رساله در بیان فقر و زهد و توکل و محبت خدای

(1) چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا ، عزیز بن محمّد النسفی ، که جمله درویشان ازین بیچاره درخواست کردند ، که می باید که در فقر و زهد و توکل و محبت خدای رساله ئی جمع کنید . درخواست ایشان اجابت کردم و از خداوند تعالی مدد و یاری خواستم تا از خطا و زلل نگاه دارد : (( انّه علی ما یشاء قدیر و بالاجابه جدیر )) .

فصل اوّل : در بیان فقر و مراتب فقر

(2) بدان که فقر عبارت از بی چیزی است و فقیر کسی را می گویند که او را از دنیا هیچ چیز نباشد .

(3) ای درویش ! بی چیزی نعمت عظیم است ، و توانگری محنت عظیم است ، امّا مردم نمی دانند که درویشی نعمت است ، از درویشی می گریزند ، و در توانگری می آویزند . و به این سبب در دنیا در بلاها و فتنه ها می افتند ، و در آخرت به عذاب های گوناگون گرفتار می شوند .

(4) ای درویش ! چنان که با عسل گرمی همراه است ، و چنان که با کافور سردی همراه است ، با مال و جاه تفرقه و پراکندگی همراه است ، هر که عسل خورد ، اگر دانا و اگر نادان ، گرمی عسل در وی اثر کند . هم چنین هر که را مال یا جاه پیدا آید ، اگر دانا و اگر نادان ، تفرقه و پراکندگی و بلا و فتنه روی به وی نهد .

(5) ای درویش ! پیغمبر ما درویشی اختیار کرده است ، از جهت آن که خاصیّت های درویشی و خاصیّت های توانگری را دیده است و دانسته است . و با امّت می گوید که هر که راحت و آسایش می خواهد در دنیا و آخرت ، باید که درویشی اختیار کند ، و هر که تفرقه و پراکندگی و بلا و عذاب می خواهد در دنیا و آخرت ، باید که توانگری اختیار کند . درویشی یک عیب دارد و هنرهای بسیار ، و توانگری یک هنر دارد و عیب های بسیار ، امّا آن یک عیب درویشی ظاهر است و هنرها پوشیده ، و آن یک هنر توانگری ظاهر است و عیب ها پوشیده . مردم آن چه ظاهر است ، می بینند ، و آنچه پوشیده است نمی بینند .

(6) ای درویش ! توانگر بعد از چندین سال که زحمت های گوناگون از توانگری کشیده باشد ، و در بلاها و فتنه ها افتاده بود ، آنگاه به یقین بداند که توانگری محنت بزرگ و درویشی نعمت عظیم است .

(7) چون معنی فقر را دانستی ، اکنون بدان که فقرا مراتب دارند و هر یک در مرتبه ئی اند . مرتبه اوّل آن است که او را از دنیا هیچ چیز نباشد ، امّا وی از دنیا می خواهد ، طلب دنیا می کند ، و به حاجت وی حاجت از مردم سوال می کند . و این را فقر حریص می گویند . مرتبه دوّم آن است که او را از دنیا هیچ چیز نباشد ، و طلب دنیا نمی کند ، و دنیا نمی خواهد ، امّا به وقت ضرورت سوال می کند ، و بقدر ضرورت چیزی می خواهد ، و به آن قناعت می کند . و این را فقیر قانع می گویند . مرتبه سوّم آن است که او را از دنیا هیچ چیزی نباشد ، و طلب دنیا نمی کند ، و دنیا نمی خواهد و به وقت ضرورت سوال نمی کند و اگر چیزی نمی رسد صبر می کند ، و به توکل زندگانی می کند و این را فقیر صابر می گویند . مرتبه چهارم آن است که او را از دنیا هیچ چیزی نباشد ، و طلب دنیا نمی کند و دنیا نمی خواهد و به وقت ضرورت سوال نمی کند ، و اگر چیزی نمی رسد ، شکر می کند ، و به توکل زندگانی می کند . و این را فقیر شاکر می گویند .

