در معنى انصار

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است در باره ادّعاى انصار (راجع بامر خلافت گفته ‏اند):  
پس از وفات رسول خدا «صلّى اللّه علیه و آله» چون اخبار سقیفه (بنى ساعده یعنى خانه‏ اى که جماعت انصار در مدینه براى حلّ و فصل قضا یا در آنجا گرد مى ‏آمدند) به امیر المؤمنین «علیه السّلام» رسید (که انصار سعد ابن عباده را که بیمار بود به سقیفه آورده خواستند او را امیر و خلیفه نمایند، ابو بکر و عمر آگاه شده به آنجا شتافته با ایشان گفتگو آغاز کردند، انصار گفتند: ما بامر خلافت سزاوارتریم، اگر قبول ندارید شما براى خود و ما براى خویشتن امیرى تعیین مى‏ نماییم، عمر گفت: دو شمشیر در یک غلاف نشاید و عرب از شما اطاعت و پیروى نمى ‏نماید و هر دسته از مهاجرین و انصار فضائل و مناقب و حقوق خود را و اسلام یاد کردند، پس از آن بشیر ابن سعد خزرجى از روى حسد برخاسته قریش را ستود و با عمر و ابو عبیده بابى بکر بیعت نمودند و سعد ابن عباده را به منزلش بردند) حضرت فرمود: انصار چه گفتند پاسخ دادند که آنها گفتند از ما امیرى باشد و از شما امیرى، فرمود: چرا حجّت و دلیل براى ایشان نیاوردید باینکه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله وصیّت کرده که به نیکوکار آنها نیکوئى شود و از بد کردارشان در گذرند، گفتند: این جمله بر انصار چگونه حجّت و دلیلى است فرمود اگر امارت در ایشان مى‏بود (و لیاقت خلافت را داشتند) حاجت به توصیه براى ایشان نبود (بلکه بایشان سفارش دیگران را مى‏فرمود) پس از آن فرمود: قریش (در مقابل احتجاج انصار) چه گفتند پاسخ دادند که حجّت و دلیل آوردند باینکه آنها شجره و درخت رسول (از یک اصل و نسب و سزاوارتر بخلافت) هستند، فرمود: به درخت احتجاج کردند و میوه را ضائع و تباه ساختند (اگر آنان با شجره و درخت رسول خویشى دور دارند و به این جهت خود را بامر خلافت سزاوار مى ‏دانند، من خود میوه آن درخت و پسر عموى آن حضرت، هستم، خلافت و امارت حقّ من است، و دیگرى را شایستگى آن نیست(.