دیباچه عطار

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد الله الجواد بافضل انواع النعماء، المنان باشرف اصناف العطاء، المحمود فی اعالی ذری العزة و الکبریاء، المعبود باحسن اجناس العبادات فی اعماق الارض و اطباق السماء، ذی العظمة والجبروت و البها، و الجلالة و الملکوت والسناء، الذی علا فاحتجب بانوار المجد و القدس و الثناء عن اعین الناظرین وابصار البصراء، و دنا فاقترب من بصائر المحترقین فی وهج العناء، و ربط طرف لقاء المنغمسین فی لجج بحار توحیده بالفناء

و خلط شرف فناء المتغلغلین فی قعر قربه البهاء بمحض البقاء، و اغناهم بعزة الفقر الیه عن ذل الرکون الی الاشیاء، واولاهم التوفیق للحمد عما هو فی خزانة الآلاء، و اغناهم بالفناء عن البقاء و بالبقاء عن الفناء، فصاروا مغمورین بنور فناء الفناء، مخلصین عن هواء الاهواء، و حطوا رحال الانس بفنا القدس مودعین فنا الفناء، و انقطعوا بالنور الحقیقی التام عن (تخاییل)الاضلال و تماثیل الافیاء، التی هی اعیان الدهماء و اشخاص الانشاء

نحمده علی ان کفانا کید من عادانا فیه، و دفع عنا شر من ناوانا بقبله و آذانا بفیه، و شغل عنا کل شاغل عنه، و الف بیننا و بین کل مؤلف بیننا و بینه، و جعلنا خدما و عبادا له، و اکرمنا بشریف خطابه و کریم کتابه، و جعلنا متبعین لحبیبه، ثم من جملة احباء ه، و نشهد ان لا اله الا الله وحده، لاشریک له یوازیه، و لا نظیر له یضاهیه، فان نظرنا الی اوصاف الالوهیة فلا اله الا هو، وان تأملناالوجود فلاهو الا هو، و نشهد ان محمدا عبده و رسوله و نبیه و صفیه.

ارسله بالحق الی کافة الخلق، فحل برفیع محله عقد اهل الزیغ و الضلال، و قل بحده عدد زمر الخزی و النکال، اطفاء بنوره نار الغوایة، و بواء انصاره ادار الهدایة، و اضاء قلوب المهتدین بهدیه، بانوار جاهرالدین، و وفقهم لا قتناء مفاخر ذخائر الیقین، و بصرهم بغوامض سرائر النبیین، و خص الاصفیاء و الاتقیاء من اتباعهم الذین نفضوا ایدیهم عن الکونین، و رفضوا عن قلوبهم الالتفات الی نعیم الدارین، من شواهد الغیب المکنون، بما لا یبصره لواحظ العیون

و لا ستشرف له طوالع العقول و نواجم الظنون، و بلغ قلوبهم بما کاشفها به من نهایات المطالب و غایات الهمم، واقشع عن اسرارهم مما طالعها به من اقاصی المقاصد غبابات الغمم، و ایستصفی ارواحهم بما یستملکه من انوار الجلایا القدسیه عن شوائب الانوار وکدورات الظلم، صلی الله علیه و علی آله واصحابه - ما ذر شارق لطف من مشرق فضل، و ما وقب غاسق بعد من افق طرد بعده، ما ابتلی بالبعد عاشق و ما اومض بارق هدایة من سحاب عنایة و مالفظ ناطق صدق بکلمة عشق، و ما تقلقل قدم شوق فی بادیة ذوق - و سلم تسلیما.

اما بعد، چون ا از قرآن واخبار گذشتی، هیچ سخن بالای سخن مشایخ طریقت نیست - رحمهم الله - که سخن ایشان نتیجه کار و حال است نه ثمره حفظ و قال، و از عیان است نه از بیان، و از اسرار است نه از تکرار، و از علم لدنی است نه از علم کسبی، واز جوشیدن است نه از کوشیدن، واز عالم «ادبنی ربی » است نه از جهان «علمنی ابی »؛ که ایشان ورثه انبیااند - صلوات الرحمن علیهم اجمعین -

و جماعتی از دوستان خود را رغبتی تمام می دیدم به سخن این قوم و مرا نیز میلی عظیم بود به مطالعه احوال وسخن ایشان.

اگر همه را جمع می کردم، دراز می شد. التقاطی کردم دوستان را و خویشتن را، واگر تو از این پرده ای، برای تو نیز. و اگر کسی سخن ایشان زیادت تر ازاین خواهد، در کتب متقدمان و متأخران این طایفه بسیار یافته شود. از آنجا طلب کند.

و اگر طالبی شرح کلمات این قوم مشبع طلب کند، گو: کتاب «شرح القلب » و کتاب «کشف الاسرار» و کتاب «معرفت النفس »، مطالعه کن.

