رساله سوم در بیان آفرینش ارواح و اجسام

(1) امّا بعد ، چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا ، عزیز بن محمد النسفی ، که جماعت درویشان از این بیچاره در خواست کردند ، که می باید که در آفرینش ارواح و در مراتب ارواح و در نزول و عروج ارواح بر قاعده و قانون اهل شریعت رساله ای جمع کنید و بیان کنید که روح انسانی کمال خود را به نهایت کمالات می تواند رسانید و مقام خود را که بعد از مفارقت قالب بازگشت وی به آن خواهد بود به نهایت مقامات می تواند رسانید یا کمال او مقدر است ، و مقام او مقدر است ، و از آن چه تقدیر رفته است به سعی و کوشش زیادت نمی تواند کرد ، و دیگر بیان کنید که تقدیر خدای خود چیست ؟ در خواست ایشان را اجابت کردم و از خداوند تعالی مدد و یاری خواستم تا از زلل نگاه دارد . ((  انه علی ما یشاء قدیر و بالاجابه جدیر ))

فصل اول : در بیان آن که آدمی مرکب از روح و قالب است و در بیان سه طایفه آدمیان

(2) بدان که آدمیان در این عالم سفلی مسافر اند از جهت آن که روح آدمی را ، که از جوهر ملائکه سماوی است ، از عالم علوی است ، و به این عالم سفلی به طلب کمال فرستاده اند ، تا کمال خود حاصل کند ، و چون کمال خود حاصل کرد بازگشت او به جواهر ملائکه سماوی خواهد بود ، و به عالم علوی خواهد پیوست . و کمال بی آلت حاصل نمی توانست کرد ، از جهت آنکه روح آدمی به کلیات عالم بود ، اما به جزئیات عالم نبود ، آلتی از این عالم سفلی به روح دادند تا به جزئیات عالم علم یافت ، و از کلیات و جزئیات استدلال کرد ، و پروردگار خود را شناخت ؛ و آن آلت قالب است . پس آدمی مرکب آمد از روح و قالب ، و روح از عالم علوی است و قالب او از عالم سفلی است ، روح از عالم امر است و قالب از عالم خلق است .

(3) چون این مقدمات معلوم کردی ، اکنون بدان که بعضی از آدمیان نمی دانند که در این عالم سفلی مسافر اند ، و به طلب کمال آمده اند . چون نمی دانند به طلب کمال مشغول نیستند ، شهوت بطن و شهوت فرج و دوستی فرزند ایشان را فریفته است ، و به خود مشغول گردانیده است . و این هر سه بتان عوام اند ، و بعضی از آدمیان می دانند که در این عالم سفلی مسافر اند و به طلب کمال آمده اند ، امّا به طلب کمال مشغول نیستند ، و دوستی و آرایش ظاهر که بت صغیر است ، و دوستی مال که بت کبیر است ، و دوستی جاه که بت اکبر است ، ایشان را فریفته است ، و به خود مشغول گردانیده است ، این هر سه بتان خواص اند ، و هر شش شاخ های دنیا اند و لذاّت دنیا بیش از این نیست .

(4) ای درویش ! چون این سه شاخ آخرین قوت گرفت و غالب شود ، آن سه شاخ اولین ضعیف شود و مغلوب گردد . پس بتان آدمی به حقیقت هفت آمدند ، یکی دوستی نفس ، و دوستی شش چیز دیگر از برای نفس است ، و دوستی نفس بتی بغایت بزرگ است ، و بتان دیگر به واسطه وی پیدا می آیند و جمله را می توان شکست ، اما دوستی نفس که بتی بغایت بزرگ است نمی توان شکست .

(5) و بعضی از آدمیان می دانند که در این عالم سفلی مسافر اند ، و به طلب کمال آمده اند ، و به طلب کمال مشغول اند (( فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات )) . آدمیان همین سه طایفه بیش نیستند و از این سه طایفه بعضی آدمی اند و بعضی به آدمی می مانند.

(6) تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم ، ای درویش ! طریقی که موصل است به کمال یک طریق است ، و آن طریق اول تحصیل است و تکرار و آخر مجاهدت و اذکار است . باید که اول به مدرسه روند ، و از مدرسه به خانقاه آیند . هر که این چنین کند ، شاید به مقصد و مقصود رسد ، و هر که نه چنین کند ، هرگز به مقصد و مقصود نرسد .

(7) ای درویش ! هر که به مدرسه نرود ، و به خانقاه رود شاید که از سیر الی الله با بهره و با نصیب باشد و به خدای رسد ، اما از سیر فی الله بی بهره و بی نصیب گردد .

