رساله هجدهم در بیان وحی و الهام و خواب دیدن

(1) امّا بعد ، چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا ، عزیز بن محمّد النسفی ، که جماعت درویشان ازین بیچاره درخواست کردند ، که می باید که در وحی و الهام و خواب دیدن رساله ئی جمع کنید . در خواست ایشان را اجابت کردم و از خدای تعالی مدد و یاری خواستم تا از خطا و زلل نگاه دارد : (( انّه علی ما یشاء قدیر و بالاجابه جدیر )) .

فصل اوّل : در بیان روح انسانی

(2) بدان که هر وقت که آدمی اندرون خود را پاک کند ، و آیینه دل را صافی گرداند ، به ملائکه سماوی نزدیک گردد ، از جهت آن که ملائکه سماوی جمله پاک و صافی اند و علم و طهارت دارند .

(3) ای درویش ! روح انسانی از جنس ملائکه سماوی است ، و جوهری پاک و صافی است ، امّا به واسطه بدن آلوده گشته است ، و تیره شده است . چون ترک لذاّت و شهوات بدنی کند ، و علم و طهارت حاصل کند ، و بیرون و اندرون خود را پاک گرداند ، و آیینه دل را صافی کند ، باز پاک و صافی شود . چون پاک و صافی گشت ، روح او را با ملائکه سماوی نسبت پیدا آید . چون مناسبت پیدا آمد ، هم چون دو آیینه صافی باشند که در مقابله یکدیگر بدارند . هر چه در آن باشد ، درین پیدا آید ، و هر چه درین بود ، در آن ظاهر شود . و این ملاقات در بیداری باشد و در خواب هم بود ، در خواب بسیار کس را باشد ، امّا در بیداری اندک بود . و این ملاقات در بیداری سبب وجد و وارد و الهام و خاطر ملکی بود ، و در خواب سبب خواب راست باشد .

فصل دوّم : در بیان ملائکه سماوی

(4) بدان که ملائکه سماوی جمله پاک و صافی اند ، و جمله علم و طهارت دارند ، و ملائکه هر آسمانی که بالاتر است ، پاک و صافی تر است ، و علم و طهارت وی بیشتر است . پس آدمی به ریاضات و مجاهدات هر چند پاک تر و صافی تر می شود و علم و طهارت بیشتر حاصل می کند ، مناسبت او با ملائکه بالاتر حاصل می شود تا به جایی برسد که در پاکی و صفا و در علم و طهارت از جمله ملائکه بگذرد و به عقل اوّل رسد بعضی می گویند که از عقل اوّل در نتواند گذشت ، و از عقل اوّل فیض قبول کند ، و عقل اوّل واسطه باشد میان وی و خدا ، از جهت آن که عقل اوّل ملک مقرّب است ، بغایت بزرگوار و داناست ، و داناتر از وی و مقرّب تر از وی چیزی دیگر نیست . و بعضی می گویند که از عقل اوّل هم بگذرد ، و با خدای بی واسطه ملک بگوید و بشنود . این نهایت مقامات آدمی است ؛ و علامت این آن باشد که هیچ چیز از ملک و ملکوت ، و جبروت و مبدا اول بر وی پوشیده نماند ، تمامت اشیا و تمامت حکمت و طبیعت و خاصیّت و حقیقت اشیا را کماهی بداند و ببیند ، و آن چنان که دیگران در خواب ارواح انبیا و اولیا و ملائکه را ببیند ، و با ایشان سخن گوید ، و از ایشان مدد و یاری خواهد . این است معنی کشف و وحی و الهام ، و این چنین کس را انسان کامل گویند ، و هر که به این مقام رسید ، اهل عالم را از وی مدد و یاری بسیار باشد ، از جهت آن که آن چنان که عقول و نفوس عالم علوی موثر اند درین عالم سفلی ، وی هم موثر باشد . درین عالم سفلی هر که از وی مدد خواهد ، مدد دهد ، و همّت وی را اثرها باشد هم در کار دنیا و هم در کار آخرت . و اگر بعد از وفات وی بر سر قبر وی به زیارت روند ، و مدد خواهند ، هم مددها یابند . و صورت زیارت کردن و دعا کردن آن چنان است که بر سر تربت چنین کس رود ، و دور بایستد ، و متوجه آن تربت شود . و آن ساعت از هر چیزها باز آید و آیینه دل را پاک و صافی گرداند تا روح زائر با روح مزور به واسطه قبر ملاقاتی افتد . آن گاه اگر مطلوب زائر علم و معرفت باشد ، در همان ساعت آن مسئله که وی درخواست می کند ، بر دل وی پیدا آید . اگر استعداد دریافت آن دارد ، و اگر مطلوب زائر مدد و یاری باشد ، در کارهای دیگر بعد از زیارت اجابت دعا ظاهر شود و مهمات وی کفایت گردد از جهت آن که روح آن مزور قربتی دارد نزد خدا ، از خدا درخواست کند تا مهمات را کفایت گرداند . و اگر روح مزور قربت ندارد نزد خدا و قربت دارد نزد مقرّبان خدا ، وی از ایشان درخواست کند تا خدا مهمات وی را کفایت گرداند .

