رساله در بیان سخن اهل تناسخ

فصل اوّل : در بیان صراط

(1) امّا بعد ، چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا ، عزیز بن محمّد النسفی ؛ بدان که منزل پنجم تناسخ است ، و طریق تناسخ طریقی قدیم است ؛ چندین هزار سال است که در میان خلق است ، و بیشتر اهل عالم بر طریق تناسخ بوده اند و هستند . و چهار دانگ عالم ، بلکه زیاده ، بر طریق تناسخ اند . و گفته آمد که اهل تناسخ با اهل حکمت در مبدا و معاد اتفّاق است الا در رسیدن به معاد خلاف کرده اند . اهل تناسخ می گویند که معاد جایی را گویند که یک نوبت در آنجا بوده باشند و باز خواهند که به همان جای باز گردند . پس مبدا و معاد یک چیز باشد که آن چیز را نسبت به آمدن مبدا گویند ، و نسبت به بازگشتن معاد خوانند ؛ و آن عقل اوّل است . و اوّل چیزی که از واجب الوجود صادر شد ، عقل اوّل بود ؛ و هر چیز که بود و هست و خواهد بود جمله در عقل اوّل بالقوة موجود بودند . و از اینجا است که عقل اوّل را لوح محفوظ می گویند .

(2) چون این مقدّمات را معلوم کردی ، اکنون بدان که اهل تناسخ می گویند که نفوس جمله آدمیان در عالم علوی موجود بودند ، و هر یک به وقت خود از عالم علوی به این عالم سفلی نزول می کنند ، و بر مرکب قالب سوار می شوند ، و کمال خود حاصل می کنند . چون کمال خود حاصل کردند ، باز عروج می کنند و به عالم علوی باز می گردند . و این نزول و عروج ارواح صراط است که بر روی دوزخ کشیده شده است ، از جهت آن که در حدیث آمده است که صراط بر روی دوزخ کشیده است و صراط از مو باریک تر است . و از شمشیر تیز تر است . و بر صراط چندین گاه به زیر می باید رفت و چندین گاه راست می باید رفت و چندین گاه به بالا می باید رفت . و هر که از صراط گذشت ، از دوزخ گذشت و به بهشت رسید . و صراط بعضی کس زود روند و بی زحمت بگذرند ؛ و بعضی کس دیر و با زحمت بگذرند ، و بعضی کس نتوانند گذشت و در دوزخ افتند .

(3) ای درویش ! این صراط که بر روی دوزخ کشیده است ، نزول و عروج است ، از جهت آن که در نزول و عروج چندین گاه به زیر می باید رفت و چندین گاه  راست می باید رفت ، و چندین گاه به بالا می باید رفت و این نزول و عروج بر روی دوزخ کشیده است ، از جهت آن که هر چه در زیر فلک قمر است ، دوزخ است و هر که این نزول و عروج را تمام کرد ، از دوزخ در گذشت و به بهشت رسید . بعضی کس این نزول و عروج را زود و بی زحمت تمام کنند ، و بعضی کس دیر و با زحمت تمام کنند ، و بعضی کس نتوانند تمام کرد ، و به درکات دوزخ فرو روند . و در این نزول و عروج بر صراط مستقیم می باید رفت تا نزول و عروج بی زحمت تمام شود . و صراط مستقیم در همه کارها وسط است . و وسط از موی باریک تر است ؛ و در وسط رفتن دشوارتر از آن است که بر شمشیر تیز رفتن . تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم !

(4) ای درویش ! اهل تناسخ می گویند که نفوس از عالم علوی هر یک به وقت خود به این عالم سفلی به طلب کمال می آیند و چون کمال حاصل می کنند ، باز به عالم خود باز می گردند . و کمال بی آلت حاصل نمی توان کرد و آلت نفس قالب است ، و نفس قالب خود را می سازد به قدر استعداد و دانش خود ، هم چون حدّاد و نجار که آلت خود می سازد ، و به قدر دانش و استعداد خود می سازند ؛ هر چند که در حدّادی و نجّاری داناتر می شوند ، آلت و دست افزار خود بهتر و خوب تر می سازند . نفس جزوی اوّل صورت نباتات و اشجار می کند به تدریج ، باز صورت حیوانات پیدا می کند به تدریج ، باز صورت انسان پیدا می کند به تدریج ، و در هر مرتبه ئی نامی دارد . چنین می دانم که تمام فهم نکردی ، روشن تر ازین بگویم .