(8) کار فقیر صابر و شاکر دارند ، از جهت آن که در دنیا دوستان خدای اند ، و در آخرت هم نشینان خدای اند . فردای قیامت جمله آدمیان عذر خواه باشند ، و در حضرت خدای عذر تقصیرات خواهند ، و خدای تعالی عذر درویشان صابر و شاکر خواهد . گوید که دنیا را چون گذرانیدید ، و به سبب دوستی من این همه بلاها و زحمت ها کشیدید ، امروز روز شماست . هر زحمتی که در دنیا از جهت ما کشیدید ، امروز در مقابله آن دو چیز شما را کرامت کرده ام : یکی آن که بی حساب به بهشت روید ، و در بهشت هر مرادی که شما را می باید ، حاصل است ؛ و دیگر آن که هر که را شفاعت کنید ، قبول کنم . گرد عرصات بر آیید ، و هر که روزی با شما نیکی کرده است ، دست ایشان گیرید ، و ایشان را با خود به بهشت برید . و رسول می فرماید : که درویشان امّت من پیش از توان گران به پانصد سال در بهشت روند. و به روایتی دیگر آمده است که پیش از توانگران به چهل سال در بهشت روند .

(9) ای درویش ! شاید که مراد ازین حدیث درویشان حریص باشند ، یعنی که درویشان قانع و صابر و شاکر پیش از توانگران به پانصد سال در بهشت روند ، و درویشان حریص پیش از توانگران به چهل سال در بهشت روند . پس درویشان حریص هم از ثواب فقرا بی بهره و بی نصیب نیستند . و دیگر رسول فرمود : که بهشت را به من نمودند ، بیشتر اهل بهشت درویشان بودند . و دوزخ را به من نمودند ، بیشتر اهل دوزخ توانگران بودند .

(10) ای درویش ! درویشی نعمت عظیم است . اگر قدرش بدانند ، صبر کنند یا شکر گویند . می آرند شقیق به ابراهیم ادهم رسید . ابراهیم از شقیق سوال کرد که یا شقیق ! درویشان شهر خویش را چون گذاشتی ؟ شقیق فرمود : که به نیکو ترین حال . ابراهیم فرمود : که آن حال چون است ؟ شقیق فرمود : (( اگر بیابند ، شکر کنند ، و اگر نیابند ، صبر می کنند )) . ابراهیم فرمود : که سگان شهر ما هم چنین کنند ، اگر می یابند ، می خورند ، و اگر نمی یابند ، صبر می کنند . شقیق فرمود : یا ابراهیم ! پس درویشان چون زندگانی کنند ؟ فرمود : که اگر نیابند ، شکر کنند و اگر بیابند ، ایثار کنند . شقیق انصاف بداد و فرمود : که درویشان باید که چنین زندگانی کنند .

(11) می آرند که یکی نزدیک ابراهیم ادهم ده هزار درم بیاورد و گفت : که این را از من قبول کن ، و در مصلحت خود صرف کن ؛ ابراهیم آن را قبول نکرد . آن کس الحاح می کرد و شفاعت می کرد تا باشد که قبول کند . ابراهیم فرمود : که الحاح مکن ، و زحمت مکش ، که من قبول نکنم . تو می خواهی که نام من از جریده درویشان محو کنند و در جریده توانگران ثبت کنند .

(12) ای درویش ! اگر این مقام بزرگ نبودی ، پیغمبر ما به این مقام فخر نیاوردی که (( الفقر فخری )) و اگر این مقام به حضرت خدای بزرگ نبودی ، پیغمبر از خدا این مقام نخواستی (( اللّهم احیینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین )) .

فصل دوّم : در بیان زهد و مراتب زهّاد

(13) بدان که زهد عبارت از ترک است ، و زاهد کسی را گویند که او را از دنیا چیزی بوده نباشد ، و به اختیار خود آن را ترک کرده بود . و هر که چیزی نبوده باشد ؛ و ترک نبوده بود ، او را زاهد نگویند ، فقیر گویند . و هر که ترک دنیا کند از برای اظهار سخاوت ، یا از برای قبول خلق ، یا از جهت سبب دیگر که نه از برای خدا بود ، و نه از برای آخرت بود ، او را هم زاهد نگویند . زاهد آن باشد که ترک دنیا کند از برای ثواب آخرت یا از برای خدا !