که گمان ما آن است که هیچ سخن این طایفه - الا ماشاء الله - بر وی پوشیده نماند. و اگر اینجا شرح آن کلمات دادمی، هزار ورق کاغذ بایستی.

اما طریق ایجاز و اختصار سپردن سنت است. کما فرخ رسول الله - صلی الله علیه وسلم - فقال، اوتیت جوامع الکلم و اختصر لی الکلام اختصارا. و اسانید نیز بیفگندم.

وسخن بود که در یک کتاب نقل از شیخی بود، و در کتابی از شیخی دیگر. و اضافات حکایات و حالات مختلف نیز هم بود. آن قدر که توانستم احتیاط به جای آوردم.

دیگر سبب شرح نادادن آن بود که سخن خود در میان سخن ایشان آوردن ادب ندیدم و ذوق نیافتم. مگر جایی اندک اشارتی برای دفع خیال نامحرمان و نااهلان کرده آمد.

دیگر سبب آن بود که هر که را در سخن ایشان به شرحی حاجت خواهد افتاد، اولیتر آن که به سخن ایشان نگرد و باز شرح دهد.

دیگر سبب آن بود که اولیاء مختلف اند: بعضی اهل معرفت اند و بعضی اهل معاملت، و بعضی اهل محبت، و بعضی اهل توحید، و بعضی همه. و بعضی با صفت اند و بعضی بی صفت.

اگر یک یک را شرح می دادم، کتاب از حد اختصار بیرون می شد. واگر ذکر انبیاو صحابه و اهل بیت می کردم. یک کتاب دیگر می بایست جداگانه.

و شرح قومی چگونه در زبان می گنجد، که ایشان خود مذکور خدا ور سول اند، و محمود قرآن و اخبار. و آن عالم عالمی دیگر است و جهانی دیگر.

انبیا و صحابه و اهل بیت سه قوم اند. ان شاء الله، در ذکر ایشان کتابی جمع کرده آید تا از آن سه قوم مثلثی از عطار یادگار ماند.

و مرا در جمع کردن این کتاب چند چیز باعث بود: اول باعث، رغبت برادران دین، که التماس می کردند. دیگر باعث، آن بود تا از من یادگاری ماند تا هر که برخواند از آنجا گشایشی یابد، مرا به دعای خیر یاد دارد.

بود که سبب گشایش او، مرا در خاک گشایش دهند. چنان که یحیی بن عماد که امام هری بود و استاد شیخ عبدالله انصاری بود - رحمهما الله - چون وفات کرد، او را به خواب دیدند و پرسیدند که: «خدای - عزوجل با تو چه کرد؟».

گفت: «خطاب کرد که، یحیی! با تو خطابها داشتم سخت. لکن روزی در مجلس، ما را می ستودی. دوستی از دوستان ما آنجا بگذشت و بشنید، وقتش خوش گشت. تو را در کار خوش آمد او کردم. و اگر نه آن بودی، دیدی با تو چه کردمی ».

دیگر باعث، آن بود که شیخ ابوعلی دقاق را گفتند - رحمه الله - که: «در سخن مردان شنیدن هیچ فایده هست. چون بر آن کار نمی توانیم کرد؟».

گفت: «بلی. دروی دو فایده هست: اول آن که اگر مرد طالب بود، قوی همت گردد و طلبش زیادت شود. دوم آن که اگر در خود دماغی بیند، آن دماغ فرو شکند. ودعوی از سر بیرون کند و نیک او بد نماید و اگر کور نیست (خود مشاهده کند).

کما قال الشیخ محفوظ - رحمه الله - : «لا تزن الخلق بمیزانک و زن نفسک بمیزان الموقنین لتعلم فضلهم و افلاسک ». یعنی خلق رابه ترازوی خود وزن مکن، اما به ترازوی مردان راه، خود را بسنج تا بدانی فضل ایشان و افلاس خود.

دیگر باعث آن بود که جنید را گفتند - رحمة الله علیه - که: «مرید را چه فایده بود در این حکایات وروایات؟». گفت: «سخن ایشان لشکری است از لشکرهای خدای - عزوجل - که بدآن مرید را، اگر دل شکسته بود، قوی گردد و از آن لشکر مدد یابد».

و حجت این سخن آن است که حق - تعالی - می فرماید که: «و کلا نقص علیک من انباء الرسل، ما نثبت به فؤادک »، ما ای محمد! قصه گذشتگان با تو می گوییم تا دل تو بدآن آرام گیرد وقوی شود.

دیگر باعث، آن بود که خواجه انبیا - علیه الصلوة والسلام والتحیه - می فرماید که: «عند ذکر الصالحین تنزل الرحمة ». اگر کسی مایده یی نهد که بر آن رحمت بارد، تواند بود که او را از آن مایده، بی فایده بازنگردانند.

