ذکر حاتم اصم رحمة الله علیه

آن زاهد زمانه، آن عابد یگانه، آن معرض از دنیا، آن مقبل سوی عقبی، آن حاکم کرم، حاتم اصم - رحمة الله علیه - از بزرگان مشایخ بود و در خراسان بر سر آمده.

و مرید شقیق بود و نیز خضرویه را دیده بود و در زهد و ریاضت و ورع و ادب و صدق و احتیاط بی بدل بود. توان گفت که بعد از بلوغ یک نفس بی مراقبت و بی محاسبت از او بر نیامده بود و یک قدم بی صدق و اخلاص برنگرفته.

تا حدی که شیخ جنید گفت - رحمة الله علیه - «صدیق زماننا حاتم ». و او را در سخت گرفتن نفس، و دقایق مکر و معرفت رعونات نفس کلمات است و تصانیف معتبر. و نکته و حکمت او نظیر ندارد.

چنان که یاران را گفت: «اگر از شما پرسند که: از حاتم چه می آموزی؟ چه جواب دهید؟». گفتند: «بگوییم، علم ».(گفت:) «اگر گویند: او علم ندارد».

گفتند: «بگوییم که: حکمت ». گفت: «اگر گویند که: او حکمت نمی داند (چه گویید؟). گفتند: «شما بفرمایید تا چه گوییم ». گفت: «بگویید که دو چیز می آموزیم: یکی خرسندی بدآنچه در دست است. دوم نومیدی از آنچه در دست دیگران است ».

و روزی یاران را گفت: «عمری است تا من رنج شما می کشم. باری، هیچ یک چنان که شایسته باشد، شده اید؟» یکی گفت: «فلان کس چندین غزا کرده است ».

حاتم گفت: «غازی باشد و مرا شایسته می باید». دیگری گفت: «فلان بسی مال بذل کرده است ». گفت: «مردی حاجی بود و مرا شایسته می باید». گفتند: «فلان کس چندین حج کرده است ».

گفت: «مردی سخی بود و مرا شایسته می باید.» گفتند: «بفرمای که مرد شایسته چون باشد؟». گفت: «آن که از خدای - تعالی - بترسد و به غیر او امید ندارد».

و کرم او تا حدی بود که: زنی پیش او آمد و مسئله یی پرسید، مگر بادی از وی رها شد و خجل گشت. حاتم گفت: «آواز بلندتر کن که نمی شنوم، گوشم گران است ».

تا پیرزن خجل نشود و آن مسئله جواب داد. تا زن را معلوم گشت که: او نشنید، وتا آن زن در حیات بود، خود را کر ساخته بود واو را اصم از آن گویند.

نقل است که روزی مجلس می گفت در بلخ. گفت: «الهی! هر که در این مجلس گناهکارتر است، او را بیامرز». نباشی حاضر بود. چون شب درآمد به نباشی شد. چون سر گور باز کرد، آوازی شنید که: «شرم نداری که امروز در مجلس حاتم اصم آمرزیده شدی و امشب باز سر گناه می روی؟». نباش توبت کرد.

محمد رازی گوید: چندین سال در خدمت حاتم بودم. هر گزندیدم که در خشم شد مگر یک بار، و آن چنان بود که: در میان بازار می گذشت.

شاگرد او را بقالی گرفته بود و می گفت: «کالای من گرفته ای و خورده. سیم بده ». حاتم چون این بدید، گفت: «ای عزیز! موا ساکن ». گفت: «نمی کنم ».

حاتم در خشم شد و ردا از دوش برداشت و بر زمین زد. میان بازار پر سیم شد. گفت: «آنچه حق توست بردار وزیادت مگیر که دستت خشک شود». بقال حق خویش برداشت و از حرص دست به زیادتی دراز کرد. در حال دستش خشک شد.

نقل است که یکی حاتم را به دعوت خواند. اجابت نکرد. الحاح کرد. حاتم گفت: «به سه شرط بیایم: یکی آن که هر جا که خواهم بنشینم. دوم آنچه خود خواهم بخورم. سیوم آن که آنچه با تو گویم، بکنی ». گفت: «روا باشد».

حاتم چون در آنجا رفت، در صف نعال بنشست. گفتند: «این چه جای توست؟». حاتم گفت: «شرط چنین کرده ایم ». پس چون سفره نهادند، حاتم قرصی از آستین بیرون کرد و می خورد.

گفتند: «شیخ! از این بخور». گفت: «شرط کرده ام (که آن خورم که من خواهم). پس سفره بر گرفتند. میزبان را گفت: «تا به یی آهنین را به آتش گرم کن وبیار». هم چنان کرد.

