رساله چهارم در بیان مبدا و معاد بر قانون اهل حکمت

(1) اما بعد ، چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا ، عزیز بن محمد النسفی ، که جماعت درویشان از این بیچاره درخواست کردند ، که می باید در مبدا و معاد بر قاعده و قانون اهل حکمت رساله ای جمع کنید ، درخواست ایشان را اجابت کردم و از خداوند تعالی مدد و یاری خواستم تا از خطا و زلل نگاه دارد (( انّه علی ما یشاء قدیر و بالاجابه جدیر ))

فصل اول : در بیان مبداء

(2) بدان ، که وجود از دو حال خالی نباشد ، یا او را اول باشد یا نباشد ، اگر نباشد ، آن واجب الوجود لذاته است ، و اگر باشد ، آن ممکن الوجود لذاته است . و واجب الوجود لذاته خدای عالم تعالی و تقدس است ، و ممکن الوجود لذاته عالم خدای است . و این واجب الوجود لذاته که خدای عالم است ، به نزدیک اهل حکمت موجب بالذات است ، نه موجود مختار است . عقل اوّل از ذات او صادر شد ، چنان که شعاع آفتاب از قرص آفتاب ، و چنان که وجود معلول از وجود علت . پس تا وجود علت باشد وجود معلول هم باشد .

(3) چون این مقدّمات معلوم کردی ، اکنون بدان که اهل حکمت می گویند که از ذات باری تعالی و تقدس یک جوهر بیش صادر نشد  و نام آن جوهر عقل اوّل است . و عقل جوهری بسیط است و قابل تجزی و تقسیم نیست . پس از باری تعالی که احد حقیقی است احد حقیقی صادر شد ، و آن عقل اوّل است . باقی آبا و امهات از عقل اوّل صادر شدند ، از جهت آنکه در این عقل اوّل که احد حقیقی است ،  به اضافات و اعتبارات کثرت پیدا آمد ، یعنی نظر به ذات عقل و نظر به علت عقل ، و نظر به رابطه که میان علت و معلول است ، به این سه نظر در عقل اوّل سه اعتبار پیدا آمد ، و به هر اعتباری از عقل اوّل چیزی صادر شد ، عقلی و نفسی و فلکی . هم چنین از هر عقلی عقلی و نفسی و فلکی صادر می شد ، تا بعد از عقل اوّل نه عقل و نه نفس و نه فلک پیدا آمدند . آن گاه در زیر فلک قمر عنصر آتش ، و طبیعت آتشی پیدا آمدند . باز عنصر هوا و طبیعت هوا پیدا آمدند ، باز عنصر آب و طبیعت آب پیدا آمدند ، باز عنصر خاک و طبیعت خاک پیدا آمدند ، آبا و امهات تمام شدند ، و نزول تمام گشت . چهارده مرتبه نزول کرد ، و عروج در مقابل نزول خواهد بود ؛ پس چهارده مرتبه عروج باشد تا دایره تمام شود .

(4) ای درویش ! این تقدم که گفته شد بعضی را بر بعضی نه تقدم زمانی است از جهت آنکه تقدم به چند گونه باشد ، تقدم از روی زمان و تقدم از روی مکان و تقدم از روی رتبت و تقدم از روی علت بود . تقدم این مراتب از روی رتبت و از روی علت است ، از جهت آنکه این مراتب یعنی آبا و امهات جمله در یک طرفة العین ، بلکه کمتر از یک طرفه العین از عقل اوّل صادر شدند آن گاه موالید سه گانه از این آبا و امهات پیدا آمدند و می آیند و موالید سه گانه معدن و نبات و حیوان اند . و انسان یک نوع است از انواع حیوان .

(5) ای درویش ! چون در آخر همه انسان پیدا آمد ، معلوم شد که انسان میوه درخت موجودات است ، و چون انسان به عقل رسید تمام شد ، معلوم شد که تخم درخت موجودات عقل بوده است . که هر چیز که در آخر پیدا آمد ، در اول همان بوده باشد . و چون انسان به عقل رسید ، دایره تمام شد ، که دایره چون به اوّل خود رسید ، تمام شد . پس عقل اوّل ، هم آغاز است و هم انجام ، نسبت به آمدن آغاز است و نسبت به بازگشتن انجام است ، نسبت به آمدن مبداء است ، و نسبت به بازگشتن معاد است . نسبت به آمدن لیلة القدر است ، و نسبت به بازگشت یوم القیامة است .