دیگر باعث، آن بود که تا بود که ازارواح مقدسه ایشان مددی بدین شوریده روزگار رسد و پیش از اجل او را در سایه دولتی فرود آورد.

دیگر باعث، آن بود که بعد از قرآن و احادیث بهترین سخنها، سخن ایشان دیدم و جمله سخن ایشان شرح قرآن و احادیث دیدم.

خود را بدین شغل درافگندم تا اگر از ایشان نستم باری خود را با ایشان تشبه کرده باشم که «من تشبه بقوم فهو منهم ». چنان که جنید - رحمة الله علیه - گفت که: «مدعیان را نیکو دارید که ایشان محقق نمایند. و پای ایشان بوسه دهید که اگر همتی بلند نداشتندی، به چیز دیگر دعوی کردندی ».

دیگر باعث، آن بود که چون قرآن و اخبار را لغت و نحو (و) تصریف می بایست و بیشتر خلق از معانی آن بهره یی نمی توانستند گرفت، این سخنان که شرح آن است و خاص وعام را در وی نصیب است - اگر چه بیشتر به تازی بود - با زبان پارسی آوردم تا همه را شامل بود.

دیگر باعث، آن بود که چون ظاهر می بینم که اگر یک سخن بر خلاف تو می گویند. در خون آن کس سعی می کنی، و سالها بدآن یک سخن کینه می گیری، چون سخن باطل را در نفس تو چندین اثر است، سخن حق را هم اثری تواند بود، هزار چندان، اگر چه تو از آن خبر نداری.

چنان که از امام عبدالرحمن اکاف - رحمة الله علیه - پرسیدند که: «کسی که قرآن می خواند ونمی داند که چه می خواند، آنراهیچ اثری بود؟».

گفت: «کسی که دارو می خورد و نمی داند که چه می خورد، اثر می کند، قرآن چگونه اثر نکند؟ بل که بسی اثر کند». فکیف چون داند که چه می خواند.

دیگر باعث، آن بود که دلی داشتم که جز این سخن نمی توانستم گفت و شنید، مگر به کره و ضرورت و مالابد. لاجرم از سخن ایشان وظیفه یی ساختم اهل روزگار را. تا بود که بدین مایده هم کاسه یی یابم.

چنان که شیخ ابوعلی سیاه - رحمة الله علیه - گوید که: «مرا دو آرزو است، یکی آن که تا سخنی از سخنهای او می شنوم.

دیگر آن که، تا کسی را از کسان او می بینم ». پس گفت: «من مردی امی ام. نه چیزی توانم نوشت و نه چیزی توانم خواند. کسی می بایدم که سخن او گوید، و من می شنوم. یا من می گویم و او می شنود. اگر در بهشت گفتگوی او نخواهد بود بوعلی از بهشت بیزار است ».

دیگر باعث آن بود که امام یوسف همدانی - رحمه الله - را پرسیدند که: «چون این روزگار بگذرد واین طایفه روی در نقاب تواری آرند، چه کنیم تا به سلامت بمانیم؟». گفت: «هر روز هشت ورق از سخن ایشان می خوانید». پس وردی ساختن، اهل غفلت را، فرض عین دیدم.

دیگر باعث، آن بود که بی سببی از کودکی باز، دوستی این طایفه در جانم موج می زد و همه وقت مفرح دل من سخن ایشان بود.

به اومید آن که «المرء مع من احب ». به قدر وسع خویش، سخن ایشان را جلوه کردم. که این عهدی است که این شیوه سخن به کلیت روی در نقاب آورده است. و مدعین به لباس اهل معانی بیرون آمده اند واهل دل، چون کبریت احمر عزیز شده اند.

کمال قال الجنید اللشبلی - رحمهما الله - : «اذا وجدت من یوافقک علی کلمة مما تقول، فتمسک به ». جنید، شبلی راگفت: «اگر در همه عالم کسی را یابی که در یک کلمه از این که می گویی موافق تو بود دامنش گیر.

دیگر باعث، آن بود که چون می دیدم که روزگاری پدید آمده است که الخیر شر، و اشرار الناس اخیار الناس را فراموش کرده اند، تذکره یی ساختم اولیاء را و این کتاب را «تذکرة الاولیاء» نام نهادم تا اهل خسران روزگار، اهل دولت را فراموش نکنند وگوشه نشینان و خلوت گرفتگان را طلب کنند و با ایشان رغبت نمایند، تا در نسیم دولت ایشان به سعادت ابدی پیوسته گردند.

دیگر باعث، آن بود که چون این سخن بهترین سخنهاست، از چند وجه: اول آن که دنیا بر دل مردم سرد کند. دوم آن که آخرت را بر دوام ملازم خاطر بود.