فصل سوّم : در بیان دل انسان کامل

(5) بدان که هر بلایی یا عطایی که از عالم غیب روانه شود ، تا به این عالم شهادت آید ، پیش از آن که به این عالم شهادت آید ، پیش از آن که به این عالم شهادت رسد ، بر دل وی پیدا آید و وی را از آن حال معلوم شود . آن چنان که دیگران در خواب بینند ، وی در بیداری ببیند ، و آن چنان که کرّوبیان و روحانیان فیض قبول کنند و عکس بستانند . اوّل کرّوبیان و روحانیان از آن عطا یا از آن بلا با خبر شوند ، آن گاه از ایشان عکس آن بر دل های سالکان پیدا آید ؛ و بعضی از سالکان چنان باشند که بی واسطه کرّوبیان و روحانیان از آن عطا و یا از آن بلا با خبر شوند آن چنان که کرّوبیان و روحانیان دریابند و با خبر شوند . ((  قلب المومن عرش الله اکبر )) .

(6) ای درویش ! چندین گاه است که می شنوی که در دریای محیط آیینه گیتی نمای نهاده اند ، تا هر چیز که در آن دریا روانه شود ، پس از آن به ایشان رسد ، عکس آن چیز در آیینه گیتی نمای پیدا آید ، و نمی دانی که آن آیینه چیست ؟ و آن دریا کدام است ؟ . آن دریا عالم غیب غیب است ، و آن آیینه دل انسان کامل است . هر چیز که از دریای عالم غیب غیب روانه می شود تا به ساحل وجود رسد ، عکس آن بر دل انسان کامل پیدا می آید ، و انسان کامل را از آن حال خبر می شود . هر که به نزدیک انسان کامل در آید ، هر چیز که در دل آن کس باشد ، عکس آن در دل انسان کامل پیدا آید .

(7) به غیر سالکان قومی دیگر هستند که دل های ایشان در اصل ساده و بی نقش افتاده است ، چیزها بر دل های ایشان هم پیدا آید ، و از احوال آینده خبر دهند ، و از اندرون مردم و از احوال مردم خبر دهند و بر دل های حیوانات هم پیدا آید ، که دل های ایشان هم ساده و بی نقش است و آن حیوانات خبر مردم دهند . بعضی مردم فهم کنند ، و بعضی فهم نکنند .

(8) ای درویش ! این ظهور عکس به کفر و اسلام تعلق ندارد ، ظهور عکس به دل ساده و بی نقش تعلّق دارد . و این ظهور عکس در کامل و ناقص پیدا آید و در صالح و فاسق ظاهر شود . و اگر در صالح پیدا آید صلاحیّت وی زیادت شود و بسیار کس به واسطه او سود کنند و اگر در فاسق پیدا آید ، فسق وی زیادت شود و بسیار کس به واسطه وی زیان کار شوند سخن دراز شد و از مقصود دور افتادم .

فصل چهارم : در بیان سخن اهل شریعت

(9) بدان که اهل شریعت می گویند که ملائکه سماوی وقت ها مصوّر شوند ، و با بعضی از آدمیان سخن گویند و می گویند که ما ملک و رسول خداییم و به کاری آمده ایم ، چنان که در قرآن از قصّه مریم و از قصّه ابراهیم خبر می دهد ، و در قرآن و احادیث ذکر این معنی بسیار است . و وقت باشد که این صورت بر آدمی ظاهر نشود ، اما به آدمی سخن گوید و کاری فرماید ، و از حالی خبر دهد . و آن آواز را آواز هاتف گویند .

