باب اول: در بیان بعضى مقدمات نافعه، از بیان حالات نفس و منفعت فضایل اخلاق و مضرت رذایل آن


فصل دوم: ترکیب انسان از جسم و نفس


اگر خواهى خود را بشناسى، بدان که: هر کسى را از دو چیز آفریده اند: یکى این بدن ظاهر، که آن را تن گویند، و مرکب است از: گوشت و پوست و استخوان و رگ و پى و غیر اینها. و آن از جنس مخلوقات همین عالم محسوس است، که عالم جسمانیات است.و اصل آن مرکب از عناصر چهارگانه است که «خاک، آب، باد و آتش » است، و آنرا به همین چشم ظاهرى مى توان دید.
و یکى دیگر «نفس » است که آن را روح و جان و عقل و دل نیز گویند، و آن جوهرى است «مجرد» از عالم ملکوت، و گوهرى ست بس عزیز از جنس فرشتگان و «عقول قادسیه » ، و درى است بس گرانمایه از سنخ مجردات، که خداى - تعالى - به جهت مصالحى چند - که شمه اى از آن مذکور خواهد شد - به قدرت کامله خود ربطى میان آن و این بدن ظاهرى قرار داده و او را مقید به قید علاقه این بدن و محبوس در زندان تن نموده، تا وقتى معین و اجلى موعود، که قطع علاقه نفس از بدن مى شود رجوع به عالم خود مى کند.
و این نفس را به چشم ظاهر نتوان دید بلکه دیده نمى شود مگر به بصیرت باطنیه. و هر گاه حدیث نفس یا روح، یا جان، یا دل، یا عقل مذکور شد همین جزء اراده مى شود،بلکه هرگاه انسان و آدم نیز گفته شود، به غیر از این، چیز دیگر مراد نیست، زیرا - چنانکه مذکور خواهد شد - حقیقت انسان و آدمى همین است.
پس بدن، آلتى است از نفس که باید به آن حالت به امورى چند که مامور است قیام نماید.
و بدان که: شناختن حقیقت «بدن » ، امرى است سهل و آسان، زیرا دانستى که آن از جنس مادیات است و شناخت حقایق مادیات، چندان صعوبتى ندارد. و اما «نفس » ، چون که از جنس مجردات است به حقیقت او رسیدن و او را به کنه، شناختن در این عالم میسر نیست، - رو مجرد شو مجرد را ببین - و از این جهت بود که بعد از آنکه حضرت رسول - صلى الله علیه و آله و سلم - شرح حقیقت او را خواستند حضرت بیان نفرمود، خطاب رسید که:

«
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً»  اسراء (سوره 17) آیه 85

 
«از تو از حقیقت روح سوال مى کنند، بگو که «روح » از امور پروردگار است و از عالم امر است.»
 و بیش از این رخصت نیافت که بیان کند.
بلى هرگاه نفس انسانى خود را کامل نموده باشد، بعد از قطع علاقه از بدن و حصول تجرد از براى آن مى تواند شد که آن را بشناسد.بلکه هرگاه در این عالم نیز کسى نفس خود را کامل نموده باشد و بخواهد به سر حد کمال برساند و علاقه او از بدن کم شود،دور نیست که تواند فى الجمله معرفت به نفس بهم رساند.