رساله پنجم در بیان سلوک

(1)   اما بعد ، چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا ، عزیز بن محمد النسفی ، که جماعت درویشان از این بیچاره در خواست کردند ، که می باید که در سلوک رساله ئی جمع کنید ، و بیان کنید که  سلوک چیست ؟ و نیت سالکان در سلوک چیست ؟ و شرایط و ارکان سلوک چیست ؟ در خواست ایشان را اجابت کردم و از خداوند تعالی مدد و یاری خواستم تا از خطا و زلل نگاه دارد (( انه علی ما یشاء قدیر و بالاجابه جدیر )) .

فصل اول : در بیان آن که سلوک چیست

(2) بدان که سلوک در لغت عرب عبارت از رفتن است علی اطلاق ، یعنی رونده شاید که در عالم ظاهر سفر کند ، و شاید که در عالم باطن سیر کند . و به نزدیک اهل تصوف سلوک عبارت از رفتن مخصوص است ، و آن سیر الی الله و سیر فی الله است .

(3) ای درویش ! پیش از ما مشایخ در سلوک کتاب بسیار جمع کرده اند ، و در جمله گفته اند که سلوک سیر الی الله و سیر فی الله است ، و این بیچاره در چند رساله این چنین هم گفته است که سلوک سیر الی الله و سیر فی الله است . اکنون در این رساله به عبارت دیگر چیزی می گوییم .

(4) ای درویش ! آدمی مراتب دارد و صفات و اخلاق آدمی که در ذرات آدمی مکنون اند ، و در هر مرتبه چیزی ظاهر می گردند . چون مراتب آدمی تمام ظاهر شوند ، صفات و اخلاق آدمی هم تمام ظاهر گردند و عالم صغیر تمام شود . و این رونده که عالم صغیر را تمام کرد ، در عالم کبیر نایب و خلیفه خدا شد ، گفت وی گفت خدا باشد ، و کرد وی کرد خدای بود . و این تجلی اعظم است ، از جهت آن که ظهور اخلاق اینجاست ، و ظهور علم اینجاست .

(5) ای درویش ! ظهور علم بسیار جای هست ، اما علم محیط اینجاست . اینجا خود را شناخت و اینجا اشیا را کماهی دانست و دید . پس سلوک عبارت از آن باشد که رونده روی به مراتب خود می آورد و مراتب خود را به تدریج تمام ظاهر گرداند ، عالم صغیر تمام کند . و تا عالم صغیر تمام نشود ، امکان ندارد که وی در عالم کبیر نایب و خلیفه خدا باشد . و او را قدرت بر عالمیان پیدا آید . کسی را که قدرت بر خود نباشد ، بر دیگران چون بود ؟ و بعضی از اینجا غلط کرده اند ، و در عذاب های گوناگون افتاده اند ، و به مقصود و مراد نرسیده اند . چون مراتب رونده تمام ظاهر شد ، سلوک تمام گشت .

(6) ای درویش ! معلوم شد که ره رو تویی ، و راه تویی ، و منزل تویی ، و چون مراتب رونده تمام ظاهر شد ، آن گاه ابتدای سیر فی الله باشد ، و این سیر هرگز به نهایت نرسد . چنین می دانم که تمام فهم نکردی روشن تر از این بگویم . دانستن این سخن از مهمات است.

فصل دوم : در بیان آن که نیت سالک در سلوک چیست ؟

(7) ای درویش ! باید که نیت سالک در ریاضات و مجاهدات آن نباشد که طلب خدا می کنم ، از جهت آن که خدای را حاجت به طلب کردن نیست . و دیگر باید آن نباشد که طلب طهارت و اخلاق نیک می کنم ، و آن نباشد که طلب علم و معرفت می کنم ، و آن نباشد که طلب کشف اسرار و ظهور انوار می کنم ، که این ها هر یک به مرتبه ئی از مراتب انسانی مخصوص اند ، و سالک چون به آن نرسد ، امکان ندارد که اگر خواهد و اگر نخواهد ، و اگر کسی گوید و اگر کسی نگوید ، چیزی که به آن مرتبه مخصوص است ، خود ظاهر شود . اگر جمله عالم با طفل بگویند که لذت شهوت راندن چیست ، در نیابد ؛ و چون به آن مرتبه برسد ، اگر گویند و اگر نگویند خود در یابد .

