رساله هفتم در بیان عشق

(1) اما بعد ، چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا ، عزیز بن محمد النسفی ، که جماعت درویشان ازین بیچاره درخواست کردند ، که می باید که در عشق رساله ئی ، جمع کنید ، و بیان کنید که محبت چیست و عشق چیست ؟ و مراتب عشق چند است . در خواست ایشان را اجابت کردم ، و از خداوند تعالی مدد و یاری خواستم ، تا از خطا و ذلل نگاه دارد (( و انه علی ما یشاء قدیر بالاجابه جدیر )) .

فصل اول : در میل و ارادت و محبت و عشق

(2) بدان که ذاکران چهار مرتبه دارند : بعضی در مرتبه میل اند ، و بعضی در مرتبه ارادت اند ، و بعضی در مرتبه محبت اند ، و بعضی در مرتبه عشق اند . و از اهل تصوف هر که عروج افتاد ، در مرتبه چهارم افتاد . و تا ذاکر به مرتبه چهارم نرسید ، روح او عروج میسر نشود . و ما این هر چهار مرتبه را به شرح تقریر کنیم ، تا سالکان ذاکر بدانند که هر یک در کدام رتبه اند .

(3) مرتبه اول آن است که ذاکر به صورت در خلوت خانه باشد ، و به زبان ذکر می گوید ، و به دل در بازار بود و می خرد و می فروشد . و این ذکر را اثر کمتر بود . اما از فایده خالی نباشد .

(4) مرتبه دویم آن است که ذاکر ذکر می گوید . و دل غایب می شود ، و او به تکلف دل خود را حاضر می گرداند ، و بیشتر ذ اکران درین مرتبه باشند که دل خود را به تکلف حاضر گردانند .

(5) مرتبه سوم آن است که ذکر بر دل مستولی شود و همگی را فرو گیرد . و ذاکر نتواند که ذکر نگوید ؛ و اگر خواهد که ساعتی به کار بیرونی که ضروری باشد مشغول شود ، به تکلف تواند مشغول شد ، چنان که در مرتبه دویم به تکّلف دل خود حاضر می گرداند ، در مرتبه سوم دل خود را به کار بیرون مشغول گرداند . و این مقام قرب است ، و از ذاکران کم به این مقام رسند و این سخن را کس فهم کند که وقتی محبوبی داشته باشد . از جهت آن که محب همیشه ذکر محبوب خود کند ، و بی ذکر محبوب خود نتواند بود ، همه روز خواهد که با دیگران مدح محبوب خود گوید ، یا دیگران پیش وی مدح محبوب وی کنند . و اگر خواهد که به سخنی دیگر مشغول شود ، به تکلف مشغول تواند شدن .

(6) مرتبه چهارم آن است که مذکور بر دل مستولی شود . چنان که در مرتبه سیم ذکر بر دل مستولی بود ، در مرتبه چهارم مذکور بر دل مستولی شود . و فرق بسیار است میان آن که نام معشوق بر دل مستولی باشد با آن که معشوق بر دل مستولی شود .

(7) ای درویش ! وقت باشد که عاشق چنان مستغرق معشوق شود که نام معشوق را فراموش کند ، بلکه غیر معشوق هر چیز که باشد جمله فراموش کند .

(8) چون این مقدمات معلوم کردی ، اکنون بدان که مرتبه اول مقام میل است ، و مرتبه دوم مقام ارادت است ، و مرتبه سیم مقام محبت است ، و مرتبه چهارم مقام عشق است .

(9) ای درویش ! هر که خواهان صحبت کسی شد آن خواست را میل می گویند ، و چون میل زیادت شد و مفرط گشت ، آن میل را ارادت می گویند ، و چون ارادت زیادت شد و مفرط گشت ، آن ارادت مفرط را محبت می گویند ؛ و چون محبت زیادت شد و مفرط گشت ، آن محبت مفرط را عشق می گویند . پس عشق محبت مفرط آمد و محبت ارادت مفرط آمد و هم چنین ....

(10) ای درویش ! اگر این مسافر عزیز به مهمان تو آید ، عزیزش دار ! و عزیز داشتن این مسافر آن باشد که خانه دل را از جهت این مسافر خالی گردانی ، که عشق شرکت بر نتابد ؛ و اگر تو خالی نگردانی ، او خود خالی گرداند .

( رباعی )

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

تا کرد مرا تهی و پر ساخت  ز دوست

اجزای وجود من همه دوست گرفت

نامیست زمن بر من و باقی همه اوست

(11) ای درویش ! عشق براق سالکان و مرکب روندگان است . هر چه عقل به پنجاه سال اندوخته باشد ، عشق در یک دم آن را بسوزاند ،  و عاشق را پاک و صافی گرداند . سالک به صد چله آن مقدار سیر نتواند کرد که عاشق در یک طرفه العین کند ، از جهت آن که عاقل در دنیا ست و عاشق در آخرت است ، نظر عاقل در سیر به قدم عاشق نرسد .

(12) ای درویش ! از عشق حقیقی - آن چنان که حق عشق است – نمی توانم نوشت ، که مردم فهم کنند و کفر دانند اما از عشق مجازی چیزی بنویسم ، تا عاقلان از اینجا استدلال کنند .

