رساله پانزدهم در بیان محفوظ و در بیان جبر و اختیار و در بیان حکم و قضا و قدر

(۱) امّا بعد چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا ، عزیز بن محمّد النسفی ، که جماعت درویشان ازین بیچاره در خواست کردند ، که می باید که در بیان لوح محفوظ ، در بیان جبر و اختیار و در بیان حکم و قضا و قدر رساله ئی جمع کنید . درخواست ایشان را اجابت کردم و از خداوند تعالی مدد و یاری خواستم تا از خطا و زلل نگاه دارد (( انّه علی ما یشاء قدیر و بالاجابه جدیر )) .

فصل اوّل : در بیان لوح محفوظ

(2) بدان که لوح محفوظ عام هست ، و لوح محفوظ خاص هست . لوح محفوظ عام آن باشد که هر چیز که درین عالم بود و هست و خواهد بود ، جمله در وی مکتوب بود و لوح محفوظ خاص آن بود که بعضی در وی مکتوب بود .

(3) چون این مقدّمات معلوم کردی ، اکنون بدان که لوح محفوظ چهار است . اوّل جبروت است ، و جبروت لوح محفوظ عام است ، از جهت آن که ماهیّات موجودات جمله به یک بار در جبروت بودند و از وی پدید آمدند . دوم عقل اوّل است ، و عقل اوّل لوح محفوظ خاص است ، از جهت آن که عالم ملکوت جمله در عقل اوّل پیدا بودند و از وی پیدا آمدند . سوم فلک اوّل است که فلک الافلاک است ؛ و فلک اوّل لوح محفوظ خاص است ، از جهت آن که عالم ملک جمله در فلک اوّل بودند ، و از وی پدید آمدند . چهارم نطفه آدمی است ، و نطفه لوح محفوظ عالم صغیر است ، از جهت آنکه هر چیز که در عالم صغیر موجود شدند ، آن جمله در نطفه وی موجود بودند . لوح محفوظ اوّل رقّ منشور است ، و دوم بیت معمور است ، و سوم سقف مرفوع است ، و چهارم بحر مسجور است .

(4) چنین میدانم که تمام فهم نکردی ، روشن تر از بگویم . بدان که مفردات ، که آبا و امهّات است ، لوح محفوظ و کتاب خدای اند و هر چیز که در مرکّبات ، که موالید است ، بود و هست و خواهد بود ، جمله درین لوح محفوظ و کتاب خدای نوشته است ، و هیچ چیز نیست که درین کتاب خدای ننوشته است : ( و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین )) .

(5) ای درویش ! اگر چه موالید هم کتاب خدای اند ، امّا موالید کتاب پیدا اند ، و آبا و امّهات کتاب پیدا کننده اند ؛ و هر چیز که در کتاب پیدا کننده نوشته است ، درین کتاب پیدا آن پیدا آید . چنین می دانم که تمام فهم نکردی ، روشن تر ازین به عبارت دیگر بگویم .

فصل دوّم : در بیان افلاک و انجم

(6) بدان که افلاک و انجم لوح محفوظ و کتاب خدای اند ، و هر چیز که بود و هست و خواهد بود ، جمله در این لوح محفوظ و کتاب خدای نوشته است ، و قلم خشک گشته است : ( فرغ الرّب من الخلق و الرزق و الاجل )) ، و هیچ چیز نیست که در کتاب خدای ننوشته است : ( و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین )) . و هر چیز که در لوح محفوظ و کتاب خدای نوشته است ، درین عالم سفلی آن چیز ظاهر خواهد شد . و هر چیز که در لوح محفوظ و کتاب خدای نوشته است ، هیچ کس را بر آن اطلاع نیست . منجّمان استراق سمع می کنند و چیزی از آن در می یابند ، و با مردم می گویند ؛ و شهاب ثاقب شرع است که بر ایشان می زند تا مطعون شوند (( کذب المنجّم و ربّ الکعبه )) ، (( من آمن بالنجوم فقد کفر )) ، و مانند این آمده است .

(7) ای درویش ! اگر چه علم نجوم علم شریف است ، و منجّم اگر در حساب غلط نکند ، و در زمان و مکان سهو نکند ، راست می گوید ، امّا پیغمبر مصلحت نمی دید که منجّمان حکم کنند . و حقّ به دست پیغمبر بود از جهت آن که مردم نادان متردّد خاطر شوند .