(10) چون این مقدّمات را معلوم کردی ، اکنون بدان که هر وقت که ملائکه سماوی سخن به دل آدمیان القا کنند ، آن القا اگر در بیداری باشد ، نامش الهام است و اگر در خواب باشد ، نامش خواب راست است . و هر وقت که ملائکه مصوّر شوند و بر انبیا ظاهر گردند و سخن خدای به انبیا رسانند ، نامش وحی است . این بود سخن اهل شریعت در بیان وحی و الهام و خواب راست و در بیان مصوّر شدن ملائکه .

فصل پنجم : در بیان سخن اهل حکمت

(11) بدان که اهل حکمت می گویند که این صورت ها که گفته شد بر کسی ظاهر شوند که آن کس را قوّت خیالی غالب باشد . و این هر کسی نباشد ، بعضی کسان را باشد ، و از جهت آن که آدمی سه قوّت دارد ، یک قوّت ادراک ، و یکی قوّت عملی ، و یکی قوّت خیالی . بعضی کسان را این هر سه قوّت قوی افتاده باشد ، و بعضی کسان را این هر سه قوّت ضعیف افتاده باشد ، و بعضی کسان را متفاوت بود ، یعنی این سه قوّت بعضی قوی و بعضی ضعیف باشد . غرض ما ازین سخن آن است که هر که را قوّت خیال قوی افتاده باشد ، این صورت ها بسیار بیند ، و مصوّر این صورت ها اندرون همین بیننده است . چنان که در خواب صورت پیدا می کند ، در بیداری هم پیدا می تواند کرد . در خواب همه کس را باشد ، اما در بیداری اندک بود . وقت باشد که کس در خواب تشنه باشد ، صورتی پیدا آید و قدح آب بر دست گرفته باشد ، و به وی دهد تا باز خورد ، و از خوردن آن آب لذتی هر چه تمام تر به وی رسد و تشنگی وی ساکن شود . و چون بیدار شود از آن لذّت چیزی باقی باشد . و هیچ شک نیست که آن صورت و آن آب همه خیال است ، و مصوّر این صورت و این آب اندرون همین بیننده است . در بیداری نیز وقت باشد که کسی در بیابانی تشنه باشد ، و تشنگی به کمال رسد ، و آب نباشد ؛ صورتی پیدا آید و قدح بر دست گرفته باشد و به وی دهد تا باز خورد ، و از خوردن آن آب لذّتی هر چه تمام تر به وی رسد ، و تشنگی وی ساکن شود . و در گرسنگی نیز هم چنین می دان . صورتی پیدا آید و نان گرم به وی دهد ، و از خوردن آن لذّتی هر چه تمام تر به وی رسد ، و گرسنگی ساکن شود ، و مانند این قوت خیال و وهم صورت ها انگیزاند در اندرون و بیرون . به وهم مردم تشنه شوند ، و به وهم هم سیراب شوند ، بلکه به وهم مردم بیمار شوند و به وهم بمیرند . وهم اثرهای قوی دارد در آدمی .

(12) ای درویش ! وهم در مقابله عقل است و در اغلب اوقات وهم غالب می آید بر عقل . سخن دراز شد و از مقصود دور افتادم . غرض ازین سخنان آن بود که حکما می گویند که این صورت ها نه ملائکه اند ، از جهت آن که ملائکه سماوی همیشه در مقام خود باشند ، و به کار خود مشغول بوند و به غیر کار خود کاری دیگر نتوانند کرد ، اما ملائکه سماوی جمله پاک و صافی اند و جمله علم و طهارت دارند . هر که به ریاضات و مجاهدات خود را پاک و صافی گرداند ، و علم و طهارت حاصل کند ، او را با ملائکه سماوی مناسبت پیدا آید . و چون مناسبت پیدا آید ، هم چون دو آیینه صافی باشند که در مقابله یکدیگر بدارند ، چنان که یک نوبت گفته شد . و این ملاقات در بیداری سبب الهام است ، و در خواب سبب خواب راست است . این است سخن حکما در معنی مصوّر شدن ملائکه ، و این است معنی دین خضر و الیاس و این است معنی دین مردان غیب . و این است معنی صورت ها که سالکان در خلوت خانه می بینند ، هم چون شیخ الغیب و صورت های دیگر که به غیر صورت آدمی باشند ، و صورت های نورانی هم چون شعله نور آفتاب و ماه و ستاره .