فصل دوم : در بیان آفرینش ارواح و اجسام

( 8) بدان که اهل شریعت می گویند که خدای تعالی موجد مختار است ، نه موجد بالذات است . در آن وقت که خواست عالم را که  جواهر و اعراض است ، بیا فرید ، و اول چیزی که بیا فرید ، جوهری بود ، و آن جوهر اول می گویند . چون خداوند تعالی خواست که عالم ارواح و اجساد را بیافریند ، به آن جوهر اول نظر کرد ، آن جوهر اول بگداخت ، و به جوش آمد . آن چه زبده و خلاصه آن جوهر بود ، بر سر آمد بر مثال زبده قند ، و آن چه دروی و کدورت آن جوهر بود ، در بن نشست بر مثال دروی قند ، خداوند تعالی از آن زبده نورانی مراتب عالم ارواح بیافرید ، و از آن دروی ظلمانی مراتب عالم اجسام پیدا آورد .

(9) ای درویش ! این زبده نورانی آدم است ، و این دروی ظلمانی حوا است . آدم و حوا موجودات اند و از اینجا گفته اند که حوا را از پهلوی آدم بگرفتند .

فصل سوم : در بیان روح و مراتب ارواح

(10) بدان که روح انسانی جوهری بسیط است ، و مکمل و محرک جسم است بالاختیار و العقل ، و روح حیوانی جوهر است ، و مکمل و محرک جسم است بالاختیار ، و روح نباتی جوهر است ، و مکمل و محرک جسم است بالطبع . و اگر این عبارت را فهم نکردی به عبارتی دیگر بگویم . بدان که روح انسانی جوهری لطیف است ، و قابل تجزی و تقسیم نیست و از عالم امر است ، بلکه خود عالم امر است .

(11) چون معنی روح را دانستی ، اکنون بدان که چون خداوند تعالی خواست که مراتب ارواح را بیافریند ، به آن زبده نورانی نظر کرد . آن زبده نورانی بگداخت و به جوش آمد ، و از زبده و خلاصه آن زبده روح خاتم انبیا بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی ارواح اولوالعزم بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی ارواح رسل بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی ارواح انبیا بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی ارواح اولیا بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی ارواح اهل معرفت بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی ارواح زهاد بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی ارواح عباد بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی ارواح مومنان بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی طبیعت آتش بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی طبیعت هوا بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی طبیعت آب بیافرید ، و از آن چه باقی ماند طبیعت خاک بیافرید ، و با هر روحی چندین ملائکه بیافرید . مفردات عالم ملکوت تمام شدند .

فصل چهارم : در بیان جسم و عالم اجسام و مراتب اجسام

(12) بدان که جسم جوهری کثیف است ، و قابل تجزی و تقسیم است ، و از عالم خلق است ، بلکه خود عالم خلق است . چون معنی جسم را دانستی ، اکنون بدان که چون خداوند تعالی خواست که مراتب اجسام بیافریند ، به آن دروی ظلمانی نظر کرد . آن دروی ظلمانی بگداخت و به جوش آمد . از زبده و خلاصه آن دروی عرش بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی کرسی بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی آسمان هفتم بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی آسمان ششم بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی آسمان پنجم بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی آسمان چهارم را بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی آسمان سوم بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی آسمان دوم بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی آسمان اول بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی عنصر آتش بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی عنصر هوا بیافرید ، و از زبده و خلاصه آن باقی عنصر آب بیافرید ، و از آنچه باقی ماند عنصر خاک بیافرید . مفردات عالم ملک تمام شدند، مفردات ملک و ملکوت بیست و هشت آمدند ، چهارده ملک و چهارده ملکوت ، و مرکب سه آمدند معدن و نبات و حیوان . هم چنین مفردات حروف تهجی بیست و هشت آمدند ، و مرکب سه آمد اسم و فعل و حرف .