حاتم پای بر آن تابه نهاد - و گفت: «قرصی خوردم » - و بگذشت.پس گفت: «اعتقاد دارید که حق - تعالی - فردای قیامت از هر چه کرده ای و خورده ای، حساب خواهد؟» گفتند: «بلی ».

گفت: «پندارید که: این عرصات است. یک یک پای بر این تابه نهید و هر چه در این خانه خورده ای حساب بازدهی ». ایشان گفتند: «ما را طاقت این نباشد».

گفت: «پس فردای قیامت چگونه جواب خواهی داد؟ قال الله، تعالی: ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم ». تا جمله به گریه درآمدند و بسیار بگریستند و آن دعوت ماتم شد.

نقل است یکی پیش حاتم شد وگفت: «مالی بسیار دارم ومی خواهم که تو را و یاران تو را از آن نصیب کنم ». حاتم گفت: «می ترسم که چون بمیری. مرا باید گفت که:ای روزی دهنده آسمان! روزی دهنده زمین مرد».

یکی حاتم راگفت: «از کجا می خوری؟». گفت: «از خرمنگاه حق - تعالی - که آن نه زیادت شود و نه نقصان گیرد». آن مرد گفت: «مال مردمان به فسوس می خوری ».

حاتم گفت: «از مال تو هیچ خوردم؟». گفت: «نه ». گفت: «کاشکی تو از مسلمانان بودی ». گفت: «حجت می گویی!»، (حاتم گفت: «حق - تعالی - روز قیامت از بنده حجت خواهد». گفت: «این همه سخن است »).

(همه حاتم گفت: «حق - تعالی - سخن فرتساده است و مادر تو بر پدر به سخن حلال گشت ». گفت: «روزی شما) از آسمان می آید؟».

حاتم گفت: «روزی همه از آسمان می آید. و فی السماء رزقکم ». گفت: «مگر از روزن خانه فرو می آید! اکنون ستان بخسب تا در دهن تو آید».

حاتم گفت: «دو سال در گهواره ستان خفته بودم و روزی من در دهان می آمد». گفت: «هیچ کس را دیدی که بدرود تا کشته؟».

گفت: «موی سرت که می دروی، ناکشته است ». گفت: «در هوا رو تا روزی به تو رسد». ( گفت: «چون مرغ شوم، برسد». گفت: «به زیر آب شو و روزی بطلب ». گفت: «ماهی را روزی در زیر آب می دهد). اگر ماهی شوم، برسد».

آن مرد خاموش شد وتوبت کرد. پس گفت: «شیخ! مرا پندی ده ». حاتم گفت: «طمع از خلق ببر تا ایشان نیز از تو ببرند، و نهانی میان خود و خدای - تعالی - نیکویی کن، تا خدای - عزوجل - آشکارا تو را حرمت دارد. و هرجاکه باشی خالق را خدمت کن تا خلق تو را خدمت کنند». و یکی او را گفت: «از کجا می خوری؟». گفت: «لله خزائن السموات و الارض ».

نقل است که حاتم از احمد حنبل پرسید که: «روزی می جویی؟». گفت: «بلی ». حاتم گفت: «پیش از وقت می جویی یا پس از وقت یا در وقت؟».

احمد اندیشید که: «اگر گویم: پیش از وقت، گوید: چرا روزگار خود ضایع می کنی؟ و اگر گویم: پس از وقت، گوید: چه جویی چیزی که از تو درگذشت؟ و اگر گویم: در وقت، گوید: مشغول شوی به چیزی که حاضر خواهد بود».

فرو ماند در این مسئله. بزرگی گفت: «جواب چنین بایست داد که: جستن بر ما نه فریضه است ونه واجب و نه سنت. چه جویم چیزی (را) که خود وی تو رامی جوید و به قول رسول - علیه الصلوة والسلام - او خود بر تو آید». جواب حاتم این است: «علینا ان نعبده کما امرنا، و علیه ان یرزقنا کما وعدنا».

)وسوسه کند که: امروز چه خوری؟ نقل است که حامد لفاف گفت که: حاتم گفت که: «هر روزی بامداد ابلیس (مرا گویم: مرگ. گوید: چه پوشی؟ گویم: کفن. گوید: کجا باشی؟ گویم: در گور، گوید: ناخوش مردی تو! مرا بگذارد و برود».

نقل است که زن وی چنان بود که گفت: «من به غزا می روم تا چهار ماه. نفقه تو چند رها کنم؟». گفت: «چندان که زندگانیم خواهی ماند». گفت: «زندگانی به دست من نیست ».

گفت: «روزی هم به دست تو نیست ». چون حاتم برفت، پیرزنی مر زن وی را گفت: «حاتم روزی چه مانده است؟». گفت: «حاتم روزی خواره بود، روزی ده اینجاست ».