(8) ای درویش ! انسان مراتب دارد چنان که درخت مراتب دارد . و پیداست که در هر مرتبه ئی از مراتب درخت چه پیدا آید . پس کار باغبان آن است که زمین را نرم و موافق می دارد ، و از خار و خاشاک پاک می کند ، و آب به وقت می دهد و محافظت می کند تا آفتی به درخت نرسد تا مراتب درخت تمام پیدا آیند ، و هر یک به وقت خود تمام ظاهر شوند . کار سالکان نیز هم چنین است باید که نیّت سالک در ریاضات و مجاهدات آن باشد که تا آدمی شوند ، و مراتب انسانی در ایشان تمام ظاهر شود ، که چون مراتب انسانی تمام ظاهر شود ، سالک اگر خواهد و اگر نخواهد ، طهارت و اخلاق نیک و علم و معرفت و کشف اسرار و ظهور انوار ، هر یک به وقت خود ظاهر شوند ، و چیزها ظاهر شود که سالک نام آن هرگز نشنود ه  بود و بر خاطر سالک هرگز نگذشته باشد ؛ و کسی که نه در این کار بود این سخنان را هرگز فهم نکند . تا سخن دراز نشود ، و از مقصود باز نمانیم ، سالک باید که بلند همت باشد ، و تا زنده است در کار باشد ، و به سعی و کوشش مشغول بود ، که علم و حکمت خدا نهایت ندارد .

(9) ای درویش ! جمله مراتب درخت در تخم درخت موجودند ، باغبان حاذق و تربیت و پرورش می باید که تا تمام ظاهر شوند . و هم چنین طهارت و اخلاق نیک ، و علم ، و معرفت ، و کشف اسرار ، و ظهور انوار ، جمله در ذات آدمی موجودند ، صحبت دانا و تربیت و پرورش می باید که تا تمام ظاهر شوند .

(10) ای درویش ! علم اولین و آخرین در ذات تو مکنون است . هر چه می خواهی ، در خود طلب کن ، از بیرون چه می طلبی ؟ علمی که از راه گوش به دل تو رسد هم چنان باشد که آب از چاه دیگران بر کشی و در چاه بی آب خود ریزی آن آب را بقائی نبود ، و با آن که بقائی نباشد زود عفن شود و بیماری های بد از وی تولد کند .

(11) ای درویش ! از آن آب بیماری عجب و کبر زاید و دوستی مال و جاه روید (( و لیس الخبر کالمعاینه )) . باید که تو چنان سازی که آب از چاه تو برآید و هر چند که بر کشی و به دیگران دهی  کم نشود , بلکه زیاده شود . و هر چند که بماند ، عفن نشود ، بلکه هر روز بر آید پاک تر و صافی تر گردد و علاج بیماری های بد شود .

(12) ای درویش ! سالک را به این طریق که گفته شد ، علم و معرفت حاصل شود ، و آب حیات از چشمه دل وی روانه گردد . (( من اخلص الله اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه )) . یعنی سالک را علم و حکمت بدین طریق حاصل شود ، و به طریق عکس نیز حاصل شود . هر چند می خواهم که سخن دراز نشود ، بی اختیار من دراز شود .

(13) ای درویش ! کار تربیت و پرورش دانا دارد . بی صحبت دانا امکان ندارد که کسی به جایی رسد . میوه بیابانی که خود رسته باشد ، هرگز برابر نباشد با میوه بستانی که باغبان او را پرورده باشد . هم چنین هر سالکی که صحبت دانا نیافته باشد، هرگز برابر نباشد با سالکی که صحبت دانا یافته بود .