فصل پنجم : در بیان اینکه ارواح هر یکی کجا جا گرفتند

(13) چون مراتب ارواح تمام شد ، و مراتب اجسام تمام گشت ، آن گاه مراتب ارواح در مراتب اجسام هر یکی در هر یکی مقام گرفتند . عرش مقام خاتم انبیا شد ، و صومعه و خلوت خانه وی گشت ، و کرسی مقام ارواح اولوالعزم شد ، و صومعه و خلوت خانه ایشان گشت ، و آسمان هفتم مقام ارواح رُسُل شد ، و صومعه و خلوت خانه ایشان گشت ، و آسمان ششم مقام ارواح انبیا شد ، و صومعه خلوت خانه ایشان گشت ، و آسمان پنجم مقام ارواح اولیا شد ، و صومعه و خلوت خانه ایشان گشت ، و آسمان چهارم مقام ارواح اهل معرفت شد ، و صومعه و خلوت خانه ایشان گشت ، و آسمان سوم مقام ارواح زُهّاد شد ، و صومعه و خلوت خانه ایشان گشت ، و آسمان دوم مقام ارواح عُبّاد شد ، و صومعه و خلوت خانه ایشان گشت ، و آسمان اول مقام ارواح مومنان شد ، و صومعه و خلوت خانه ایشان گشت . و طبایع چهار گانه در عناصر چهارگانه مقام گرفتند . نُه مرتبه علوی آمدند ، و چهار مرتبه سُفلی آمدند ، و مرتبه خاک اسفل السافلین آمد ، و مرتبه عرش اعلی العلیین آمد ، پس عرش اعلی العلیین است ، و خاک اسفل السافلین است .

(14) ای درویش ! جمله ارواح هر یک از مقام خود به این مرتبه اسفل السافلین نزول می کنند ، و بر مرکب قالب سوار می شوند ، و به واسطه قالب کمال خود را حاصل می کنند ، و باز از اینجا عروج می کنند و به مقام اول خود میرسند . و چون به مقام اول خود رسیدند ، عروج هر یک تمام شد ، و دایره هریک تمام گشت . و چون دایره تمام می شود ، ترقی ممکن نمی ماند . ترقی تا بدین جا بیش نیست که هریک تا به مقام اول خود رسند ، ارواح مومنان تا به آسمان اول ، و ارواح عباد تا به آسمان دوم ، و ارواح زُهّاد تا به آسمان سوم ، هم چنین هر نُه مرتبه هر یک تا به مقام اول خود عروج کنند ، امّا از مقام اول خود در نتوانند گذشت . در راه ماندن ممکن است ، امّا از مقام خود در گذشتن ممکن نیست . در راه ماندن عبارت از آن است که روح هر یک در مقام ایمان مفارقت کند ، بازگشت وی تا به آسمان اول خواهد بود ، و روح هر که در مقام عبادت مفارقت کند ، بازگشت وی تا به آسمان دوم خواهد بود ، و در جمله مقامات هم چنین می دان . هر یک در هر مقامی که مفارقت کنند ، بازگشت ایشان به اهل این مقام باشد ، اگر چه از مقام بالاتر نزول کرده باشند ، و حیفی عظیم باشد که کسی به مقام اول خود نتواند رسید و در راه بماند . و آن که به مقام ایمان نرسید ، بازگشت وی به آسمان نخواهد بود ، از هر کدام مرتبه که نزول کرده باشد ، از جهت آنکه عمر ضایع کرده است و سخن انبیا و اولیا نشنود ه است ((إِنَّ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فی سَمِّ الْخِیاطِ)) .

(15) ای درویش ! آدمیان که تصدیق انبیا نکردند ، اگر چه صورت آدمیان دارند معنی آدمی ندارند ، از حساب بهایم اند ، بلکه از بهایم فروتر ، (( لَقد ذرءَنا لجهنم کثیراً من الجّن و الانس لهم قُلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم ءاذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هُم اضل اولئک هم الغافلون )) . و بهایم را به عالم علوی راه نیست از جهت آنکه عالم علوی صومعه و خلوت خانه پاکان است ، جای ملائکه و اهل تقوی است ، بی علم و تقوی به عالم علوی نتوان رسید . پس ارواح این طایفه که به درجه ایمان نرسیده اند ، در زیر فلک قمر بمانند از هر کدام مرتبه نزول کرده باشند .

(16) ای درویش ! خدای تعالی جمله ارواح را در عالم در اصل فطرت پاک و مطهر آفریده است ، اما چون به این عالم سفلی به طلب کمال آمدند ، بعضی به این عالم فریفته شدند ، و در راه بمانند ، (( کُل مولود یَُولَد علی فطرتة فابواه یهودانه ینصرانه و یمجسانه )) . و اگر کسی سوال کند که چون ارواح از مقام اول خود در نتوانند گذشت این نزول و عروج را فایده چیست ؟ بدان که ارواح چون به این عالم سفلی نزول نکرده بودند ، آن چه می دانستند ، می دانستند ترقی نداشتند و اکتساب علوم و اقتباس انوار نمی توانستند کرد ، و به کّلیت عالَم عالم ( به کسره لام ) بودند ، امّا به جُزویّات عالَم عالم نبودند . چون به این عالم سفلی نزول کردند ، بر مرکب قالب سوار شدند ، به واسطه قالب ترقی دارند ، و اکتساب علوم و اقتباس انوار می توانستند کرد ، و به جزویات عالَم عالم شدند ، و از کّلیات و جُزویّات عالَم استدلال کردند . و پروردگار خود را شناختند .