فصل دوّم : در بیان عروج

(5) بدان که اهل تناسخ می گویند که آن چه فرود فلک قمر است ، که عالم کون و فساد است ، و عالم طبایع و شهوات است ، دوزخ و درکات دوزخ است ؛ و آنچه بالای فلک قمر است ، که عالم بقا و ثبات است ، و عالم عقول و نفوس است ، بهشت و درجات بهشت است ؛ و فلک قمر واسطه است میان بهشت و دوزخ ، و جای نفوس اطفال است ، و جای نفوس کسانی است که در معنی اطفال باشند . درجات بهشت هشت است و درکات دوزخ هفت است .

(6) چون این مقدّمات را معلوم کردی ، اکنون بدان که نفوس جزوی از عالم علوی اوّل به عناصر و طبایع می آیند ، تا نزول تمام می شود ، و چندین گاه درین منزل می باشند . و افلاک و انجم دایم گرد عناصر و طبایع می گردند ، و فیض و اثرها به عناصر و طبایع می رسانند . و مقصود ازین همه گشتن آن است که تا نفوس جزوی که در عناصر و طبایع اند ، پرورش یابند ، و استعداد عروج حاصل کنند . چندین هزار سال درین مرتبه می باشند ، و پرورش می یابند . و نام نفس جزوی درین مرتبه طبیعت است . آنگاه از عناصر و طبایع عروج می کنند ، و به نباتات می آیند . و اوّل صورتی که از صورت نباتات پیدا می کنند ، صورت طحلب است ؛ و این طحلب گیاهی سبز است که در آب ها پیدا می آید . و به مراتب بر می آید و صورت نباتات و اشجار پیدا می کنند ، تا به حدّی که شجر به حیوان نزدیک شود ، هم چون درخت خرما ، و درخت لفّاح ، و درخت واق واق . و چندین هزار سال دیگر درین مرتبه می باشند ، و از گردش افلاک و انجم پرورش می یابند . و درین مرتبه نام وی نفس نباتی است . آن گاه از نبات به حیوان می آیند .و اوّل صورتی که از صورت حیوانات پیدا می کنند ، صورت خراطین است ؛ و این خراطین کرمی سرخ و دراز و باریک است که در گِل و زمین آبناک بود . و به مراتب بر می آیند ، و صورت حیوانات به تدریج پیدا می کنند ، تا به حدّی که حیوان غیر ناطق به حیوان ناطق نزدیک می شود هم چون فیل و بوزینه و نسناس . و چندین هزار سال درین مرتبه می باشند و از گردش افلاک و انجم پرورش می یابند و درین مرتبه نام وی نفس حیوانی است . آن گاه از حیوان به انسان می آیند و اوّل صورتی که از صورت انسان پیدا می کنند ، صورت زنگیان است ، و درین مرتبه نام وی نفس انسانی است ، یعنی نفس ناطقه ، و نفس ناطقه را درین مرتبه نفس اماره می گویند . و به مراتب بر می آیند تا به درجه حکما رسند ، و درین مرتبه نفس ناطقه را نفس لوامه می گویند ، و به مراتب بر می آیند تا به درجه اولیا رسند ؛ و درین مرتبه نفس ناطقه را نفس لوامه می گویند ، و به مراتب بر می آیند تا به درجه انبیا رسند ؛ و درین مرتبه نفس ناطقه را نفس مطمئنه می گویند . اکنون به کمال رسید و برین مزید نباشد و وقت بازگشتن شد (( یا ایّتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربّک راضیّة مرضیّة فادخلی فی عبادی وادخلی فی جنّتی )) .

(7) ای درویش ! معنی (( فادخلی فی عبادی )) آن است که (( ای نفس ، به عقول و نفوس عالم علوی و درجات بهشت بپیوند )) ، (( وادخلی جنّتی )) (( به عقل اوّل که جنّت خاصّ است بپیوند )) . چون به درجه حکما رسیدند ، از دوزخ گذشتند و به درجات بهشت رسیدند و چون به درجه اولیا رسیدند ، از درجات بهشت گذشتند و به بهشت خاصّ رسیدند . و چون به درجه انبیا رسیدند ، از بهشت خاصّ گذشتند و به خدای رسیدند . (( انّ المتّقین فی جنّات و نهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر )) . علما و حکما در جنّات و نهر اند ، و اولیا در مقعد صدق اند و انبیا ملیک مقتدر اند .

