطیف است ، و بغایت دانا و مقرّب است ، و بغایت حاضر و مشتاق است ، و جوهر اوّل عالم صغیر نه چنین است .

(36) جواب . ای درویش ! شک نیست که جوهر اوّل عالم صغیر نمودار جوهر اوّل عالم کبیر است ، امّا جوهر اوّل مبدا نزول است ، و جوهر اوّل عالم صغیر مبدا عروج است . پس آن در غایت قرب باشد ، و این در غایت بعد بود ؛ و آن در غایت شرف باشد ؛ و این در غایت خساست بود ؛ از جهت آن که در نزول اوّل شریف تر باشد ، و در عروج آخر شریف تر بود ، و در نزول هر چند که از مبدا دورتر می شوند خسیس تر می گردند ، و در عروج هر چند که از مبدا دورتر می شوند ، شریف تر می گردند . تفاوت از اینجا پیدا آمد . و دیگر آن که هر چیز که نمودار چیزی باشد ، لازم نباشد که من کلّ الوجود هم چون آن چیز باشد . اگر چنین بود ، خود آن چیز باشد . پس تفاوت باید که باشد تا نمودار وی بود .

(37) و اگر کسی دیگر سوال کند و گوید که چون بازگشت باز به وی خواهد بود ، این نزول و عروج را فایده چیست ؟ جواب می آرند که داود (ع) از خدا سوال کرد و گفت : که خداوندا ! خلق را چرا آفریدی ؟ خدای تعالی جواب داد و فرمود که من گنجی بودم مخفی می خواستم که ظاهر شوم ، و اگر این عبارت را و این جواب را فهم نمی کنی که به غایت بلند است . به عبارتی دیگر فروتر ازین بگویم.

(38) ای درویش ! عشق است که این ها می کند . افراد موجودات جمله مملو از عشق اند .

گر عشق نبودی و غم عشق نبودی     چندین سخن نغز که گفتی که شنودی

ور باد نبودی که سر زلف ربودی     رخساره معشوق به عاشق که نمودی

و اگر این عبارت را فهم نمی کنی که بلند است ، به عبارتی دیگر بگویم .

(39) ای درویش ! این همه از جهت آن است که تا آدمی به کمال خود رسد ، و با غنیمت بسیار به حضرت پروردگار خود باز گردد . و در جوار حضرت ذوالجلال ابدالآباد در لذّت و راحت باشد . و روح آدمی به طلب کمال آمده است ، و کمال آدمی آن است که علم و طهارت و حضور و اشتیاق حاصل کند ، یعنی از ماسوی الله روی بگرداند ، و روی به پروردگار خود آورد ، و خود را و پروردگار خود را بشناسد ، و مشتاق پروردگار خود ، و ملازم درگاه وی گردد ، و در علم و طهارت و اشتیاق از عقول و نفوس و عالم علوی بگذرد ، تا به جوهر اوّل تواند رسید ، و دایره را تمام تواند کرد ، که دایره تا به اوّل نرسد ، تمام نشود .

فصل دهم : در بیان گشتن خلیفه خدای

(40) ای درویش ! هر که دایره تمام کرد ، عالم صغیر را تمام کرد ، و به نهایت مقامات انسانی رسید ، و انسان کامل شد . و هر که عالم صغیر را تمام کرد ، در عالم کبیر نایب و خلیفه خدای گشت . اکنون کار وی آن باشد که دیگران را تمام کند . و هر که عالم صغیر را تمام نکرده باشد ، در عالم کبیر نایب و خلیفه خدا نتواند بود ، هر چند سعی بسیار کند تا درین عالم پیشوا گردد ، او را میسّر نشود . و این سخن بغایت بر اصل است ، از جهت آن که کسی که خود را تمام نکرده است ، دیگران را چگونه تمام کند ؟ و اگر کسی خود را راست نکرده است ، دیگران را چگونه راست گرداند ؟ می خواستم که درین رساله بیان ذات و صفات مبدا اوّل و بیان عالم جبروت و عالم ملکوت و عالم ملک را تمام کنم ، و نتوانستم کرد ، باشد که درین رساله که می آید تمام کنم . والحمد لله ربّ العالمین .