فصل ششم : در بیان دانستن غیب

(13) بدان که اگر کسی سوال کند که چون ملائکه غیب نمی دانند ، از چه می دانند که فردا چه باشد و سال آینده چه خواهد بود ؟

(14) جواب . بدان که ملائکه در عالم غیب اند ، خود عالم غیب اند . و در عالم غیب دی و امروز و فردا نیست ، پار و امسال و سال آینده نیست . صد هزار سال گذشته و صد هزار سال نیامده بی تفاوت حاضر اند ، از جهت آن که عالم غیب عالم اضداد نیست ، عالم شهادت عالم اضداد است .

(15) ای درویش ! زمان و بعد زمان پیش ماست که فرزند افلاک و انجم ایم و در عالم شهادت ایم . در عالم غیب زمان و بعد زمان نیست ، هر چه بود و هست و خواهد بود حاضر اند . پس ملائکه غیب نمی دانند ، آن چه حاضر است می دانند .

(16) چون این مقدّمات معلوم کردی اکنون بدان که آن چه معین شد که از عالم غیب به این عالم شهادت آید ، ملائکه دانستند . و چون ملائکه دانستند ، عکس آن در آیینه دل ما پیدا آمد و ما هم دانستیم . و آن خبر شاید که بعد از یک روز ، و شاید که بعد از یک سال ، و شاید که بعد از دو سال ، و شاید بعد از صد سال ، و شاید بعد از هزار سال دیگر از عالم غیب به این عالم شهادت آید .

(17) ای درویش ! این سخن تفصیلی دارد ، اگر به شرح می نویسم ، دراز می شود . اما چون سر رشته به دست زیرکان دادم ، باقی به فکر خود بیرون آرند .

فصل هفتم : در بیان خواب و بیداری و در بیان خواب دیدن

(18) بدان که آدمی را حالتی هست و آن حالت را بیداری می گویند ، و حالتی دیگر هست و آن را خواب می خوانند ، و خواب و بیداری عبارت از آن است که روح آدمی از راه حواس بیرون آید تا کارهای بیرونی ساز دهد . و چون کارهای بیرونی ساز داد ، باز به اندرون می رود تا کارهای اندرونی ساز دهد . چون بیرون می آید و حواس در کار می آید ، این حالت را در بیداری می گویند ؛ و چون به اندرون می رود ، و حواس از کارها معزول می شوند ، این حالت را خواب می خوانند . و اندرون رفتن روح را سبب ها بسیار است ، اما مراد ما درین موضع بیان خواب است .

(19) چون معنی خواب و بیداری دانستی ، اکنون بدان که سبب خواب دیدن دو چیز است ، یکی از حواس اندرونی است ، و یکی از ملائکه سماوی است ، آن که از حواس اندرونی است ، از خیال و حافظه است ، خیال خزینه دار حس مشترک است و حافظه خزینه دار وهم است . هر دو خزینه دار اند و به روزگار دراز از ایشان چیزها یاد گرفته اند صوری و معنوی و در خزینه نهاده اند ، تا به وقت آن که طلب کنند بر ایشان عرض کنند .

(20) ای درویش ! چیزها یاد گرفتن و حفظ کردن عبارت ازین است که خزینه داران چیزها به وقت طلب بر ایشان عرض کنند . اگر زود عرض کنند ، گویند که زود یاد آمد ؛ و اگر دیر عرض کنند ، گویند که دیر یاد آمد . و اگر اصلا خود عرض نکنند ، نسیان عبارت ازین است . و سبب دیر عرض کردن ، و سبب اصلا خود عرض ناکردن آن باشد که خللی در خزینه داران آمده باشد .

(21) تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم ! وقت باشد که خزینه داران به وقت آن که از ایشان چیزی طلب کنند ، آن چیز را عرض کنند ؛ و وقت باشد که بی آن که از ایشان چیزی طلب کنند ایشان خود عرض کنند . اگر در بیداری عرض کنند ، مردم گویند که فلان چیز یا فلان کس در خاطر ما آمد و با یاد ما آمد .