(17) ای درویش ! ارواح چون نزول می کردند ، به طلب کمال می آمدند ، و اکنون چون عروج می کنند ، کمال دارند . پس در عروج و نزول فوائد بسیار باشد ، امّا کمال هر یک معلوم است ، از کمال معلوم و مقام معلوم خود در نتوانند گذشت ، (( و ما منّا الا له مقام معلوم )) . و چنین میدانم که تمام فهم نکردی ، روشن تر از این بگویم .

فصل ششم : در بیان مقام معلوم

(18) بدان که اهل شریعت می گویند که این هر نُه مرتبه عطائی اند ، نه کسبی . و دین حنیف و دین قیّم این است ، و فطرة الله که جمله آدمیان را بر آن فطرت آفریده است ، این مراتب ارواح است ، هر یک را چنان که آفریدند آفریدند ، در خلق خدای تبدیل نیست ((فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا  فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا  لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ  ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ)) .

(19) ای درویش ! اگر چنان بودی که این مراتب کسبی بودندی ، هر کس که کسب زیادت کردی ، مقام او عالی تر شدی . عارف به کسب به مقام ولی رسیدی ، و ولی به کسب به مقام نبی رسید ، و در جمله مقامات هم چنین می دان ، امّا این جمله کسبی نیستند ، عطائی اند .

(20) ای درویش ! این چنین که مراتب ارواح را دانستی که هر یک را مقام معلوم است ، و از مقام معلوم خود در نمی توانند گذشت ، اقوال و افعال ایشان را هم چنین می دان . هر یک را مقامی و مقداری معلوم است و از آن در نتوانند گذشت (( و کل شیء عنده به مقدار )) یعنی هر روحی که به این عالم می آید ، و بر مرکب قالب سوار شود ، او را حدّی پیداست و مقامی معلوم است ، که چند در قالب باشد ، و چند نفس زند ، و چه خورد ، و چند خورد ، و چه گوید ، و چه کند ، و چند کند ، و چه آموزد ، و چند آموزد ، و در جمله کارها هم چنین می دان . و علم خدای تعالی در ازل به این جمله محیط است ، یعنی خدای تعالی در ازل به کلیات و جُزویّات عالَم عالم است (( و انّ الله قد احاط بکُل شیء )) .

فصل هفتم : در بیان تقدیر خدای

(21) بدان که خدای تعالی در ازل بود ، و هیچ چیز دیگر نبود ((کَانَ اللَهُ وَ لَمْ یَکُنْ مَعَهُ شَیْءٌ، ثُمَّ کُتبَ فِی‌ الذِّکْرَ کُلُّ شَیْءٌ)) . خدای تعالی و علم خدای تعالی ازلی و ابدی است . که آن وقت که خواست ، آن چنان که در ازل دانسته بود ، عالم ملک و عالم ملکوت را بیافرید . پس خدای اول ندارد ، و عالم ملک و ملکوت اول دارد . ملک عبارت از عالَم اجسام است ، و ملکوت عبارت از عالم ارواح است ، و جبروت عبارت از ذات و صفات خداست ، یعنی ملک عالم محسوسات است ، و ملکوت عالم معقولات است ، و جبروت آفریدگار مُلک و ملکوت است ، و جبروت را در این منزل این چنین تفسیر کرده اند .

(22) چون این مقدمات معلوم کردی ، اکنون بدان که بعضی می گویند که خدای تعالی در ازل ذات و صفات همه چیز را و مقدار همه چیز را دانسته است . این است معنی تقدیر خدا یعنی علم او تقدیر اوست . و این طایفه اهل شیعت اند . و بعضی می گویند که خدای تعالی در ازل ذات  و صفات همه چیز را و مقدار همه چیز را دانسته است و خواسته است . این است معنی تقدیر خدای ، یعنی علم و ارادت او تقدیر اوست . و این طایفه اهل سنت اند .