(8) ای درویش ! تا از اخلاق ذمیمه تمام پاک نگردی و به اخلاق حمیده آراسته نشوی از دوزخ خلاص نیابی و به درجات بهشت نرسی و تا اشیا را و حکمت اشیا را کماهی ندانی و نبینی ، به بهشت خاصّ نرسی ؛ و تا از خود نمیری و به خدا زنده نشوی ، به خدای نرسی . این سه معنی از خواصّ حکمت و ولایت و نبوّت است .

فصل سوّم : در بیان قیامت

(9) ای درویش ! این که گفته شد که نفس جزوی اوّل صورت نباتات ، باز صورت حیوانات ، باز صورت انسان به تدریج پیدا می کند ، در وقتی باشد که در عالم نباتات و حیوانات نباشند ، امّا اگر در عالم نباتات و حیوانات و انسان باشند ، این چنین که این ساعت است . نفس جزوی به نباتی یا به حیوانی یا به انسانی که مناسب استعداد وی باشد ، تعلق سازد ، که به نزدیک اهل تناسخ رواست که دو نفس ، و ده نفس ، و زیاده ازین به یک قالب تعلق سازند . و چون به یک قالب دو نفس ، یا صد نفس تعلّق سازند ، امتیاز از میان ایشان برخیزد و جمله یک نفس شوند و یک کار کنند . و آن وقت که در عالم نباتات و حیوانات نباشند ، آن وقتی باشد که در عالم طوفان عام پیدا آید ، یعنی به هر مدتّی در عالم طوفانی می باشد و هر طوفانی که می باشد ، قیامت است . پس قیامت سه نوع باشد ، از جهت آن که سه دور است ، و در آخر هر دوری قیامتی است ؛ قیامت صغری و قیامت کبری و قیامت عظمی . قیامت صغری عام نباشد ؛ در طرفی از اطراف زمین باشد . امّا قیامت کبری عام باشد ، و تمامت روی زمین را بگیرد و بر روی زمین نباتات و حیوانات نمانند به سبب طوفان آب ، یا طوفان باد ، یا طوفان آتش ، امّا شاید که اثری از آثار پیشینیان بماند ، هم چون بناهای استوار و قلعه های محکم که در کوه ها باشند ؛ و به طوفان آب و باد و آتش خراب نشوند ، و قیامت عظمی هم عام باشد ، و تمامت روی زمین را بگیرد ، چنان که در همه روی زمین نباتات و حیوانات نمانند و هیچ اثری از آثار پیشینیان هم نماند . و باز در اوّل دور دیگر نباتات و حیوانات به تدریج ، این چنین که گفته شد ، پیدا آیند . نباتات و حیوانات کوچک ممکن است که در جمله روی زمین پیدا آیند ، امّا حیوانات بزرگ و انسان در موضعی پیدا آیند که هوای آن موضع معتدل باشد ، هم چون سر ندیب . و این که می گویند آدم به سر ندیب فرود آمد و آن موضع را قدمگاه آدم می خوانند راست باشد ؛ یعنی در آن موضع از مرتبه حیوانی به مرتبه انسانی رسید و او انسان اوّل بود . و درین انسان اوّل نطفه پیدا آمد و باقی فرزندان وی از نطفه وی پیدا شدند ، و در روی زمین گستردند . چنین می دانم که تمام فهم نکردی ، روشن تر ازین بگویم .

فصل چهارم : در بیان ادوار

(10) بدان که اهل تناسخ می گویند که هر هزار سال دوری است و در آخر هزار سال قیامتی است ، امّا قیامت صغری ؛ و هر هفت هزار سال دوری است ، و در آخر هر هفت هزار سال قیامتی دیگر است ، امّا قیامت کبری ؛ و هر چهل و نه هزار سال دوری است ، و در آخر هر چهل و نه هزار سال قیامتی دیگر است ، امّا قیامت عظمی .