(22) ای درویش ! احوال گذشته هم چون صورت های خوب که وقتی دیده باشند ، یا طعام های صالح که وقتی خورده بوند ، یا جمعیّت و صحبت ها که وقتی با یاران بوده باشد در خاطر کسی آمد ، جمله ازین قبیل است . این فکری باشد بی فایده و اندیشه ئی بود بی معنی . صوفیان گویند که نفی خواطر یکی از شرایط تصوّف است ، و علما گویند که خیالات فاسد را ترک باید کرد . و اگر در آینده هم ازین نوع اندیشه ها در خاطر آید ، هم بی معنی بود . گذشته و آینده را نفی باید کرد . این احوال بیداری بود ، و اگر در خواب عرض کنند ، آن خفته در خواب چیزها بیند ، و این خواب دیدن را اعتباری نباشد ، و این خواب را تعبیر نبود ، آن چنان که در بیداری عرض می کنند ، و آن عرض بی فایده و بی معنی است ، در خواب هم بی فایده و بی معنی است .

(23) و قسمی دیگر است که نه ازین قبیل است ، اما از حواس اندرونی است . و آن خواب دیدن را اعتبار است ، و آن خواب را تعبیر است .

(24) ای درویش ! اگر در بدن آدمی یکی ازین اخلاط اربعه غالب شود ، مثلا اگر صفرا غالب شود ، قوّت خیال چیزها زرد مصوّر کند و در خواب عرض کند ، هم چون گل زرد ، و انجیر زرد ، و جامه زرد ، و موضع پر آتش که شعله می زند ، و مانند این . تعبیر این آن باشد که خلط صفرا بر این بیننده غلبه کرده باشد . مصلحت آن باشد که دفع صفرا بکند ؛ و اگر نه ، بیماری صفراوی پیدا آید . اگر در بدن صفرا اندک باشد ، گل زرد بیند ؛ و اگر قوی تر ازین باشد ، انجیر زرد بیند ؛ و اگر قوی تر ازین باشد ، جامه زرد بیند ، و اگر قوی تر ازین باشد ، موضعی پر آتش بیند که شعله می زند . اگر گل زرد بیند ، بیمار نشود ، از جهت آن که صفرا اندک بود ، به اندک تسکینی که بکند ، ساکن شود . و اگر انجیر زرد بیند که می خورد ، اگر دفع صفرا نکند ، بیمار شود و تب صفرایی پیدا آید ؛ و اگر یکی خورده باشد ، یک تب بیاید ؛ و اگر دو خورده باشد ، دو تب بیاید ؛ هم چنین به عدد آن که خورد تب بیاید . و اگر جامه زرد بیند که پوشیده است ، دفع صفرا نکند ، یرقان پیدا آید . و اگر موضعی پر آتش بیند که شعله می زند جگر آن کس بغایت گرم باشد ، و خوف آن باشد که از غایت گرمی بسوزد . و بیشتر آن باشد که این چنین کس نزید و هلاک شود ، و این چنین که در خلط صفرا دانستی ، در آن اخلاط دیگر هم چنین می دان . اگر خون غالب شود ، قوّت خیال چیزهای سرخ مصوّر می کند و در خواب عرض کند ؛ و اگر بلغم غالب شود ، قوّت خیال چیزهای سپید و آب های روان مصوّر کند و در خواب عرض کند ؛ و اگر سودا غالب شود ، قوّت خیال چیزهای سیاه و جاهای تاریک مصوّر کند و در خواب عرض کند . این هر دو قسم که گفته شد ، از حواس اندرونی اند ؛ و آن قسم اوّل را اعتبار و تعبیر نیست ، و این قسم دوّم را اعتبار و تعبیر هست .

(25) و آن قسم دیگر که از ملائکه سماوی است ؛ چون به واسطه خواب حواس معزول می شود و اندرون جمع می شود ، و آیینه دل صافی می گردد ، در آن ساعت دل را با ملائکه سماوی مناسبت پیدا آید و هم چون دو آیینه صافی باشند که در مقابله یکدیگر بدارند . چیزی از آن چه معلوم ملائکه باشد ، عکس آن در دل خواب بیننده پیدا آید ، چنان که چند نوبت گفته شد . این خواب دیدن را اعتبار هست ، و این خواب را تعبیر هست ، و خواب راست عبارت ازین است . و این خواب است که یک جزو است از چهل و شش جزو نبوّت .

فصل هشتم : در بیان نصیحت

(26) ای درویش ! به هر طریقی که تو زندگانی کنی ، خواهد گذشت ، اگر به طریق صلاحیّت و کم آزاری گذرد ، بهتر باشد . و الحمد الله ربّ العالمین .