ذکر ابوحازم مکی رحمة الله علیه

آن مخلص متقی، آن مقتدای مقتدی، آن شمع سابقان، آن صبح صادقان، آن فقیر غنی، ابوحازم مکی - رحمة الله علیه - در مجاهده و مشاهده بی نظیر بود.

و پیشوای بسی مشایخ بود، و عمری دراز یافت. و ابوعمرو عثمان مکی در شأن او مبالغتی تمام دارد. و سخن او قبول همه دلهاست، و کلید همه مشکلها.

و کلام او ، در کتب بسیار است. هر که زیادت طلبد بسیار یافته شود. اما از جهت تبرک کلماتی چند نقل کنیم و (او) از بزرگان تابعین بود و بسیار کس از صحابه دیده بود، چون انس مالک و ابوهریره. رضی الله عنهما.

نقل است که هشام بن عبدالملک از او پرسید که: «آن چیست که بدآن نجات یابم در این کار؟» گفت: «آن که هر درمی که ستانی از جایی ستانی که حلال بود. و به جایی دهی که حق بود». گفت: «این که تواند کرد؟». گفت: «آن که از دوزخ گریزان بود، و بهشت را جویان، و طالب رضای رحمن ».

گفت: «بر شما باد که از دنیا احتراز کنید. که به من چنین رسیده است که: روز قیامت، بنده یی را که دنیا دوست داشته بود، و جمله طاعات بکلی به جای آورده بود، بر سر جمع بر پای کنند و منادی کنند که بنگرید که: این بنده یی است که آنچه خدای -تعالی - آن را حقیر داشته است و بینداخته، او برگرفته است و عزیز داشته ».

گفت: «در دنیا هیچ چیز نیست که بدآن شاد شوی که در زیر آن نه چیزی است که (بدآن) غمگین شوی. شادی صافی در دنیا نیافریده اند». و گفت: «اندکی دنیا مشغول گرداند از بسیاری آخرت ».

گفت: «همه چیز در دو چیز یافتم: یکی مراست، دوم دیگری را. آن که مراست، اگر من از آن بگریزم. او به سر من آید. و آن که دیگری راست، به جهد بسیار به من نیاید».

گفت: «اگر من از دعا محروم مانم، بر من بسی دشوار(تر) بود، از آن که از اجابت ». و گفت: «تو در روزگاری افتاده ای که به قول از فعل راضی شده اند و به علم از عمل خرسند گشته. پس تو در میان بترین مردمان و بترین روزگار مانده ای ».

یکی سؤال کرد که «مال تو چیست؟» گفت: «مال من رضای خداوند و بی نیازی از خلق. و لامحاله، هر که از خدای - عز وجل - راضی بود، از خلق مستغنی بود».

و فراغت او از خلق تا حدی بود که روزی به قصابی بگذشت که گوشت فربه داشت. و در گوشت نگاه کرد. قصاب گفت: «بستان که فربه است ». گفت: «درم ندارم ». گفت: «تو را زمان دهم ». گفت: «من خود را زمان ندهم ». قصاب گفت: «لاجرم استخوانهای پهلوت پدید آمده است ». گفت: «کرمان گور را این قدر بس بود».

بزرگی گفت: (عزم حج کردم. چون به بغداد رسیدم ) نزدیک ابوحازم رفتم. او را در خواب دیدم. صبر کردم تا بیدار شد. گفت: «این ساعت پیغمبر - علیه الصلوة والسلام - را به خواب دیدم، و مرا به تو پیغامی داد و گفت: حق مادر نگه دار که تو را بهتر از حج کردن. بازگرد و رضای او طلب کن ». من بازگشتم و به مکه نرفتم.والسلام.