(8) تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم ، چون این مقدّمات معلوم کردی ، اکنون بدان که برین سخن دو سوال می کنند ، یکی آن که می گویند که اگر جمله چیزها در کتاب خدای نوشته است ، و قلم خشک گشته است ، و هر چیز که در کتاب خدای نوشته است ، درین عالم سفلی آن چیز ظاهر خواهد شد ، پس ما در رنج و راحت ، و در سعادت و شقاوت ، و در خیر و شرّ مجبور باشیم ، اکنون اگر مجبوریم ، سعی و کوشش ما و پرهیز و احتیاط ما از برای چیست ، و دعوت انبیا و تربیت اولیا چراست ، و تدبیر عقلا و معالجت حکما را فایده چیست ؟ و دیگر آن که می گویند که اگر جمله چیزها در کتاب خدای نوشته است ، و هر چیز که در کتاب خدای نوشته است ، درین عالم سفلی آن چیز ظاهر خواهد شد ، چرا بعضی از کارها که درین عالم سفلی ظاهر می شوند ، بی ترتیب و بی نسق ظاهر می شوند ، هم چون ظلم ، و تغلّب ، و خون به ناحق و مانند این ؟ می بایست که جمله کارها درین عالم سفلی به ترتیب و با نسق بودی ، از جهت آن که در کتاب خدا هیچ چیز بی ترتیب و بی نسق ننوشته است .

(9) جواب . بدان که شکّ نیست که افلاک و انجم لوح محفوظ و کتاب خدای اند ، و هر چیز که درین عالم بود و هست و خواهد بود ، جمله در کتاب خدای نوشته است ، و قلم خشک گشته است ، و هر چیز که در کتاب خدای نوشته است ، درین عالم سفلی آن چیز ظاهر خواهد گشت . امّا بدان که احکامی که در افلاک و انجم نوشته است ، احکام کلّی است ، نه احکام جزوی ؛ و اثرها که درین عالم سفلی از حرکات افلاک و انجم ظاهر می شوند ، بر وجه کلّی ظاهر می شوند ، نه بر وجه جزوی . به این سبب ما را اختیاری هست ، و حاصل کردن آن چه می خواهیم و دفع کردن آن چه نمی خواهیم به سعی و کوشش ما باز بسته است . اگر چنان بودی که در افلاک و انجم احکام جزوی نوشته بودندی ، و اثرها که از حرکات افلاک و انجم درین عالم ظاهر می شوند ، بر وجه جزوی ظاهر شدندی ، ما را در هیچ چیز اختیار نبودی ، و سعی و کوشش ما ضایع بودی ، و دعوت انبیا و تربیت اولیا و تادیب علما عبث بودی و تدبیر عقلا و معالجت حکما بی فایده بودی .

فصل سوّم : در بیان کار حرکات افلاک و انجم

(10) بدان که بعضی از شعرا از افلاک و انجم شکایت می کنند ، و می گویند که افلاک و انجم تربیت جاهلان می کنند و تربیت عالمان نمی کنند . این شکایت نه به جای خود است و نمی دانند که چه می گویند . اگر چنان بودی که افلاک و انجم را اختیار بودی که هر که را خواستندی تربیت کردندی ، و هر که را نخواستندی تربیت نکردندی ، آن را که تربیت نکردندی جای شکایت بودی ؛ امّا افلاک و انجم را اختیار نیست . آفتاب چون ظاهر شود ، بر همه کس یکسان تابد و اختیار ندارد که بر بعضی تابد و بر بعضی نتابد ؛ امّا بعضی را بسازد و بعضی را بسوزد ، و این به اختیار آفتاب نیست ، امّا ما را اختیاری هست ؛ اگر خواهیم ، در آفتاب باشیم ، و اگر نخواهیم در آفتاب نباشیم . دفع حرارت آفتاب از عالم ممکن نیست ، امّا از خود ممکن است ؛ و در حرکات جمله کواکب هم چنین می دان . و آن که می گوید که بعضی از کارها درین عالم بی ترتیب و بی نسق می رود ، هم ازین جهت است که افلاک و انجم مدّبران عالم سفلی اند ، اختیار ندارند ، کار ایشان آن است که همیشه درین عالم رنج و راحت می پاشند ، و سعادت و شقاوت می افشانند به طریق کلّی ، نه به طریق جزوی ، تا نصیب هر کس چه آید . یکی را مال و جاه می آید ، و یکی را مال و جاه می رود . در آن زمان که درین عالم سعادت می پاشند ، تا نطفه که در رحم می افتد ، سعادت به آن نطفه همراه شد ؛ و در آن زمان که شقاوت درین عالم می افشانند ، تا نطفه که در رحم می افتد ، شقاوت به آن همراه شد : (( السعید من سعد فی بطن امّه و الشقیّ من شقی فی بطن امّه )) .

فصل چهارم : در بیان سوال دیگر

(11) بدان که برین سخن یک سوال دیگر می کنند ؛ می گویند که اگر چنین است که تدبیر افلاک و انجم درین عالم سفلی به طریق کلّی است ، نه به طریق جزوی ، می بایست که ما را جمله کارها اختیار بودی ، و نیست . و به یقین می دانیم که در بعضی کارها مختاریم ، و در بعضی کارها مجبوریم .