(14) ای درویش ! زاهد مطلق آن بود که به یک بار ترک دنیا کند و روی از مال و جاه به کلی بگرداند . اگر چه زهد از بعضی دنیا درست است ، چنان که توبه از بعضی معاصی درست است ، امّا ثوابی که موعود در آخرت ، زاهدان و تایبان را آن زاهدی است که روی از دنیا به کلّی گردانیده بود ، و آن تایبی است که روی از معاصی به کلّی گردانیده باشد .

(15) چون معنی زهد را دانستی ، اکنون بدان که زهّاد مراتب دارند ، و هر یک در مرتبه ئی اند . مرتبه اوّل آن است که زاهد شود تا از عقاب آخرت ایمن گردد و از عذاب های گوناگون دوزخ خلاص یابد . و این زهد خایفان است . مرتبه دوّم آن است که زاهد شود برای ثواب آخرت و نعمت های گوناگون بهشت و این زهد راجیان است . مرتبه سوّم آن است که زهد وی نه از خوف دوزخ باشد ، و نه از امید بهشت بود ، خاصّ از جهت دوستی خدا کرده باشد ، و دوستی خدای تعالی چنان بر دل مستولی شده باشد که پروای هیچ چیزی دیگرش نباشد .

(16) ای درویش ! هر که ترک دنیا کند از برای ثواب آخرت ، زاهد است ، امّا نزدیک اهل معرفت این زهد ضعیف است ، از جهت آن که دنیا و آخرت در نظر عارفان حقیر و مختصر است . ایشان از عذاب های گوناگون دوزخ نترسند ، و به نعمت های گوناگون بهشت امید ندارند . از خدا بترسند ، و به خدا امید دارند ، و از خدا می جویند .

(17) ای درویش ! آن قدر ندارد که تو به وی مشغول شوی ، و در طلب وی عمر عزیز خود را ضایع گردانی . چیزی که امروز با توست ، و فردا با دیگری خواهد بود ، او را نزدیک عاقل هیچ قدری نباشد ، و عاقل دل را بر وی ننهد . بایزید را پرسیدند که این مقام به چه یافتی ؟ فرمود : که به هیچ . گفتند : (( چون ؟)) فرمود : که به یقین دانستم که دنیا هیچ است . ترک دنیا کردم و این مقام یافتم .

(18) ای درویش ! اگر این سخن را فهم نکردی ، و دنیا پیش تو قدری دارد ، بدان که زهد معامله است که با خدا می کنند . دنیا می دهند و آخرت می ستانند ، فانی میدهند و باقی می ستانند . هر که کاسه سفالین بدهد ، و در مقابله آن کاسه زرین بستاند معامله ای باشد بغایت با نفع و پر سود ، و جمله عاقلان با این معامله رغبت نمایند . ازینجا گفته اند که زاهدان عاقل ترین آدمیان اند .

(19) ای درویش ! اگر این سخنان را فهم نمی کنی ، و باور نداری ، بدان که دنیا تخم تفرقه و اندوه است ، و تخم بلا و عذاب است . هر که را مال و جاه بیشتر می شود ، تفرقه و اندوه وی ، و بلا و عذاب وی بیشتر می گردد . عاقلان هر چیز که می خواهند ، از برای راحت و آسایش خواهند ، و راحت و آسایش در ترک است . پس هر که عاقل بود ، ترک اختیار کند به قدر آن که تواند ، اگر ترک کلّی کند ، راحت کلّی یابد ؛ و اگر ترک کلّی نتواند کرد ، به قدر آن که ترک می کند ، راحت می یابد .