(23) ای درویش ! در ظاهر شریعت حکم خدا و قضای خدا و قدر خدا و تقدیر خدا به یک معنی است و از این جمله بعضی علم او می خواهند ، و بعضی علم و ارادت او می خواهند . اگر علم و ارادت او تقدیر اوست ، و علم و ارادت او به جمله اشیا محیط است به کلیات و جُزویّات عالم ، پس جمله اشیا به تقدیر او باشد ، و رَدّ تقدیر او به هیچ وجه ممکن نیست و نبود . و علما و مشایخ این دعا را بسیار خواندند و می خوانند : ((اللَّهُمَّ لا مانِعَ لمَا أعْطَیْتَ ولا مُعْطیَ لِمَا مَنَعْتَ،ولا هَادیَ لِمَن أَضْلَلْتَ،ولا مُضِلَّ لِمَن هَدَیْتَ،ولا رادَّ لِمَا قَضَیْتَ ولا ینَفَعُ ذَا الجَدِّ مِنْکَ الجَدُّ)) .

(24) ای درویش ! اگر علم او تقدیر اوست بر این تقدیر جمله آدمیان در اقوال و احوال و در همه چیز مختار باشند ، هر چه خواهند خورند و هر چه خواهند گویند ، و هر چه خواهند کنند . و اگر علم و ارادت او تقدیر اوست ، بر این تقدیر جمله آدمیان در اقوال و احوال و در همه چیز مجبور باشند ، آن خورند و آن گویند و آن کنند که خدا خواسته باشد از جهت آن که علم خدا مانع اختیار آدمیان نباشد ، اما ارادت خدای مانع اختیار آدمیان باشد .

فصل هشتم : در بیان گذشتن صراط

(25) بدان که نزول و عروج روح انسانی به گذشتن صراط می ماند ، از جهت آن که می آرند که صراط چیزی است که بر روی دوزخ کشیده است ، و از موی باریک تر و از شمشیر تیز تر است ، و بر این صراط مدتی به زیر می باید رفت ، و مدتی راست می باید رفت ، و مدتی به بالا می باید رفت . و بعضی بر این صراط زود و آسان بگذرند ، و هیچ زحمتی بدیشان نرسد . بعضی افتان و خیزان بگذرند ، و زحمت بسیار بدیشان رسد ، امّا به عاقبت بگذرند . و بعضی نتوانند گذشت ، و در دوزخ افتند . نزول و عروج روح انسانی نیز هم چنین است ، از جهت آن که عالم طبیعت به دوزخ می ماند ، و ارواح را به این عالم طبیعت می باید آمد ، و از عالم طبیعت می باید گذشت ، پس ارواح مدتی به زیر می آیند ، و مدتی راست می آیند ، و مدتی به بالا می روند . و بعضی از عالم طبیعت زود و آسان می گذرد ، و هیچ زحمتی بدیشان نمی رسد . و بعضی افتان و خیزان می گذرند ، و زحمت بسیار بدیشان می رسد امّا به عاقبت می گذرد . و بعضی نمی توانند گذشت ،  و در عالم طبیعت می مانند ، و به عالم علوی نمی توانند پیوست . و این صراط از موی باریک تر ، و از شمشیر تیزتر است ، از جهت آن که در جمله کارها وسط صراط مستقیم است ، و وسط طریق عقل است ، و طرف افراط و طرف تفریط عالم طبیعت است که دوزخ است ، و وسط از موی باریک تر است و وسط از نگاه داشتن ، و بر وسط رفتن از شمشیر تیزتر است .

فصل نهم : در بیان آن که هر چیز که در دنیا و آخرت است در آدمی است

(26) بدان که هر چیز که در دنیا و آخرت موجود است در آدمی هم موجود است ، و آدمی نسخه و نمودار دنیا و آخرت است .

(27) ای درویش ! روح انسانی را نسبت به آمدن و رفتن و نسبت به نادانی و دانایی احوال بسیار و اسامی بی شمار است . روح انسانی چون نزول می کند ، افول نور است ، و چون عروج می کند طلوع نور است . چون نزول افول نور است ، پس نزول روح انسانی شب باشد ، و چون عروج طلوع نور است پس عروج روح انسانی روز بود . و دیگر آن که در وقت نزول چیزها در روح انسانی مقدر است ، و جمله پوشیده و ناپیدا است ، پس نزول روح انسانی شب قدر باشد ، و چون در وقت عروج هر چیز که در روح انسانی مقدر بودند ، و پوشیده و ناپیدا بودند ، آن جمله ظاهر شدند و آشکارا گشتند ، پس عروج روح انسانی روز قیامت بود . و چون افول نور در جسم است ، و عروج نور از جسم است ، پس جسم آدمی هم مغرب و هم مشرق باشد ، و روح انسانی ذوالقرنین است ، یک شاخ وی نزول است ، و یک شاخ دیگر عروج است . و این ذوالقرنین چون به مغرب رسید ، آفتاب را دید که در چشمه گرم غروب می کند (( حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجد ها تغرب فی عین حمئه و وجد عندها قوما )) . و این چشمه گرم جسم آدمی است .