(6) ای درویش ! عقل اوّل قلم خدای و رسول الله است ، و علت مخلوقات ، و آدم موجودات است ، و به صفات و اخلاق آراسته است . و از اینجا گفته اند که خدای تعالی آدم را بر صورت خود آفریده . هیچ یک از عقول و نفوس از باری تعالی و تقدس فیض قبول نمی توانند کرد ، الا عقل اوّل ، که اعلم و اشرف عقول است . عقل اوّل از باری تعالی و تقدس فیض قبول می کند ، و به فرود خود می دهد . هر یک از عقول از بالای خود می گیرند ، و به فرود خود می دهند ، هر یک ید اخذ و ید اعطا دارند ، می گیرند و می دهند . واجب الوجود می دهد و نمی گیرد ، از جهت آن که بالا ندارد ، و تنزیه و تقدیس و علم و حکمت ذاتی دارد .

(7) ای درویش ! عقول و نفوس عالم علوی جمله شریف و لطیف اند و جمله علم و طهارت دارند ، هر کدام که بالاتر است ، و به عقل اوّل نزدیک تر است ، شریف تر و لطیف تر است ، و علم و طهارت وی بیشتر است . و در افلاک نیز هم چنین می دان ، هر فلک که بالاتر است ، و به فلک الا فلاک نزدیک تر است ، شریف تر و لطیف تر است . در نزول هر کدام مرتبه که به مبداء نزدیک تر است ، شریف تر و لطیف تر است ، و در عروج هر کدام مرتبه که از مبداء دورتر است ، لطیف تر و شریف تر است ، از جهت آن که در نزول کدورت به بن نشیند ، و در عروج صافی بر سر آید . و اگر چنین گویند که در بسایط هر چند از مبداء دورتر می شوند خسیس تر می گردند ، و در مرکبات هر چند از مبداء دورتر می شوند ، شریف تر می گردند ، هم راست باشد .

(8) چنین می دانم که تمام فهم نکردی ، روشن تر از این بگویم . بدان که اوّل خدای است ، باز عقل ، باز نفس ، باز طبیعت  نزول تمام شد . چون نزول بر این وجه آمد ،  و عروج در مقابله نزول باشد . پس در عروج اوّل طبیعت باشد ، باز نفس ، باز عقل ، باز خدا . عروج تمام شد . معلوم شد که هر چه در نزول اوّل ، در عروج آخر است ، و معلوم شد که در نزول اوّل شریف تر است ، و در عروج آخر شریف تر است .

(9) ای درویش ! اول خدای است ، و انبیا و اولیا مظاهر خدای اند . باز عقل است ، و حکما و علما مظاهر عقل اند . باز نفس است ، و سلاطین و ملوک مظاهر نفس اند . باز طبیعت است ، و عوام و صحرانشینان مظاهر طبیعت اند . چون اوّل خدای بود ، یکی آمد . و چون عقل در مرتبه دوم افتاد ، دو قسم آمد . و چون نفس در مرتبه سوم  افتاد ،  سه قسم آمد . و چون طبیعت در مرتبه چهارم افتاد ، چهار قسم آمد . یکی و دو و سه و چهارده باشد (( تلک عشره کامله )) . این است مراتب ملک و ملکوت و جبروت .

(10) ای درویش ! به نزدیک اهل شریعت و اهل حکمت ملک عالم محسوس است ، و ملکوت عالم معقول است ، و جبروت ذات و صفات واجب الوجود است ، که خدای عالم است تعالی و تقدس . و به نزدیک اهل وحدت ملک محسوسات اند ، و ملکوت معقولات اند ، و جبروت عالم اجمال است .

فصل دوم : در بیان عقول و نفوس عالم سفلی

(11) بدان که بعضی از حکما می گویند که مبداء عقول و نفوس عالم سفلی عقل عاشر است ، که عقل فلک قمر است ، و عقل فعال نام اوست ، و مدبّر عالم سفلی ، و واهب الصور اوست . اما بیشتر حکما بر آن اند که عقول عالم علوی هر ده فعال اند ، و هر ده مبادی عقول و نفوس عالم سفلی اند . و از این جهت است که تفاوت بسیار است میان آدمیان . نفسی که از نفس فلک قمر فایض می شود ، هرگز برابر نباشد با آن که از نفس فلک شمس فایض شود . و نفسی که از فلک شمس فایض شود عالی همت باشد ، و نفسی که از فلک قمر فایض شود خسیس همت بود .