(12) جواب . بدان که در اوّل رساله گفته شد که لوح محفوظ چهار است ، یکی رقّ منشور است ، و یکی بیت معمور است ، و یکی سقف مرفوع است ، و یک بحر مسجور است . آن چه در رقّ منشور و بیت معمور بودند ، اکنون آن جمله در سقف مرفوع اند ، از جهت آن که سقف مرفوع مظهر آن جمله است ، و آلت و دست افزار آن جمله است ، دست افزاری چنین با عظمت و پر حکمت ساز داده اند تا هر زمان نقشی پیدا آید . پس اکنون به حقیقت ما را دو لوح محفوظ است ، یکی سقف مرفوع و یکی بحر مسجور . سقف مرفوع افلاک و انجم اند ، و بحر مسجور نطفه آدمی است .

(13) چون این مقدّمات را معلوم کردی ، اکنون آنچه در افلاک و انجم نوشته است ، در این عالم سفلی آن ظاهر خواهد شد ، و ما را در آن اختیار است ، و حاصل کردن آن از خود ، و دفع کردن آن از خود به سعی و کوشش ما باز بسته است . و هر چه در نطفه آدمی نوشته است ، در آدمی آن ظاهر خواهد شد ، و آدمی را در آن اختیار نیست ، و دفع کردن آن از خود به هیچ وجه ممکن نیست ، از جهت آن که هر چه در افلاک و انجم نوشته است ، به طریق کلّی نوشته است ، و هر چه در نطفه آدمی نوشته است ، به طریق جزوی نوشته است . سخن دراز شد ، و از مقصود دور افتادیم . غرض ما بیان حکم و قضا و قدر بود .

فصل پنجم : در بیان حکم و قضا و قدر

(14) بدان که علم خدای به این ها گفته شد ، حکم خدای است ؛ و آن چه در افلاک و انجم نوشته است ، قضای خدای است ، و اثرهای افلاک و انجم که درین عالم سفلی ظاهر می شوند قدر خدای است ، و این سخن تو را جز به مثالی معلوم نشود .

(15) بدان که اگر کسی خواهد که آسیایی بنهد ، اوّل با خود اندیشه کند که این آسیا را چه مایه به کار می باید از سنگ ، و چرخ و آب ، و مانند این با خود تصوّر کند . آنگاه سنگ و چرخ و آب حاصل گرداند ، آنگاه اسباب را در گردش آورد و آرد ظاهر کند . پس سه مرتبه آمد ، اوّل اندیشه کردن که چه مایه به کار باید ، حکم است ؛ و چون آن چه به کار می باید حاصل کند قضاست ؛ و چون در گردش آورد و آرد ظاهر کرد ، قدر است .

هم چنین علم خدا به افلاک و انجم و عناصر و طبایع حکم خدای است ؛ و چون افلاک و انجم و عناصر و طبایع پیدا آورد ، قضای خداست ؛ و چون در گردش آورد و اثرهای افلاک و انجم درین عالم ظاهر شد ، قدر خدای است .

(16) چون معنی حکم و قضا و قدر دانستی ، اکنون بدان که ردّ قدر از خود ممکن است ، و از خود که ممکن است ، ردّ کل ممکن نیست . امّا ردّ بعضی ممکن است ؛ و ردّ آن بعضی که ممکن است ، بعضی می گوید که به عقل است ، و بعضی می گوید که به دعا و صدقه است . باری ، ردّ قدر از خود ممکن است ، به هر وجه که توانند ردّ کنند .

(17) ای درویش ! ردّ قدر هم توان کردن ، از جهت آن که ردّ آهن به آهن توان کردن . مثلا سرما در افلاک و انجم نوشته است ، و این قضای خدای است و درین عالم ظاهر می شود ، و این قدر خدای است . و گرما هم در افلاک و انجم نوشته است ، و این قضای خدای است ، و درین عالم ظاهر می شود ، و این قدر خدای است . پس ردّ سرما به گرما توان کردن ، و ردّ گرما به سرما توان کردن ، و ردّ سردی به گرمی ، و ردّ گرمی به سردی توان کردن ، و ردّ مکر به مکر ؛ و ردّ لشکر به سپاه توان کردن ، و مانند این .

(18) می خواستم که درین رساله در لوح محفوظ خاصّ ، که لوح محفوظ عالم صغیر است ، و در جبر و اختیار بحثی زیادت ازین بکنم و نتوانستم کرد . باشد درین رساله که می آید کرده شود .

فصل ششم : در بیان نصیحت

(19) ای درویش ! هر بزرگ که تو را نصیحت کند ، باید که قبول کنی و از خدای شنوی . و هر که فرود تو باشد ، باید که نصیحت از وی دریغ نداری ؛ که نصیحت قبول کردن از بالای خود ، و نصیحت کردن به فرود خود کاری مبارک است و فواید بسیار دارد . هر که نصیحت بزرگان قبول نکند ، علامت بدبختی است . و دیگر باید که صحبت با نیکان و صالحان داری و از صحبت بدان و فاسقان دور باشی که صحبت نیکان اثرهای قوی و خاصیّت های عظیم دارد . و الحمدلله ربّ العالمین .