دستگاه گوارش بدن

پس، تفکر کن در عجایب معده و آلاتى که از براى اکل و هضم و طبخ غذا خلق کرده و ملاحظه کن بر سر حلقوم ، طبقاتى قرار داده که در وقت فرو بردن طعام گشوده مى‌شود و بعد از بلع سر به هم آورده و فشرده مى‌گردد، تا غذا از دهلیز مرى به معده وارد شود و معده را چون دیگى آفریده و در آن حرارتى خلق فرمود که به سبب آن غذا پخته شود و به آن حرارت و حرارتى که از جگر و سپرز و صلب و پیه محیط به معده از اطراف، به معده مى‌رسد، غذا در معده پخته مى‌شود و شبیه مى‌گردد به آب کشک غلیظ و آنرا«کیلوس» مى‌گویند. و چون باید صافى و خالص آن به جگر بالا رود و در آنجا بعد از طبخ دیگر تقسیم به اعضا شود، خداوند حکیم رءوف در سمت معده رگهائى آفرید،که آنها را«ماساریقا»گویند و لطیف کیلوس از دهان ماساریقا داخل آنها مى‌شود و ماساریقا متصل است به رگى دیگر که آن را باب الکبد گویند،که یک طرف آن به جگر نفوذ کرده است و از سر آن رگهاى بسیار مانند مو منشعب گشته و در اجزاى جگر منتشر است و آنها را«عروق لیفیه» خوانند.

پس، خالص کیلوس به ماساریقا و از آنجا به باب الکبد و از آن به عروق لیفیه مى‌ریزد و از آنجا جگر آنرا مى‌مکد و به خود جذب مى‌کند و آنرا طبخ دیگر مى‌دهد و از این طبخ چهار چیز از کیلوس حاصل مى‌شود:

یکى مانند کف و آن صفراست و دیگرى زردى و آن سوداست،و سوم چون سفیده تخم و آن بلغم است.و چهارم صاف و خالص اینها و آن خونى است آبناک منتشر در عروق لیفیه.
و از آنجا که اگر صفرا و سودا و بلغم و آبناکى مخلوط به خون باشد، مزاج بدن فاسد مى‌شود، خالق حکیم دو کلیه و زهره و سپرز آفرید و هر یک را گردنى داد که گردن خود را به سوى جگر دراز کرده‌اند و گردن کلیتین متصل است به رگى که از«حدبه»جگر سر بر آورده است و کلیتین به وسیله آن گردن، آن رطوبت و آبناکى را که به خون ممزوج است به جانب خود مى‌کشند و اندک خونى که باید غذاى کلیتین شود نیز با آن رطوبت جذب مى‌کند و چون آن رطوبت به کلیتین رسید خون و چربى که با آن هست کلیتین به جهت غذاى خود ضبط و باقى آنرا که آب صاف است به مثانه دفع مى‌کند و از آنجا به مخرج بول مى‌ریزد و بیرون مى‌آید.

و گردن زهره و سپرز در جگر داخل است و زهره صفرا را به خود جذب مى‌کند و مى‌ریزد به«امعاء»، و چون صفرا«حدّتى» دارد امعا را مى‌گزد و آنرا مى‌فشرد و به حرکت مى‌آورد تا«دردى» کیلوس را که در معده مانده بود از مخرج غایط دفع کند و آن صفرا نیز با آن دردى دفع مى‌شود و زردى غایط به این سبب است.

و«سپرز» از گردن خود سودا را به سوى خود مى‌کشد و در سپرز ترشى و قبضى از براى آن حاصل مى‌شود و سپرز هر روز قدرى از آنرا به دهان معده مى‌فرستد تا معده را از گرسنگى آگاه سازد و خواهش غذا را به حرکت آورد و بعد از آن با دردى کیلوس از مخرج غایط دفع مى‌شود.

و اما خون صاف، پس از رگى عظیم که از حدوبۀ کبد روئیده شده و از براى آن شعب بسیار است و هر شعبه نیز شعبى دیگر دارد به اعضا بالا مى‌رود و به آن قسمتى مقرر تقسیم مى‌گردد و از آن گوشت و استخوان و سایر اعضاء متکوّن مى‌شود. و اما بلغم در جگر نضج مى‌یابد و خون مى‌گردد.و بلغم همچنان که در جگر حاصل مى‌شود در معده از طبخ اول نیز متکون مى‌گردد و همراه کیلوس به جگر مى‌رود و مى‌شود که بعضى از آن در امعاء باقى بماند و حدّت صفرا آنرا پاک کرده با غایط بیرون مى‌آورد و بعضى از آن باقى با آب دهان دفع مى‌شود و گاهى از سر فرود مى‌آید و به سرفه و مثل آن مندفع مى‌گردد.