(12) ای درویش ! تفاوت آدمیان از این جهت است که گفته شد ، یعنی از مبادی . و از جهت دیگر هم هست ، و آن خاصیت ازمنه اربعه است ، سعادت ، و شقاوت ، و زیرکی ، و بلادت ، و بخل و سخاوت و دیانت و خیانت و همت عالی و خساست و درویشی و توانگری و عزت و خواری و درازی عمر و کوتاهی عمر و مانند این جمله اثر مبادی ، و خاصیت ازمنه اربعه است .

(13) ای درویش ! چون دانستی که کار آدمی پیش از آمدن وی ساخته اند ، به داده خدای قناعت کن و راضی و تسلیم شو . درویش را با درویشی می باید ساخت ، و توانگر را با توانگری هم می باید ساخت ، از جهت آن که درویشی و توانگری هر دو سبب عذاب آدمی است ، آن را که سخی آفریده اند می طلبد تا خرج کند ، و آن را که بخیل آفریده اند می طلبد تا نگاه دارد ، و هر دو در عذاب اند . درویش می پندارد که توانگر در راحت و آسایش است ، و توانگر می پندارد که درویش در راحت و آسایش است .

(14) ای درویش ! به یقین بدان که در دنیا خوشی نیست .

فصل سوم : در بیان معاد

(15) بدان که بازگشت نفس انسانی بعد از مفارقت قالب ، اگر کمال حاصل کرده است ، به عقول و نفوس عالم علوی خواهد بود . و اگر کمال حاصل نکرده است ، در زیر فلک قمر که دوزخ است بماند ، بعضی مدتی و بعضی ابدالآباد . و کمال نفس انسانی مناسبت است با عقول و نفوس عالم علوی .

(16) ای دوریش ! عقول و نفوس عالم علوی جمله علم و طهارت دارند ، و دایم در اکتساب علوم و اقتباس انوار اند ، و علم و طهارت حاصل کنند . پس کار آدمی است که دایم در اکتساب علوم و اقتباس انوار باشد ، و علم و طهارت حاصل کند . و هر که مناسبت حاصل کرد ، استعداد شفاعت او را حاصل شد . چون نفس وی مفارقت کند از این قالب ، عقول و نفوس عالم علوی او را به خود کشند ، و معنی شفاعت این است با هر کدام که مناسبت حاصل کرده باشد ، بازگشت وی به آن بود ، اگر با نفس فلک قمر حاصل کرده بود ، بازگشت وی به وی باشد ، و اگر با نفس فلک الا فلاک حاصل کرده بود ، بازگشت وی با وی باشد . چون اول آخر را دانستی ، باقی را هم چنین می دان . و نفوس انسانی چون به عالم علوی رسیدند ، از مرکّبان فانی خلاص یافتند و بر مرکبان باقی سوار شدند ، و ابدالآباد بر این مرکبان سوار خواهند بود ، و هر یک به قدر مقام خود در لذت و راحت خواهند بود ، و مقام هر یک جزای علم و طهارت وی است . هر که علم و طهارت زیادت می کند ، مقام وی عالی تر می شود ، یعنی نه چنان است که اهل شریعت گفتند که هر یک مقام معلوم است ، چون به مقام معلوم خود رسیدند دایره هر یک تمام شد ، و چون دایره تمام شد ، ترقی نمی ماند و این خلاف بنابر آن است که به نزدیک اهل شریعت ارواح آدمیان پیش از اجساد موجود بودند ، هر یک در مقام معلوم ، و چون از آن مقام معلوم به این عالم سفلی نزول کردند و بر مرکب قالب سوار شدند و کمال حاصل کردند باز چون عروج کنند هر یک تا مقام اول خود بیش عروج نتوانند کرد . امّا به نزدیک اهل حکمت نفوس آدمیان پیش از اجساد موجود نبودند با جسد موجود شدند پس نفوس را مقام معلوم نبوده باشد ، نفوس مقام خود اکنون پیدا می کنند . و گفته شد که مقام هر یک جزای علم و طهارت وی است ، هر که علم و طهارت بیشتر کسب می کند ، مقام خود عالی تر می گرداند .