(11) چون این مقدّمات را معلوم کردی ، اکنون بدان که هفت هزار سال دور زحل است ، هزار سال خاصّ ، و شش هزار سال به شرکت ؛ و هفت هزار سال دیگر دور مشتری است ، هزار سال خاصّ ، و شش هزار سال به شرکت ؛ هم چنین تا به قمر ؛ و هفت هزار سال دیگر دور قمر است ، هزار سال خاصّ ، و شش هزار سال به شرکت ؛ جمله چهل و نه هزار سال می شود . و درین چهل و نه هزار سال سه دور و سه قیامت بگذرد . در قیامت صغری رسوم و عادات مردم دگرگون شود ، و قاعده و اصطلاح زیرکان ، و شریعت و قانون پیغمبران منسوخ گردد ، و جمله از نو دیگر باره پیدا آیند . و هر پیغمبری که درین وقت خواهد که رسوم و عادات مردم را براندازد ، و شریعت و قانون اوّل را منسوخ کند ، و شریعتی و قانونی دیگر بنهد ، آسان باشد از جهت آن که وقت و زمان مساعد باشد . و هر که به غیر این وقت خواهد که رسوم و عادات مردم را براندازد ، و شریعت و قانون اوّل را منسوخ کند ، نتواند بلکه اگر مبالغه کند و جدّ نماید ، کشته شود ، و زحمات بسیار و عقوبات بی شمار به قوم و اتباع وی رسد . و بیشتر زیرکان و دانایان که کشته شدند و در زحمت افتادند به این سبب بود که وقت و زمان را نشناختند . و در قیامت کبری به سبب طوفان آب و باد و آتش بر روی زمین نباتات و حیوانات نمانند و باز در اوّل دور دیگر به تدریج پیدا آیند . و هر چیز که پیدا می آید ، به تدریج به کمال می رسد . چون هفت هزار سال بگذرد ، و به آخر دور رسد ، جمله چیزها به کمال رسیده باشد ، و هیچ چیز ناگفته و هیچ چیز ناکرده نمانده باشد . هر چیز که به کمال خود رسد ، ختم شد . این است معنی ختم نبوّت و ختم ولایت . و در قیامت عظمی زمین به یک بار در زیر آب رود و آب محیط خاک گردد . و بعد از مدتّی دیگر آن نیمه دیگر که مسکون نبود ، و در آب بود ، ظاهر شود ، و به تدریج نبات و حیوان و انسان باز پیدا آیند . و هیچ کس نداند که در عالم وقتی کسی بوده است ، از جهت آن که هیچ اثری از آثار پیشینیان بر روی زمین نباشد . زمینی باشد هامون و هموار ، و کوه نباشد و بالا و شیب نبود (( قاعاً صفصفاً لاتری فیها عوجاً و لا امتاً )) . آن گاه به تدریج کوه ها پیدا آید و عمارت ها کرده شود و دانایان پیدا شوند و دعوت و تربیت پیدا آید و مردم به تهذیب اخلاق و تبدیل صفات مشغول شوند .

(12) ای درویش ! اگر چه دانایان و انبیا ظاهر شوند امّا در دور اوّل چنان دانا نباشند که در دور آخر ؛ به تدریج به کمال می رسند و داناتر می شوند ، تا هفت هزار سال بگذرد . در هزاره هفتم دانایان به کمال رسند و استادان در همه چیز کامل شوند . این بود بیان قیامت و ادوار

(13) ای درویش ! هر که عمر خود ضایع نکند ، و سخن دانایان قبول کند و کمال خود حاصل کند ، بعد از مفارقت قالب به عالم علوی پیوندد ، و بهشتی شود ، و دایم در ناز و نعیم باشد (( خالدین فیها ابداً )) . و همیشه با کرّوبیان و روحانیان بود . این است سخن اهل تناسخ در بیان نسخ .