فصل سوم : در بیان آن که سالک را علم و معرفت به طریق عکس چون حاصل می شود

(14) بدان که دعوت انبیا و تربیت اولیا از جهت آن است تا مردم بر اقوال نیک ، و افعال نیک ، و اخلاق نیک ملازمت کنند تا ظاهر ایشان راست شود ، که تا ظاهر راست نشود ، باطن راست نگردد ، از جهت آن که ظاهر به مثابه قالب است ، و باطن به مثابه چیزی است که در قالب ریزند . پس اگر قالب راست باشد ، آن چیز که در وی ریزد هم راست باشد ، و اگر قالب کج بود ، آن چیز که در وی ریزند ، هم کج بود .

(15) ای درویش ! هیچ شک نیست که ظاهر در باطن اثرها دارد ، و باطن در ظاهر هم اثرها دارد . پس چون به ریاضات و مجاهدات بسیار در صحبت دانا ظاهر راست شود ، باطن راست گردد. چون ظاهر و باطن راست شد ، باطن در میان دو عالم پاک افتاد ، یک طرف عالم شهادت بود ، و یک طرف عالم غیب ، یعنی یک طرف بدن بود که عالم شهادت و محسوسات است ، و یک طرف عالم ملائکه و ارواح پاکان بود که عالم غیب و معقولات است . و آن طرف که عالم غیب است ، همیشه پاک و صافی بود ، و باطن را از آن طرف هرگز زحمت و ظلمت و کدورت نبود ، و این طرف که بدن است تا مادام که به لذاّت و شهوات بسته است ، و اسیر حرص و غضب است ، مکدر و ظلمانی است و باطن را مکدر و ظلمانی می دارد . بدین سبب باطن از عالم غیب که عالم ملائکه و ارواح پاکان است ، اکتساب علوم و اقتباس انوار نمی توانست کرد . چون بدن پاک شد و صافی گشت . باطن در میان دو عالم پاک افتاد . هر چه در عالم غیب باشد که عالم ملائکه و ارواح پاکان است ، در باطن سالک پیدا آید هم چون دو آئینه صافی که در مقابله یکدیگر بدارند ، هر چه در آئینه بود ، در ین آئینه پیدا شود ، و هر چه در این آئینه بود ، در آن آئینه پیدا باشد . و حکمت در زیارت قبور این است ، و حقیقت زیارت این است .

(16) ای درویش ! در ین سخن یک نکته باریک است ، و آن نکته آن است که عالم غیب مراتب دارد ، و از مرتبه ئی تا مرتبه ئی تفاوت بسیار است و باطن سالک هم مراتب دارد و از مرتبه ئی تا مرتبه ئی هم تفاوت بسیار است . مرتبه اول از مرتبه اول اکتساب تواند کرد ، و مرتبه آخر از مرتبه آخر اکتساب تواند کرد . علم و معرفت سالک را به این طریق هم حاصل می شود . و خواب راست عبارت از ین است و وجد و وارد و الهام و علم لدنّی عبارت از ین است . و این معنی به کفر و اسلام تعلق ندارد . و هر که آئینه دل صافی گرداند ، این اثرها یابد . و این معنی در خواب بسیار کس باشد ، اما در بیداری اندک بود ، از جهت آن که در خواب حواس معزول باشد . و کدورتی که به واسطه حواس و به واسطه غضب و شهوت باطن را حاصل آید ، کمتر بود . بدین سبب باطن آن ساعت از آن عالم اکتساب علوم تواند کرد . پس خلوت و عزلت و ریاضات و مجاهدات سالکان از جهت آن است تا بدن ایشان در بیداری هم چون بدن آن کسان باشد که در خواب اند ، بلکه پاک تر و صافی تر .

(17) ای درویش ! سالکان بر تفاوت اند ، و مزاج سالکان بر تفاوت است . بعضی به اندک ریاضت که بکنند این اثرها در خود یابند ، و بعضی سال های بسیار ریاضت کشند و این اثر ها در خود نیابند . و این اثر خاصیت مبادی و اثر ازمنه اربعه است .