(17) ای درویش ! هر که نفس خود را به جایی رساند که مناسبت با نفس فلک الافلاک حاصل کند ، علم و طهارت را به نهایت رسانید ، و به نهایت مقامات انسانی رسید . عقل اول پیغام گذار وی شد ، و رسول بارگاه وی گشت (( من الملک الحی الذی لا یموت الی الملک الحی الذی لا یموت )) . در این مقام است که گاه به واسطه عقل اول با حق سخن گوید و از حق شنود . و چون از قالب مفارقت کند ، ابدالآباد در جوار حضرت ربّ العالمین خرم و شادان باشد ، و از مقربان حضرت وی باشد . و این بهشت خاص است ، و جای کاملان است . و هر که در این بهشت است ، در لذت و راحت مطلق است . باقی این هشت مرتبه دیگر درجات بهشت اند ، و آنها که در این درجات باشند ، در لذت و راحت مطلق نباشند ، و در الم و رنج مطلق هم نباشند : از این وجه که از دوزخ گذشته باشند ، و به درجه ای از درجات بهشت رسیده بودند ، در لذت و راحت باشند ، و از این وجه که از قرب ربّ العالمین محروم اند ، و از جوار حضرت ذوالجلال بی بهره و بی نصیب اند ، در آتش فراق باشند ، و ابدالآباد در این آتش فراق بمانند . و این هشت بهشت جای نقصان اند . اگر عذاب از جهت نقصان علم باشد ، هرگز از آن عذاب خلاص نیابند ، و اگر عذاب از جهت نقصان طهارت بود ، به مرور ایام از آن عذاب خلاص یابند .

(18) ای درویش ! نفس انسانی بعد از مفارقت از شش حال بیرون نباشد یا ساده باشد ، یا غیر ساده . و ساده پاک باشد یا نا پاک . و غیر ساده کامل باشد یا ناقص . حال هر یک از این نفوس ششگانه بر تفاوت خواهد بود بعد از مفارقت قالب .

فصل چهارم : در بیان نفوس انسانی بعد از مفارقت قالب

(19) بدان که نفوس انسانی که علم و طهارت نکردند ، و بعد از مفارقت قالب در زیر فلک قمر ماندند ، و به عالم علوی نتوانستند پیوست ، بعضی از حکما می گویند که هر یکی از این نفوس باز به قالب دیگر پیوندند ، تا در وقت مفارقت کدام صفت بر وی غالب باشد ، در صورت آن صفت حشر شوند ، و آن صورت یا صورت آدمیان باشد ، یا صورت حیوانات یا صورت نباتات ، یا صورت معادن . و در آن صورت به قدر معصیت عذاب کشند ، و به قدر جنایت قصاص یابند ، و از قالب به قالب می گردند ، و به مراتب فرو می روند تا به معدن رسند ، و این فرو رفتن را مسخ می گویند . و باز به مراتب بر می آیند تا به انسان رسند و این بر آمدن را نسخ می گویند و هم چنین فرو می روند و بر می آیند ، تا آن گاه که به قدر معصیت عذاب کشند ، و به قدر جنایت قصاص یابند ، و علم و طهارت حاصل کنند (( کُلما نضجت جلودهم بدلنا هم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب بما کانوا یکسبون )) . و چون علم و طهارت حاصل کردند ، بعد از مفارقت قالب به عالم علوی پیوندند ، چنان که گفته شد . و این سخن اهل تناسخ است .

(20) و بعضی دیگر از حکما می گویند که این نفوس باز به قالبی دیگر نتوانند پیوست از جهت آن که هر قالبی که باشد ، او را البته نفسی بود ، و یک قالب را دو نفس نتوانند بود ، هم چنان بی قالب همیشه در زیر فلک قمر بمانند .

(21) و بعضی می گویند که جن این نفوس اند که در زیر فلک قمر مانده اند ، و به هر صورتی که می خواهند ، بر می آیند و مصور می شوند ، و بر هر که می خواهند ظاهر می گردند .

(22) و بعضی از حکما می گویند که جن را وجود نیست ، این چنین که مردم با خود تصور کرده اند ، می گویند که جن آدمیانی اند که در صحرا و کوه نشینند ، و دانا را ندیده باشند ، و سخن دانا نشنود ه بودند ، از حساب بهایم باشند ، بلکه از بهایم فروتر . معنی جن پوشیده کردن است یا پوشیده شدن ، و عقل ایشان پوشیده است ، و دیوانه را به همین معنی مجنون می گویند .

(23) و اهل شریعت می گویند که جن وجود دارند به غیر وجود آدمی . جن نوعی دیگر است ، و آدمی نوعی دیگر . چنان که آدمیان پدر و مادر دارند ، و آن آدم و حوا است ، جن هم پدر و مادر دارد ، و آن مارج و مارجه است . و خدای آدم را از خاک آفرید ، و مارج را از آتش (( خلق الجان من مارج من نار )) .