فصل دوم : در بیان مراتب عشق مجازی

(13) بدان که عشق مجازی سه مرتبه دارد . اول چنان باشد که عاشق همه روز در یاد معشوق بود ، و مجاور کوی معشوق باشد ، و خانه معشوق را قبله خود سازد ، و همه روز گرد خانه معشوق طواف کند ، و در و دیوار معشوق نگاه می کند ، تا باشد که جمال معشوق را از دور ببیند ، تا از دیدار معشوق راحتی به دل مجروح وی رسد ، و مرهم جراحات دل او گردد .

(14) و در میان چنان شود که تحمل دیدار معشوق نتواند کرد . چون معشوق را ببیند ، لرزه بر اعضای وی افتد و سخن نتواند گفت ، و خوف آن باشد که بیفتد و بیهوش گردد.

(15) ای درویش ! عشق آتشی است که در عاشق می افتد و موضع این آتش دل است ، و این آتش از راه چشم به دل می آید و در دل وطن می سازد .

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق

ور عشق نباشد به چه کار آید دل

و شعله این آتش به جمله اعضا می رسد و به تدریج اندرون عاشق را می سوزاند و پاک و صافی می گرداند تا دل عاشق چنان نازک و لطیف می شود ، که تحمل دیدار معشوق نمی تواند کرد از غایت نازکی و لطافت . و خوف آن است که به تجلی معشوق نیست گردد . و موسی علیه صلوه و السلام درین مقام بود که چون دیدار خواست حق تعالی فرمود که ( لن ترانی ) مرا نتوانی دید ، نفرمود که من خود را به تو نمی نمایم .

(16) ای درویش ! درین مقام است که عاشق فراق را بر وصال ترجیح می نهد ؛ و از فراق راحت و آسایش بیش می یابد . و همه روز با اندرون با معشوق می گوید ، و از معشوق می شنود ؛ و معشوق گاهی به لطفش می نوازد و آن ساعت عاشق در بسط است ، و گاهی به قهر ش می گذارد ، و آن ساعت عاشق در قبض است . و کسانی که حاضر باشند ، این قبض و بسط عاشق را می بینند ، و نمی دانند که سبب آن بسط و قبض آن عاشق چیست .

(17) و در آخر چنان شود که جمال معشوق دل عاشق را از غیر خود خالی یابد ، همگی دل عاشق را فرو گیرد و چنان که هیچ چیز دیگر را راه نماند ، آن گاه عاشق بیش خود را نبیند ، و همه معشوق را بیند . عاشق اگر خورد و اگر خسپد و اگر رود و اگر آید ، پندارد که معشوق است که می خورد و می خسپد و می رود و می آید . و چون عاشق از غم هجران خلاص یافت و اندوه فراق نماند ، با جمال معشوق عادت کرد و گستاخ شد ، و از خوف بیرون آمد ، یعنی پیش از این خوف آن بود که عاشق به تجلی معشوق نیست گردد ، و اکنون آن خوف برخاست و چنان شد که اگر معشوق را از بیرون ببیند ، التفات نکند و به حال خود باشد ، و متغییر نشود ، از جهت آن که آن ، که در اندرون است ، و در میان دل وطن ساخته است ، نزدیک تر از آن است که در بیرون است . چون آن که نزدیک تر است همگی دل را فرو گرفته است ، و دل را مستغرق خود گردانیده است ، متاثر نشود و متغیر نگردد ، و التفات به وی نکند . و اگر کسی سوال کند که درین مقام از بیرون متغیر نمی شود راست است ، چرا به بیرون التفات نمی کند ، چون بیرون و اندرون یکی اند .

(18) بدان که بعضی می گویند که عاشق به آتش عشق سوخته است و بغایت لطیف و روحانی گشته است و جمال معشوق که در دل وطن ساخته است ، و همگی دل را فرو گرفته است ، هم بغایت لطیف و روحانی است . و آن که در بیرون است به نسبت اندرون کثیف و جسمانی است ، و التفات روحانی به روحانی باشد و التفات جسمانی به جسمانی بود .

(19) ای درویش ! پیش این ضعیف آن است که چون جمال معشوق همگی دل عاشق را فرو گرفت ، چنان که هیچ چیز دیگر را راه نماند ، عاشق بیش خود را نمی بیند ، همه معشوق می بیند . پس متغیر وقتی شود که دو کس بیش باشند ، و التفات وقتی کند که دو کس بوند . و در این مقام است که طلب بر می خیزد و فراق و وصال نمی ماند ، و خوف و امید و قبض و بسط به هزیمت می شوند .

(20) ای درویش ! هر که عاشق نشد ، پاک نشد ، و هر که پاک نشد ، به پاکی نرسید ، و هر که عاشق شد ، و عشق خود را آشکارا گردانید ، پلید بماند و پاک نشد ، از جهت آن که آن آتش که از راه چشم به دل وی رسیده بود ، از راه زبانش بیرون کرد ، آن دل نیم سوخته در میان راه بماند ، از آن دل من بعد هیچ کار نیاید ، نه کار دنیوی ، و نه کار عقبی ، و نه کار مولی .

(21) ای درویش ! این سه رساله را ، رساله سلوک و رساله خلوت و رساله عشق را در شهر شیراز بر سر تربت شیخ المشایخ ابو عبدالله خفیف جمع کردم . و الحمدلله رب العالمین .