فصل چهارم : در بیان آن که آدمیان سه طایفه اند

(18) بدان که خدای تعالی آدمیان را به تفاوت آفریده است و هر یک را استعداد کاری داده است . و چنین می بایست که بود تا نظام عالم تواند بود . شهرنشین می باید ، و صحرا نشین هم می باید . بزاز می باید و کنّاس هم می باید ، و مانند این . و اگر جمله را یک استعداد دادی ، نظام عالم نبودی . پس باید که دانا هر یک را به کاری دارد ، آن کار که وی را از برای آن کار آفریده اند .

(19) تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم ، بعضی همت عالی دارند و بعضی همت عالی ندارند و از اینجاست که بعضی دنیا می خواهند و بعضی عقبی می خواهند ، و بعضی مولی می خواهند . آدمیان همین سه طایفه بیش نیستند ، این طایفه که مولی می خواهند عالی همت اند ، و ایشان اند که بهترین آدمیان اند و این طایفه اند که سالکان اند . از این چندین هزار آدمی وی بر سر آمد ، وی بود که مقصود بود و آن دو دیگران بر مثال خار و خاشاک اند ، و به طفیل وی آب می خورند و پرورش می یابند .

(20) ای درویش ! هر که سلوک خواهد کرد ، او را معرفت چهار چیز ضروری باشد : یکی معرفت مقصد ، و یکی معرفت رونده به مقصد ، و یکی معرفت راه به مقصد ، و یکی معرفت هادی که شیخ و پیشوا ست . بی معرفت این چهار سلوک میسر نشود . بدان که مقصد و مقصود سالکان کمال خود است . و بعضی گفته اند که خدای است رونده به مقصد ، و بعضی گفته اند که روح سالک است ، و بعضی گفته اند که عقل سالک است ، و بعضی گفته اند که نور الله است  . و این ضعیف می گوید که رونده باطن سالک است از جهت آن که باطن سالک یک نور است ، و آن یک نور را به اضافات و اعتبارات به اسامی مختلفه ذکر کرده اند ، به اعتباری روح ، و به اعتباری قلب ، و به اعتباری عقل ، و به اعتباری نور الله گفته اند ، و مراد از این جمله یک جوهر است ، و آن یک جوهر حقیقت آدمی است .

فصل پنجم : در بیان راه به مقصد

(21) بدان که راه به مقصد به نزدیک این ضعیف یک طریق بیش نیست و آن یک طریق آن است که در اول تحصیل و تکرار باشد و در آخر مجاهده و اذکار بود . اول به مدرسه روند و از علم شریعت آن چه لابد است بیاموزد ، و بعد از ما لابد علمی که نافع باشد بخوانند تا زیرک شوند و سخن نیک فهم کنند ، که دریافت سخن در این باب رکنی معظم است ، و دریافت سخن در مدرسه حاصل می شود . آن گاه به خانقاه آیند و مرید شیخی شوند ، و ملازم در وی شوند ، و بر یک شیخ قناعت کنند ، و از علم طریقت آن چه ما لابد است بیاموزند ، و بعد از ما لابد حکایت مشایخ بخوانند ، یعنی از ریاضات و مجاهدات و از تقوی و پرهیز گاری و از احوال و مقامات مشایخ چیزی بخوانند ، آن گاه ترک کتب کنند ، و آن چنان که شیخ مصلحت بیند به کار مشغول شوند . و به نزدیک بعضی راه به مقصد دو طریق است ، و هر دو طریق موصل اند به مقصد اگر به شرط روند ، یعنی سائرین الی الله دو طایفه اند ، و هر طایفه به طریقی می روند یکی طریق تحصیل و تکرار است ، و این ها سالکان کوی شریعت اند ؛ و یکی طریق مجاهده و اذکار است ، و این ها سالکان کوی طریقت اند .

(22) ای درویش ! یکی سالک آن است که هر روز چیزی از آن چه ندانسته است بداند و یاد گیرد ؛ و یکی سالک آن است که هر روز چیزی از آن چه دانسته است فراموش کند . در یک طریق وظیفه آن است . که هر روز چیزی از کاغذ سپید سیاه کند ، و در یک طریق ورد آن است که هر روز چیزی از دل سیاه سپید گرداند .