نقل است که حاتم گفت: «چون به غزا بودم، ترکی مرا بگرفت و بیفگند تا بکشد. دلم هیچ مشغول نشد و نترسیدم. منتظر بودم تا: چه حکم کرده اند؟ کارد می جست. ناگاه تیری بر او آمد و بیفتاد. گفتم: تو مرا کشتی یامن تو را؟».

نقل است ک کسی به سفر خواست رفت. حاتم راگفت: «مرا وصیتی کن ». گفت: «اگر یار خواهی، تو را خدای - عزوجل - یار بس. و اگر همراه خواهی، کرام الکاتبین بس. و اگر عبرت خواهی دنیا بس. و اگر مونس خواهی، قرآن بس. و اگر کار خواهی، عبادت خدا بس. واگر وعظ خواهی، مرگ بس واگر این که یاد کردم تو را بسنده نیست، دوزخ تو را بس ».

نقل است که حاتم روزی حامد لفاف را گفت: «چگونه ای؟». گفت: «به سلامت و عافیت ». گفت: «سلامت بعد از گذشتن صراط است و عافیت آن است که در بهشت آمده باشی ».

(گفتند: «تو را چه آرزو کند؟». گفت: «عافیت »). گفتند: «پس همه روز در عافیت نه ای؟». گفت: «عافیت من آن است که آن روز در او عاصی نباشم ».

نقل است که حاتم را گفتند: «فلان مال بسیار جمع کرده است ». گفت: «زندگانی با آن جمع کرده است؟». گفتند: «نه ». گفت: «مرده را مال به چه کار آید؟».

یکی حاتم را گفت: «حاجتی هست؟». گفت: «هست ». گفت: «بخواه ». گفت: «حاجتم آن است که نه تو مرا بینی و نه من تو را».

و یکی حاتم را پرسید که: «نماز چگونه کنی؟». گفت: «چون وقت درآید، وضؤ ظاهر بکنم و وضؤ باطن بکنم - ظاهر را به آب پاک و باطن را به توبت - و آن گه به مسجد درآیم و مسجد الحرام را مشاهده کنم و مقام ابراهیم را در میان دو ابروی خود بنهم و بهشت را بر راست خود دانم و دوزخ را بر چپ و صراط را زیر قدم خود دارم وملک الموت را پس پشت انگارم و دل را به خدا سپارم. آن گه تکبیر گویم با تعظیم و قیامی با حرمت و قراعتی با هیبت وسجودی با تضرع و رکوعی با تواضع و جلوسی به حلم. و سلامی به شکر بگویم. نماز من این چنین بود».

نقل است که یک روز به جمعی از اهل علم بگذشت. گفت: «اگر سه چیز در شماست، و اگر نه شما را دوزخ واجب است ».

گفتند: «آن سه چیز چیست؟». گفت: «حسرت دیروز که از شما بگذشت و نتوانستید در آن طاعت زیادت کردن ونه گناهان را عذری خواستن - اگر امروز به عذر دینه مشغول شویم، حق امروز کی گزاریم؟ - دیگر در غنیمت کوشیدن و در صلاح کار خویش، تا امکان باشد به طاعت و خشنود کردن خصمان و سیوم ترس و بیم آن که فردا به تو چه خواهد رسید، نجات یا هلاک؟».

نهاده است و اخلاص وگفت: «خدای - تعالی - سه چیز در سه چیز نهاده است: فراغت عبادت (پس از امن مؤنت) در کار (در) نومیدی از خلق نهاده است و نجات از عذاب به آوردن طاعت نهاده است تا مطیع باشد بر امید نجات ».

وگفت: «حذر کن ازمرگ در سه حال که تو را بگیرد، کبر و حرص وخرامیدن. اما متکبر را خدای - عزوجل - از این جهان بیرون نبرد تا نچشاند او را خواری از کمترین کس از اهل وی. اما حریص را بیرون نبرد از این جهان مگر گرسنه وتشنه.(گلوش را بگیرد) و گذر ندهد تا چیزی بخورد. اما خرامنده (را) بیرون نبرد تا او را نغلطاند در بول و حدث ».

و گفت: «اگر وزن کنی کبر زاهدان روزگار ما و علما و قرای ایشان، بسی زیادت آید از کبر امرا و ملوک ». و گفت: «به خانه و باغ آراسته غره نشوی که هیچ جای خوب تر از بهشت نیست و آدم دید آنچه دید و دیگر به بسیاری کرامت و عبادت غره نشوی که بلعم با چندان کرامت و بارنامه بزرگ خدای - عزوجل - که او را داده بودند، دید آنچه دید (و خداوند در حق وی گفت: فمثله کمثل الکلب) دیگر به بسیاری عمل غره نشوی، که ابلیس با آن همه طاعت دید آنچه دید.