(24) ای درویش ! این چهار رساله را در چهار ولایت جمع کردم و نوشتم . رساله اول را در سال ستین و ستمایه در شهر بخارا ، و رساله دوم را در خراسان در بحر آباد بر سر تربت شیخ المشایخ سعدالدین حموی – قدس الله روحه العزیز- جمع کردم ، و رساله سوم را در شهر کرمان جمع کردم ، و رساله چهارم را در شهر شیراز بر سر تربت شیخ المشایخ ابوعبدالله خفیف – قدس الله روحه العزیز – در سال ثمانین و ستمایه جمع کردم .

فصل پنجم : در بیان نصیحت

(25) ای درویش ! این بیچاره در عالم سفر بسیار کرد ، و نیز بزرگان بسیار دریافت از علما و حکما و مشایخ ، و در خدمت هر یکی مدتهای مدید بودم ، و هر چه فرمودند کردم از تحصیل و تکرار ، و از مجاهدات و اذکار ، و فواید بسیار از ایشان به من رسید ، و چشم اندرون من به ملک و ملکوت و جبروت گشاده شد ، و میدان فکر من فراخ گشت ، و علما را که فنون علم داشتند ، دوست گرفتم .

(26) ای درویش ! هر که یک فن علم دارد ، میدان فکر وی تنگ است ، و علما را که فنون علم دارند دشمن می دارد . و هر که از فنون علم با نصیب است ، میدان فکر وی فراخ است ، و علما را که فنون علوم دارند دوست می دارد . و از سخنان ایشان آن چه زبده و خلاصه بود ، جمع کردم . رساله چهارم زبده و خلاصه سخن حکما است در بیان مبداء و معاد ، و رساله سوم زبده و خلاصه سخن علما است در بیان نزول و عروج روح انسانی ، و رساله دوم زبده و خلاصه سخن مشایخ است در بیان توحید ، و رساله اوّل سخن این بیچاره است در بیان معرفت انسان ، هر که این چهار رساله را به تحقیق بداند ، و مستحضر شود از کتب بسیار مستغنی گردد ، و چشم اندرون وی به ملک و ملکوت و جبروت گشاده شود ، و میدان فکر وی فراخ گردد ، و آن چه مقصود روندگان و مطلوب طالبان است ، بیابد .

(27) ای درویش ! در بند آن مباش که علم و حکمت بسیار خوانی و خود را عالم و حکیم نام نهی ، و در بند آن مباش که طاعت و عبادت بسیار کنی و خود را عابد و شیخ نام کنی ، که این ها بلا و عذاب سخت است . از علم و حکمت به قدر ضرورت کفایت کن ، و آن چه نافع است به دست آر و از طاعت و عبادت به قدر ضرورت بسنده کن ، و آن چه ما لابد است به جای آر . و در بند آن باش که بعد از شناخت خدای طهارت نفس حاصل کنی ، و بی آزار و راحت رسان شوی ، که نجات آدمی در این است .

(28) ای درویش ! هر که طهارت نفس حاصل نکرد ، اسیر شهوت و بنده مال و جاه است . دوستی شهوت بطن و فرج آتشی است ، که دین و دنیای سالک را می سوزاند ، و نیست می گرداند ، و سالک را خسر دنیا و آلا خره می کند . و دوستی مال و جاه نهنگ مردم خوار است ، چندین هزار کس را فرو برد و خواهد برد . و هر که از دوستی شهوت بطن و فرج ، و از دوستی مال و جاه آزاد شد و فارغ گشت ، مرد تمام است و آزاد و فارغ است . آزاد و فارغ مطلق وجود ندارد و ممکن نیست ، امّا به نسبت آزاد و فارغ باشد .

(29) ای درویش ! جمله آدمیان در این عالم در زندان اند ، از انبیا و اولیا و سلاطین و ملوک و غیر هم ، جمله در بند اند . بعضی را یک بند است ، و بعضی را دو بند است ، و بعضی را ده بند است ، و بعضی را صد بند است ، و بعضی را هزار بند است ، هیچ کس در این عالم بی بند نیست ، امّا آن که یک بند دارد ، نسبت به آن که هزار بند دارد ، آزاد و فارغ باشد ، و رنج و عذاب وی کمتر بود . هر چند بند زیادت می شود ، رنج و عذاب وی زیادت می گردد .

(30) ای درویش ! اگر نمی توانی ، که آزاد و فارغ شوی ، باری راضی و تسلیم باش . و الحمدلله رب العالمین .