(23) ای درویش ! بعضی از سالکان گفتند که ما حرفت نقاشی بیاموزیم و لوح دل خود را به مداد تحصیل و قلم تکرار به جمله علوم منقش گردانیم تا جمله علوم در دل ما مکتوب و منقش شود ، و هر چیز که در دل ما مکتوب و منقش شد ، محفوظ ما گشت ؛ پس دل ما لوح محفوظ گردد . و بعضی از سالکان گفته اند که ما حرفت صیقلی بیاموزیم و آیینه دل خود را به مصقل مجاهده و روغن ذکر پاک و صافی گردانیم ، تا دل ما شفاف و عکس پذیر شود ، تا هر علمی که در عالم غیب و شهادت است عکس آن در دل ما پیدا آید ، و عکس بی شبهت تر و درست تر از کتابت باشد ، از جهت آن که در کتابت سهو و خطا ممکن است ، و در عکس سهو و خطا ممکن نیست . و حکایت صورت گران چین و ماچین معروف است . و عمر آدمی اندک است ، ممکن نباشد که عمر وفا کند تا دل را آیینه گیتی نمای کنند به طریق مجاهده و اذکار .

(24) تا سخن دراز نشود ، و از مقصود باز نمانیم ، ای درویش ! طریق یکی بیش نیست ، و اگر دو طریق است ، طریق مجاهده و اذکار به سلامت و نزدیک تر است .

فصل ششم : در بیان درجه عوام

( 25) بدان که فرزند چون به حد تمیز رسید ، باید که در عبادات موافقت پدر و مادر کند ، و اگر نکند ، پدر و مادر بفرمایند تا بکند . و این موافقت کردن را اسلام گویند . و چون به حد عقل رسیدند بعد از اسلام شش چیز بر فرزند فرض شود . اول ایمان : باید که او را در هستی و یگانگی خدای و در نبوت انبیا هیچ شکی نباشد ، و به یقین بداند که انبیا هر چه گفتند راست گفتند . دوم امتثال اوامر . سوم اجتناب نواهی . چهارم توبه ، یعنی اگر امری از اوامر فرو گذارد ، یا به نهی از نواهی اقدام نماید ، در حال توبه کند . و توبه آن است که از کرده پشیمان شود ، و نیت کند که من بعد هرگز آن کار نکند . پنجم کسب ، یعنی حرفتی بیاموزد ، و به کاری مشغول شود که آن کار سبب معاش وی گردد ، تا از طمع خلاص یابد ، و ایمان وی به سلامت ماند ؛ که ایمان هر که به زیان رفت به شومی طمع به زیان رفت . ششم تقوی ، یعنی در کسب احتیاط کند تا بر وجه مشروع باشد ، و از مال حرام و مال شبهه ، و مال پادشاهان ، و مال ظالمان پرهیز کند ، و در اقوال و افعال احتیاط کند تا به اخلاص باشد و از ریا و سمعه دور بود .

(26) ای درویش ! این شش چیز عام بود در حق مسلمانان ، و این درجه عوام است . پس هر که می خواهد که از درجه عوام به درجه خاص برسد ، باید که عمل خواص پیش گیرد ، و عمل خواص سلوک است یا به طریق تحصیل و تکرار ، یا به طریق مجاهده و اذکار . و ما در این رساله طریق مجاهده و اذکار بیان خواهیم کرد .

فصل هفتم : در بیان شرایط سلوک

(27) بدان که شرایط سلوک شش چیز است . اول ترک است ، ترک مال و ترک جاه و ترک دوستی مال و جاه ، و ترک معاصی ، و ترک اخلاق بد کند . دوم صلح است . با خلق عالم به یک بار صلح کند ، و به دست و زبان هیچ کس را نیازارد ، و شفقت از هیچ کس دریغ ندارد ، و همه را هم چون خود عاجز و بیچاره و طالب داند . سوم عزلت است . چهارم صمت است . پنجم جوع است . ششم سهر است . این است شرایط سلوک که گفته شد .