(20) ای درویش ! هر که را در دنیا مرادی بر آید ، در زیر آن مراد صد نامرادی نهفته است . عاقل از برای یک مراد تحمّل صد نامرادی نکند ، ترک آن یک مراد کند ، تا آن صد نامرادیش نباید کشید .

فصل سوّم : در بیان توکل

(21) بدان که توکّل کار خود به کسی گذاشتن است ، و خدا می فرماید : که هر که کار خود به من گذارد ، من بسازم کارهای وی را (( و من یتوکّل علی الله فهو حسبه انّ الله بالغ امره )) .

(22) ای درویش ! حقیقت توکّل آن است که بنده به یقین بداند که خدای تعالی قادر است بر روزی رسانیدن بندگان ، و با آن که قادر است ، وعده کرده است که روزی بندگان بر من است ، و به یقین بداند که خدای تعالی وعده خود خلاف نکند . چون این ها به یقین دانست ، و اعتماد بر کرم و فضل خدای کرد ، و دل وی آرام گرفت ، و ازین نمی گردد ، توکّل بنده تمام شد .

(24) ای درویش ! توکّل درست از یقین درست می آید . یقین هر که تمام تر بود ، توکّل وی درست تر بود . و یقین در دل است ، و توکّل کار دل است . چون دل آرام گرفت ، خدا روزی بندگان می رساند ، و کار بندگان می سازد ، اگر در ظاهر بنده کاری کند یا نکند ، و به کسی مشغول شود یا نشود ، و مباشرت اسباب کند یا نکند ، نقصانی در توکّل وی نیاید . اگر به در حاکمی رود ، به یقین بداند که قاضی حاجت خدای است . اگر به نزدیک طبیب رود ؛ به یقین داند که شفای بنده از خدای است ، و مانند این .

(25) ای درویش ! باید که متوکّل را اعتماد بر مال ، و اعتماد بر کسب ، و اعتماد بر اسباب نباشد ، اعتمادش بر کرم و فضل خدا باشد .

(26) چون حقیقت توکّل را دانستی ، اکنون بدان که کسانی که عیال دارند ، اگر کسب کنند ، و اگر ذخیره نهند ، توکّل ایشان را زیان ندارد ، امّا باید نفقه یک سال بیش ننهند ، و کسب بر وجه حلال کنند ، و در معامله کم ندهند ، و زیاده نستانند ، و رحمت و شفقت در هیچ موضع فرو نگذارند . و کسانی که عیال ندارند ، و مجرد اند ، اگر ایشان را چنان اند که روزی چیزی خوردنی به ایشان نرسد ، و اندرون ایشان متفرق و پراکنده شود ، و انتظار کشند که کسی چیزی خوردنی به پیش ایشان برد ، باید که به کسب مشغول شوند . و آن کسب توکّل ایشان را زیان ندارد ، امّا باید که به قدر ضرورت کسب کنند ، و ذخیره ننهند ؛ هر چه در روز کسب کنند ، در همان روز در راه رضای خدا صرف کنند . و اگر چنان اند که ایشان را اگر یک روز ، و اگر دو روز ، و اگر سه روز چیزی خوردنی نمی رسد ، و اندرون ایشان متفرق و پراکنده نمی شود ، و انتظار آن نمی کشد که کسی چیزی خوردنی به پیش ایشان برد ، ایشان اهل صحبت اند ، کار ایشان فراغت و جمعیّت است ؛ باید که باقی عمر را به غنیمت دارند . و غنیمت داشت باقی عمر آن باشد ، که دست از صحبت یکدیگر ندارند ، و یکدیگر را عزیز دارند ، و در بر آوردن مراد یکدیگر کوشند ، و بر یکدیگر تکبّر نکنند ، و در میان ایشان شیخی و مریدی باید که نباشد . شیخی و مریدی کار مبتدیان است ، در نهایت شیخی و مریدی نبود ، جمله برابر باشند ، و خدمت یکدیگر کنند ، و منّت به خود فرو گیرند ، تا از آن صحبت برخورداری یابند ، و باقی عمر را به غنیمت داشته باشند . و زکات فراغت و جمعیّت را باید که این طایفه این بیچاره به دعای خیر یاد کنند ، که این بیچاره همیشه خواهان این بود ، و نیافت ، یا در وقت ما این طایفه نبودند ، و یا بودند ، روی به من ننمودند .