فصل پنجم : در بیان نسخ و مسخ

(14) بدان که اهل تناسخ می گویند که نسخ عبارت از آن است که نفسی صورتی رها کند ، و صورتی دیگر بالای صورت اوّل بگیرد ، چنان که نفس جزوی اوّل صورت عناصر داشت ، صورت عناصر رها کرد ، و صورت نبات گرفت ؛ و صورت نبات رها کرد ، و صورت حیوان گرفت ؛ و صورت حیوان رها کرد ، و صورت انسان گرفت ؛ و صورت انسان رها کرد ، و صورت مَلک گرفت . این است مراتب نسخ . و مسخ عبارت از آن است ، که نفسی صورتی رها کند و صورتی دیگر فرود صورت اوّل بگیرد ؛ یعنی اگر نفسی جزوی در مرتبه انسانی کمال خود حاصل نکند ، و بعد از آن که کمال خود حاصل نکند ، هم چون بهایم زندگانی کند ، و به صفات بهایم موصوف شود ، و معاصی بسیار کند ، بعد از مفارقت قالب باز به مرتبه حیوان غیر ناطق باز گردد ؛ تا در وقت مفارقت قالب صفت کدام حیوان بر وی غالب باشد ، در صورت آن حیوان حشر شود ؛ مثلاً اگر صفت مور یا موش بر وی غالب باشد . در صورت مور یا موش حشر شود ؛ و اگر صفت گاو یا خر بر وی غالب باشد ، در صورت گاو یا خر حشر شود ؛ و در جمله صفات حیوانات هم چنین می دان ؛ در هر کدام صفت که مفارقت کند ، در صورت آن صفت حشر شود ، و وقت باشد که از مرتبه نبات باز گردد ؛ و وقت باشد که از مرتبه نبات به مرتبه جماد باز گردد ، و به صورت معادن حشر شود . (( قوا انفسکم و اهلیکم ناراً وقودها الناس و الحجارة )) اشارت به این معنی است ؛ و سال های بسیار در آن مرتبه بماند و : (( یوم کان مقداره خمسین الف سنة )) یعنی از درکه ئی به درکه ئی فرو می رود تا به قدر گناه عذاب کشد ، و به قدر جنایت قصاص یابد (( کلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غیرها لیذوقوا العذاب )) . و چون به درکات دوزخ فرو رود ، به قدر گناه عذاب کشد ، و به قدر جنایت قصاص یابد ، آن گاه باز به مراتب بر آید ، و به مرتبه انسانی رسد . و اگر این نوبت دیگر هم کمال حاصل نکند ، و هم چون بهایم زندگانی کند ، و به صفت بهایم موصوف شود . و گناه و جنایت کند ، بعد از مفارقت قالب باز به مراتب فرو رود تا آنجا برود که به قدر گناه عذاب کشد ، و به قدر جنایت قصاص یابد . چون عذاب کشید و قصاص یافت ، باز گردد . و بعضی تا به حیوان غیر ناطق فرو روند ، و بعضی تا به جماد فرو روند . هم چنین فرو می روند و بر می آیند تا آنگاه که کمال خود حاصل کنند . و وقت باشد که نفس انسانی در مرتبه انسانی از قالب مفارقت کند ، و کمال خود حاصل نکرده باشد ، امّا به صفات بهایم موصوف نشده بود . از مرتبه انسانی به زیر نرود و هم در مرتبه انسانی به صورت انسانی دیگر حشر شود ، هم چنین از انسانی به انسانی نقل می کند تا کمال حاصل کند . اگر در قالب اوّل نیکی کرده باشد ، و راحت رسانیده بود ، در قالب دوّم ثواب آن به وی می رسد ؛ و اگر در قالب بدی کرده باشد ، و آزار رسانیده بود ، در قالب دوّم عذاب آن به وی می رسد . و هر نوبت که برود و باز آید زیرک تر و مستعدتر باشد . و بعضی کس که بغایت زیرک و مستعد اند ؛ از آن است که بسیار رفته اند و باز آمده اند .

(15) ای درویش ! چند نوبت گفته شد که کمال نفس جزوی مناسبت است با عقول و نفوس عالم علوی . که شریف و لطیف اند ، و جمله علم و طهارت دارند . و هر کدام که بالاتر است ، علم و طهارت او بیشتر است . پس هر که علم و طهارت بیشتر حاصل می کند ، مناسبت او با عقل و نفس بالاتر حاصل می شود ؛ و با هر کدام که مناسبت حاصل کرد ، بازگشت وی بعد از مفارقت قالب به وی بود .

(16) ای درویش ! اگر از انسانی به انسانی دیگر نقل کند که فرود انسان اوّل باشد ، از درکه ئی به درکه دیگر میرود ، و از حساب مسخ است . و اگر از انسانی به انسانی دیگر نقل می کند که بالای انسان اوّل باشد ، از درجه ئی به درجه دیگر می رود ، و از حساب نسخ است .

(17) ای درویش ! بعد از مفارقت قالب انسانی راه به دو است ، یا بالا یا پایین (( فریق فی الجنّة و فریق فی السعیر )) اگر به بالا رفت هر که با وی پیوسته است ، جمله را با خود به بالا برد ؛ و اگر به شیب رفت ، هر که با وی پیوسته است ، جمله را با خود به شیب برد (( یوم نحشر المتقین الی الرحمن و فداً و نسوق المجرمین الی جهنّم ورداً )) و الحمد الله ربّ العالمین .