و دیگر به دیدن پارسایان و عالمان غربه نشوی که هیچ کس بزرگتر از مصطفی - صلی الله علیه و سلم - نبود، ثعلبه در خدمت وی بود و خویشان وی او را می دیدند و خدمت می کردند و سودی نداشت ».

و گفت: «هر که در این راه آید، او را سه مرگ بباید چشید: موت الابیض و آن گرسنگی است. و موت الاسود و آن احتمال است. و موت الاحمر و آن مرقع داشتن است ».

وگفت: «هر که به مقدار یک سبع از قرآن وحکایت پارسایان در شبانروزی بر خود عرضه نکند، دین خویش بسلامت نتواند داشت ».

و گفت: «دل پنج نوع است: دلی است مرده و دلی است بیمار و دلی است غافل و دلی است منقبه و دلی است صحیح. در مرده دل کافران است. دل بیمار دل گنهکاران است. دل غافل دل بر خورداران است دل منقبه دل جهود بدکار است - و قالوا: قلوبنا غلف - دل صحیح دل هشیار در کار است و با طاعت بسیار است وبا خوف از ملک ذوالجلال است ».

و گفت: «در سه وقت تعهد نفس کن، چون عمل نکنی یاددار که خدای - عزوجل - ناظر است به تو، و چون سخن گویی یاددار که خدای - عزوجل - می شنود آنچه گویی، و چون خاموش باشی یاد دار که خدای - تعالی - می داند که چگونه خاموشی ».

و گفت: «شهوت سه قسم است: شهوتی است در خوردن، شهوتی است در گفتن، و شهوتی است در نگرستن. در خوردن اعتماد بر خدای - عزوجل - نگه دار، و در گفتن راستی نگه دار، و در نگرستن عبرت نگه دار».

وگفت: «در چهار موضع نفس خود را باز جوی: در عمل صالح بی ریا و در گرفتن بی طمع و در دادن بی منت و در نگه داشتن بی بخل ».

و گفت: «منافق آن است که آنچه در دنیا بگیرد، به حرص گیرد و اگر منع کند، به شک منع کند و اگر نفقه کند، در معصیت نفقه کند. و مؤمن آنچه گیرد به کم رغبتی و خوف گیرد و اگر نگاه دارد، به سختی نگه دارد - یعنی سخت بود بر او نگه داشتن - و اگر نفقه کند، در طاعت بود، خالصا لوجه الله، تعالی ».

وگفت: «جهاد سه است، جهادی به سر با شیطان تا وقتی که شکسته شود. و جهادی است در علانیه و در اداء فرایض تا وقتی که گزارده شود - چنان که گفته اند: نماز فرض به جماعت آشکارا و زکوة آشکارا - و جهادی است با اعدا در غزو تا کشته شود یا بکشدش ».

وگفت: «مردم را از همه احتمال باید کرد، مگر از نفس خویش ». و گفت: «اول زهد اعتماد است بر خدای - تعالی - و میانه آن صبر است و آخر آن اخلاص است ».

و گفت: «هر چیزی را زینتی است و زینت عبادت خوف است و علامت خوف کوتاهی امل است ». واین آیت بر خواند، ان لا تخافوا و لاتحزنوا.

و گفت: «اگر خواهی که دوست خدای - عزوجل - باشی، راضی باش به هر چه خدا کند و اگر خواهی که تو را در آسمانها بشناسند، بر تو باد به صدق وعده ».

و گفت: «شتاب زدگی از شیطان است مگر در پنج چیز: طعام پیش مهمان نهادن وتجهیز میت کردن ونکاح دختران بالغ کردن و وام گزاردن و توبه از گناه ».

نقل است که حاتم را چون چیزی بفرستادندی، قبول (نکردی ). گفتند. «چرانگیری؟». گفت: «اندر پذیرفتن ذل خویش دیدم و در ناگرفتن عز خویش ».

(یک بار قبول کرد. گفتند: «چه حکمت است؟». گفت): «عز او بر عز خویش اختیار کردم و ذل خویش بر ذل او برگزیدم ».

نقل است که چون حاتم به بغداد آمد خلیفه را خبر کردند که: زاهد خراسان آمده است. او را طلب کرد و چون حاتم از در درآمد.

خلیفه را گفت: «ای زاهد!». خلیفه گفت: «نه، که تویی. که خدای - تعالی - می فرماید: قل، متاع الدنیا قلیل. و تو به اندک قناعت کرده ای. زاهد تو باشی که من به دنیا سر فرو نمی آرم. چگونه زاهد باشم؟».