در دهر وفا نبود هرگز                     یا بود به بخت ما کنون نیست

و این طایفه باید که ذخیره ننهند . هر چه خدا به ایشان فرستد از خوردنی و پوشیدنی ، چون به قدر ضرورت حظ خود را بردارند ، باید که باقی را ایثار کنند .

(27) ای درویش ! هر که علم و ارادت و قدرت خدا ندید بر کلّ کاینات ، اعتماد وی بر اسباب است ، و از اسباب در نمی تواند گذشت . و به مسبب اسباب نمی تواند رسید . پس هر وقت که در اسباب خللی پیدا آید ، وی غمناک و اندوهگین شود ، و متفرق و پراکنده خاطر گردد . هر که علم و ارادت و قدرت خدا را محیط دید بر کلّ کاینات ، اعتماد وی بر خدای است ، نه بر اسباب ، از جهت آن که وی اسباب را هم چون مسببّات عاجز ، و بیچاره و مقهور ، و مسخر خدا دید ؛ و خدا را دانا به همه چیز و توانا بر همه چیز دید ، و به یقین دانست که هر چه می کند ، خدا می کند ؛ و هر چه می دهد ، خدا می دهد . پس اگر در اسباب خللی پیدا آید ، وی غمناک و اندوهگین نشود ، و متفرق و پراکنده خاطر نگردد .

(28) ای درویش ! به یقین بدان که قادر مطلق اوست . هر چه می خواهد ، می کند . (( فعال لما یرید )) صفت اوست . بی علم و ارادت و قدرت وی برگی بر درخت نجنبد ، و دست هیچ کس حرکت نکند ، و دل هیچ کس هیچ نیندیشد . اندیشه دل ها ، و حرکت دست ها و زبان ها به علم و ارادت و قدرت اوست ، بلکه جنبش تمام موجودات به علم و ارادت و قدرت اوست . بی علم و ارادت و قدرت او هیچ چیز در وجود نیاید ، و هیچ چیز حرکت نکند . خالق جمله اشیا اوست ، و محرّک جمله اشیا اوست ، محیی و ممیت اوست ، ضارّ و نافع اوست ، قابض و باسط اوست . هر که فراخی می دهد ، او می دهد ؛ هر که را تنگی می دهد ، او می دهد : (( نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیوة الدنیا )) . مشایخ این دعا را بسیار خوانده اند : (( اللهّم لا مانع لما اعطیت و لا معطی لما منعت و لا هادی لمن اظلت و لا مضل لمن هدیت و لا راد لما قضیت و لا ینفع ذاالجدّ منک الجدّ )) .

(29) ای درویش ! چون دانستی که حال چنین است ، بیش غم مخور ، و کار به خدا بگذار ، که کار ساز بندگان اوست . بنده باید که کار خود کند ، که خداوند کار خود می کند . کار بنده فرمان برداری است ، و کار خداوند پروردگاری است .

(30) ای درویش ! دانایان در دنیا هرگز چیزی نخواسته اند ، به هر چه پیش آمده است ، راضی و تسلیم بوده اند ، از جهت آن که دانسته اند که آدمی نداند که به آمد وی در چیست ؟ (( عسی ان تکرهوا شیئا و هم خیر لکم و عسی ان تحبّوا شیئا و هم شرّ لکم )) . و به یقین دانسته اند که خدای مصلحت کار بنده داند . پس تدبیر و تصرّف خود ، و ارادت و اختیار خود از میان برداشته اند ، و کار به خدای بگذاشته اند . (( وافّوض امری الی الله انّ الله بصیر بالعباد )) .