سیوم آن که دوستی حق در دل مرد پدید آورد. چهارم آن که مرد چون این نوع سخن را شنود، زاد راه بی پایان ساختن گیرد.

پس بر مقتضی این مقدمات، جمع کردن چنین سخنها از جمله واجبات بود. و به حقیقت توان گفتن که در آفرینش به از این کتاب نیست. از آن که سخن ایشان شرح قرآن و اخبار است که بهترین جمله سخنهاست.

و توان گفتن که این کتابی است مخنثان را مرد کند و مردان را شیر مرد کند و شیر مردان را فرد کند و فردان را عین درد گرداند.

و چگونه عین درد نگرداند؟ که هر که این کتاب - چنان که شرط است - برخواند وبنگرد، آگاه گردد که این چه درد بوده است در جانهای ایشان، که چنین کارها واز این شیوه سخنها از دل ایشان به صحرا آمده است!

و من یک روز پیش امام مجدالدین محمد خوارزمی - رحمة الله علیه - درآمدم. او را دیدم که می گریست. گفتم: «خیرست!».

گفت: «زهی اسفهسلاران که در این امت بوده اند. که به مثابت انبیأند - علیهم الصلوة والسلام - که: علماء امتی کانبیاء بین اسرائیل ».

پس گفت: «از آن می گریم که دوش گفته بودم که، خداوندا! کار تو به علت نیست. مرا از این قوم گردان یااز نظار گیان این قوم، که قسمی دیگر را طاقت ندارم. می گریم، بود که مستجاب شده باشد».

دیگر باعث آن بود که تا فردای قیامت نظری به شفاعت در کار این عاجز کنند و مرا چون سگ اصحاب الکهف، اگر همه با استخوانی (بود)، نومید بازنگردانند.

نقل است که جمال موصلی - رحمة الله عیه - خون خورد و جان کند و مال و جاه بذل کرد تا در محاذات جوار روضه خواجه انبیا- علیه الصلوة والسلام - یک گورگاه جای یافت.

آن گاه وصیت کرد که: «بر گورم نویسند: و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید». خداوندا! سگی چند قدم بر اثر دوستان توزد، او را در کار ایشان کردی. من نیز دعوی دوستی دوستان تو می کنم و خود را بر فتراک ایشان می بندم و مشتغل سخن ایشان می شوم و باز می رسانم.

خداوندا! و پادشاها! اگر چه این سخن را هیچ نیم ومی دانم که از هیچکسان این راهم، اما محب اقوال و احوال ورموز واشارات ایشانم.

به حق و حدانیت قیومیت و به حق جان پاک انبیا، و رسل و ملائکه مقرب، و اویا و مشایخ و علمای حضرت تو، که این غریب عاجز رااز این قوم محجوب مگردان. و این کتاب را سبب درجه قرب گردان، نه سبب در که بعد. انک ولی الاجابة.

(اکنون اسامی این بزرگان که در این کتاب اند یاد کنم. بعد از آن شرح مقامات وکرامات و حالات و اوقات و اشارات اشان آغاز نهیم، بعون الله وحسن توفیقه).

جعفر صادق، اویس قرنی، حسن بصری، مالک دینار

محمدبن واسع، حبیب عجمی، ابوحازم مکی، عتبة بن الغلام

رابعه عدویه، فضیل عیاض، ابراهیم بن ادهم، بشر حافی

ذوالنون مصری، ابویزید بسطامی، عبدالله مبارک، سفیان ثوری

شقیق بلخی، امام ابوحنیفه، امام اعظم شافعی، امام احمد بن حنبل

داود طایی، حارث محاسبی، ابوسلیمان دارائی، ابن سماک

محمدبن اسلم، احمدبن حرب، حاتم اصم، عبدالله بن سهل

معروف کرخی، سری سقطی، فتح موصلی، احمد حواری

احمد خضرویه، ابوتراب نخشبی، یحیی معاذرازی، شاه کرمانی

یوسف بن الحسین، ابوحفص حداد، حمدون قصار، منصور عمار

احمد عاصم، عبدالله خبیق، جنید بغدادی، عمروبن عثمان مکی

ابوسعید خراز، ابوالحسین نوری، ابوعثمان حیری، ابومحمد رویم

ابن عطا، عبداله جلاء، ابراهیم رقی، یوسف اسباط

ابویعقوب نهرجوری، سمنون محب، محمد مرتعش، عبدالله محمد

ابوالحسین بوشنجی، محمدبن علی الترمذی، ابوبکر وراق، عبدالله منازل

علی سهل اصفهانی، خیر نساج، ابوالخیر اقطع، ابوحمزه خراسانی

عبدالله تروغبدی، عبدالله احمد مغربی، ابوعی جرجانی، ابوبکر کتانی

عبدالله محمدبن خفیف، ابومحمد جریری، احمدبن مسروق، حسین منصور حلاج