فصل هشتم : در بیان ارکان سلوک

(28) بدان که ارکان سلوک شش است . رکن اول هادی است که بی هادی سلوک میسر نشود . رکن دوم ارادت و محبت است با هادی . سالک چون به هادی رسید و قبول هادی یافت ، باید که در وقت وی در عالم هیچ کس را چنان دوست ندارد که هادی خود را تا زود به مقصد رسد که مرکب سالک در این راه ارادت و محبت است . چون ارادت و محبت قوی افتاد ، مرکب قوی افتاد، و هر که را مرکب قوی باشد ، از سختی راه باکی نباشد . و اگر یک سر موی در ارادت و محبت خللی پیدا آید ، مرکب لنگ شود و سالک در راه بماند . رکن سوم فرمان برداری است در همه کارهای اعتقادی و عملی ، یعنی سالک را تقلید مادر و پدر ترک باید کرد . و پی روی هادی باید کرد ، هم در اعتقاد و هم در عمل ، از جهت آن که هادی به مثابه طبیب است ، و هادی به مثابه مریض . و چون مریض فرمان برداری طبیب نکند ، و خلاف امر طبیب کار کند ، هرگز صحت نیابد ، بلکه هر روز که بر آید ، رنج و علت وی زیادت شود . و اگر بیمار خواهد که به کتب طب علاج خود کند ، هم هرگز صحت نیابد . حضور طبیب باید ، و فرمان برداری بیمار ، تا رنج و علت بر خیزد . رکن چهارم ترک رای و اندیشه خود است : سالک باید که هیچ به رای و اندیشه خود نکند ، اگر چه طاعت و عبادت باشد ، از جهت آن سالک هر کاری که به رای و اندیشه خود کند ، سبب دوری وی شود ، و هر کاری که به امر هادی کند ، سبب نزدیکی وی گردد . رکن پنجم ترک اعتراض و انکار است . سالک باید که بر گفت هادی اعتراض نکند ، و بر فعل هادی انکار نکند ، و از جهت آن که سالک نیک و بد نداند ، و طاعت و معصیت نشناسد که شناختن نیک و بد ، و طاعت و معصیت کاری عظیم است . و حکایت موسی و خضر از این معنی خبر می دهد .

(29) ای درویش ! بسیار سخن باشد که آن سخن پیش مرید نیک باشد ، و پیش شیخ بد باشد ، و بسیار سخن بود ، که پیش مرید بد باشد ، و پیش شیخ نیک باشد ، و در افعال نیز هم چنین می دان . پس مصلحت مرید آن است که به یک بار ترک اعتراض و انکار کند ، و هر چه از شیخ شنود ، نیک شنود ، و هر چه از او بیند ، نیک بیند .

(30) ای درویش ! اعتراض و انکار مرید تاریکی و کدورت و جدائی اندازد میان مرید و مراد .

(31) رکن ششم ثبات و دوام است بر شرایط و ارکان سلوک سال های بسیار ، که از بی ثباتی هیچ کار نیک نیاید ، نه دنیوی و نه اخروی .

(32) ای درویش ! هر کس که به جایی رسید در کار دنیا و در کار آخرت ، از ثبات رسید . این است شرایط و ارکان سلوک که گفته شد ، و سلوک تمام نشود الا به این دوازده چیز .

فصل نهم : در بیان حجاب و مقام

(33) ای درویش ! سالک چون بدین دوازده چیز که گفته شد ثبات نماید ، البته حجاب ها از پیش سالک بر خیزد و به مقامات عالیه برسد . و اصل حجاب ها چهار چیز است : دوستی مال ، و دوستی جاه ، و تقلید پدر و مادر ، و معصیت . و اصل مقامات هم چهار چیز است : اقوال نیک ، و افعال نیک ، و اخلاق نیک ، و معارف . و مراد از معارف معرفت بسیار چیز است . اما معرفت هجده چیز ضروری است : سالک دانا باید که البته این هجده چیز را بداند . و به علم الیقین و به عین الیقین بشناسد ، معرفت دنیا ، و معرفت کار دنیا ، و معرفت آخرت ، و معرفت کار آخرت ، و معرفت مرگ ، و معرفت حکمت مرگ ، و معرفت شیطان ، و معرفت امر شیطان ، و معرفت ملک ، و معرفت امر ملک و معرفت نبی ، و معرفت سخن نبی ، و معرفت ولی ، و معرفت سخن ولی ، و معرفت خود ، و معرفت امر خود ، و معرفت خدا ، و معرفت امر خدا . اگر می خواهی بگو هجده چیز است ، و اگر می خواهی بگو که نه چیز است ، و اگر می خواهی بگو که یک چیز است .