فصل چهارم : در بیان محبت خدا

(31) بدان که محبّت خدای تعالی مقام بلند است . و غایت کمال بنده آن است که دوستی خدای تعالی بر دل وی غالب شود ، و همگی دل وی را فرو گیرد . و اگر همگی دل را فرو نگیرد ، باری چنان باشد که دوستی خدای غالب تر بود از دوستی چیزها دیگر که نجات بنده در این است . و لذّت و راحت در آخرت بر قدر دوستی خدا خواهد بود ؛ هر که را زیاده باشد ، زیاده بود ، و هر که را هیچ نباشد ، هیچ نبود . رسول (ع) می فرماید : که ایمان هیچ کسی درست نیست تا آنگاه که خدای را و رسول خدای را از همه چیزها دوست تر نگیرد . و از رسول سوال کردند که ایمان چیست ؟ فرمود : که دوستی خدای و دوستی رسول خدای . و رسول همیشه این دعا می کرد : (( اللهمّ ارزقنی حبّک و حبّ من یحبّک و حبّ عمل یقربنی الی حّّبّک )) .

(32) ای درویش ! محبّت خدای تعالی از معرفت خدای تعالی پیدا می آید . هر که را معرفت خدای تعالی باشد ، البته او را محبّت خدای تعالی بود ؛ و محبّت خدای تعالی بر قدر معرفت خدای تعالی باشد . اگر معرفت به کمال بود ، محبّت هم به کمال باشد ؛ و چون محبّت به کمال باشد ، لذّت و راحت در آخرت هم به کمال باشد .

(33) ای درویش ! معرفت خدای تعالی اصل است ، و بنای چندین مقامات بر وی است . اگر معرفت خدای تمام حاصل شد ، باقی مقامات که بنا بر وی است ، آسان گشت ؛ بلکه باقی مقامات جمله حاصل شد ؛ و شک نیست که این چنین است ، از جهت آن که سالک چون یک قدم در معرفت نهاد ، در هر مقامی یک قدم نهاد . چون معرفت تمام شد ، جمله مقامات که بنا بر وی است تمام شد . و این سخن بغایت خوب است . در معرفت می باید کوشید ، که باقی خود حاصل شود الا اخلاق ، که اخلاق از معرفت پیدا نیاید ، کسب اخلاق به طریق دیگر است . هر یک عالمی اند ، اخلاق عالمی است و معارف عالمی است . بسیار کس را باشد که معارف باشد و اخلاق نباشد ، و بسیار کس را بود که اخلاق بود و معرفت نبود . هر که را دو بود ، او به کمال باشد .

تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم ، غرض ما بیان محبّت حق تعالی بود .

(34) ای درویش ! تا دوستی خدای تعالی همگی دل بنده را فرو نگیرد ، بنده یک جهت و یک قبله نگردد . و تا بنده یک جهت و یک قبله نشود ، حاضر نگردد ، و با خدای نتواند بود .

(35) ای درویش ! خدای با بنده است ، بنده می باید که با خدای باشد ، تا کمال بنده بود . تا دوستی خدای همگی دل بنده را فرو نگیرد ، بنده با خدا نتواند بود . و چون بنده با خدا باشد ، اگر نماز گذارد ، به حضور گذارد ، و اگر تسبیح گوید ، به حضور گوید ، و اگر صدقه دهد ، به اخلاص دهد . با خدای بودن هنرهای بسیار دارد ، و بی خدای بودن عیب های بسیار دارد . و هر طاعتی که نه به حضور بود ، آن طاعت صورتی باشد بی جان ، و صورت بی جان را قدری نباشد . کار حضور دل دارد : (( لا صلوة الا به حضور القلب )) . هر که در مدت عمر سجده ئی به حضور کرد ، کار خود تمام کرد . و هر که در مدّت عمر هر روز هزار رکعت نماز بی حضور کرد ، هیچ کاری نکرد و طریق به دست آوردن حضور هیچ طریق نیست الا دوستی خدای . چنان که معرفت اصل چندین مقامات است ، محبّت خدای تعالی اصل چندین مقامات است .

(36) ای درویش ! این سه رساله را در اصفهان جمع کردم و نوشتم . و الحمدالله ربّ العالمین .