(28) ای درویش ! جسم آدمی تا گرم است ، و حرارت غریزی دارد ، آفتاب روح در وی نزول می کند ، و در وی می باشد تا آن گاه که سرد شود ، و حرارت غریزی در وی نماند . چون سرد می شود ، آفتاب روح از وی عروج می کند . پس آفتاب روح در چشمه گرم نزول می کند ، و از چشمه سرد عروج می کند . و این ذوالقرنین در مغرب قومی را بیافت که بغایت ضعیف ، و ناتوان ، و بغایت نادان و بی خبر بودند ، در تاریکی مانده و از روشنائی بی بهره و بی نصیب بودند . و چون به مشرق رسید ، قومی را دید که بغایت قوی و توانا ، و بغایت دانا و با خبر بودند ، از تاریکی بیرون آمده ، و به روشنائی رسیده ((حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَىٰ قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا)) .

(29) ای درویش ! آن قوم که در مغرب یافت ، و این قوم که در مشرق دید ، جمله صفات روحانی و صفات جسمانی بودند و می گویند که ذوالقرنین به جهان تاریک رفت . جهان تاریک جسم است ، و آب حیات علم است . چون مغرب و مشرق را دانستی ، اکنون بدان که مغرب سدی است ، و مشرق هم سدی است ، و میان مشرق و مغرب بین السدین است . و بین السدین مشتمل است تمام عمر را . و در میان این دو سد قومی را یافت . و آن قوم از یاجوج و مأجوج شکایت کردند ، و یاجوج و مأجوج شهوت و غضب اند ، و شهوت و غضب اند که فساد می کنند ، و در خرابی می کوشند . و آن قوم که یاجوج و مأجوج شکایت کردند ، صفات روحانی و قوت های عقلی بودند . ذوالقرنین با اینان می گوید که شما مرا یاری دهید به قوت ، تا من میان شما و یاجوج و مأجوج سدی پیدا کنم (( آتونی زبر الحدید )) . حدید عبارت از سختی و راستی و ثبات است ، و قهر و منع نفس است . و اگر این عبارت را فهم نکردی به عبارتی دیگر بگویم .

(30) ای درویش ! هر که طریق ریاضت و مجاهدات پیش گیرد با مرد دانا ، و در صحبت دانا ، ظاهر و باطن وی راست شود . چون ظاهر و باطن سالک راست شد ، کار سالک تمام گشت ، یعنی ظاهر همچون باطن پاک شود ، و راست گردد ، که تا ظاهر راست نمی شود و پاک نمی گردد ، باطن قابل نور نمی تواند شد . ((حَتَّی إِذا ساوی بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً)) . ظاهر و باطن ، آدمی دو صدف اند . چون ظاهر و باطن راست شد ، آن گاه دانا نفع علم و معرفت کند ، تا سالک دانا شود و عارف گردد . چون سالک دانا شد و عارف گشت ، آن عالم و معرفت سالک به مثابت آتش باشد ، جمله خیالات فاسد را و اندیشه های باطل را که از یاجوج و مأجوج طبیعت بر می خاستند ، نیست گرداند ، و سالک را پاک و صافی کند .

(31) ای درویش ! در اول نفخ روح بود (( فاذا سویته و نفخت فیه من روحی )) ، و این نفخ علم است (( حتی اذا ساوی بین الصدفین قال انفخوا حتی اذا جعله نارا )) چهار نفخ است از اول عمر تا به آخر عمر یکی نفخ روح است ، و یکی نفخی است تا اوصاف ذمیمه و اخلاق نا پسندیده بمیرند ، و یکی نفخی است تا اوصاف حمیده و اخلاق پسندیده زنده شود ، ((وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ ۖ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَىٰ فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ (68) وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا)) و یکی نفخی است که روح از قالب جدا می شود ، و قالب خراب می گردد . (()قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّی فَإِذَا جَاء وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاء وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا) و الحمد لله رب العالمین .