(34) ای درویش ! فرق کردن میان امر شیطان و امر ملک ، و امر نفس ، و امر خدا کاری عظیم است ، و دریافتن سخن نبی و سخن ولی کاری مشکل است .

(35) تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم ، ای درویش حجاب ها بسیار است ، اما اصل حجب این چهار چیز است ، و مقامات بسیار است ، امّا اصل این چهار چیز است .  هر چیزی که از خود دفع می باید کرد و از پیش بر می باید داشت ، عبارت از حجاب است ، و هر چیز که خود را حاصل می باید کرد ، و بر آن می باید بود ، عبارت از مقام است .

(36) چون معنی حجاب و معنی مقام دانستی ، اکنون بدان که جمله روندگان روی در این چهار مقام دارند ، و این چندین ریاضات و مجاهدات از جهت آن می کوشند تا این چهار حجاب را از پیش بردارند ، و این چهار مقام را به کمال رسانند ؛ و هر که این چهار مقام را به کمال رسانید ، به کمال خود رسید .

(37) ای درویش ! این چهار حجاب را از پیش بر داشتن به مثابه طهارت ساختن است ، و این چهار مقام را حاصل کردن به مثابه نماز گذاردن است . اول طهارت باشد آن گاه نماز ، اول فصل است و آن گاه وصل ، اول تصقیل است و آن گاه تنویر ، هر که این چهار حجاب را از پیش برداشت ، طهارت ساخت و در طهارت دایم است . و هر که این چهار مقام را حاصل کرد ، نماز گذارد و در نماز دایم است .

فصل دهم : در بیان تربیت

(38) بدان که صیاد پادشاه چون باز صید کند ، اول چشم باز بدوزد ، و بند در پایش نهد ، و روزهاش گرسنه و تشنه ، و شب هاش بیدار دارد تا نفس باز شکسته شود ، و قوت حیوانی و سبعی وی کمتر گردد ، و با صیاد انس و آرام گیرد . چون با صیاد انس و آرام گرفت ، آن گاهش صیاد صید کردن بیاموزد . و چون صید کردن آموخت آن گاهش به حضرت پادشاه برد تا قرب پادشاه بیابد و بر دست پادشاه نشیند . معلوم شد که غرض صیاد از چشم دوختن و بند بر پای نهادن و گرسنه و تشنه و بیدار داشتن باز نبود ، غرض آن بود که تا باز چنان شود که صیاد صید کردن به وی تواند آموخت . و دیگر معلوم شد که غرض صیاد آموختن باز هم نبود غرض صیاد صید کردن بود تا به واسطه صید کردن به قرب پادشاه رسد . هم چنین هادی اول سالک را صید کرد ، و چون صید کرد چشمش بدوزد ، یعنی به خانه تاریک ، و زبانش ببندد یعنی به خلوت و عزلت ، و روزهاش گرسنه و تشنه دارد ، و شب هاش بیدار دارد تا نفس سالک شکسته شود ، و قوت حیوانی و سبعی و شیطانی وی کمتر گردد . آن گاهش هادی صید کردن بیاموزد و صید سالک علم و معرفت و محبت و مشاهده و معاینه است و چون صید کردن آموخت به حضرت پادشاه رسید ، و قرب پادشاه یافت . و چون به قرب پادشاه رسید ، رستگار شد و از اهل نجات گشت . و الحمدلله رب العالمین .