رساله ششم آداب الخلوت

(1) اما بعد ، چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا ، عزیز بن محمد النسفی ، که جماعت درویشان از این بیچاره درخواست کردند ، که می باید که در شرایط چله ، و در آداب ذکر گفتن ، و در عروج اهل تصوف رساله ئی جمع کنید ، و بیان کنید که در چله چه می باید خورد ، و چند می باید خورد ، و از اذکار کدام ذکر می باید گفت ، و چون می باید گفت . و دیگر بیان کنید که عروج اهل تصوف چیست ؟ درخواست ایشان را اجابت کردم ، و از خداوند تعالی مدد و یاری خواستم تا از خطا و زلل نگاه دارد . (( انه علی ما یشاء قدیر و بالاجابه جدیر )) . و این رساله را (( آداب الخلوت )) نام نهادم . و ما توفیقی الا بالله و علی الله توکلت و الیه انیب ))

فصل اول : در بیان طاعت و معصیت

(2) بدان که اهل تصوف سه چیز را بغایت اعتبار کنند ، اول جذبه ، دوم سلوک ، سوم عروج . جذبه عبارت از کشش است ، و سلوک عبارت است کوشش است ، و عروج عبارت از بخشش است ، هر که این سه دارد ، شیخ و پیشوا ست ، و هر که این سه ندارد ، یا یکی از این سه ندارد ، شیخی و پیشوایی را نشاید .

(3) ای درویش ! از مقام انسانی تا به آخر مقام انسانی ده مقام است ، و در هر مقامی جذبه هست ، و سلوک هست ، و عروج هست . اما جذبه هر مقامی دیگر است ، و سلوک هر مقامی دیگر است ، و عروج هر مقامی دیگر است و طاعت و معصیت هر مقامی دیگر است . و طاعت و معصیت را شناختن و نیک و بد را دانستن کاری عظیم است . و از این جهت گفته اند که مرید باید به هیچ وجه بر شیخ اعتراض و انکار نکند ، از جهت آن که مرید نداند که طاعت و معصیت هر مقامی چیست . بسیار چیز باشد که در مقامی طاعت بود ، و همان چیز در مقامی بالاتر معصیت باشد : (( حسنات الابرار سیئات المقربین )) ؛ و بسیار چیز باشد که در مقامی معصیت بود ، و همان چیز در مقامی بالاتر طاعت باشد . مثلا پیش از ایمان ، یعنی پیش از علم ، جاهل اگر می خورد ، و می خسپد ، و شهوت می راند ، جمله معصیت است ، و بعد از ایمان ، یعنی بعد از علم ، عالم اگر می خورد ، و می خسپد ، و شهوت می راند ، جمله طاعت است . و این مراتب دارد ، یعنی رونده تا به جایی رسد که خدای تعالی چشم و گوش وی شود ، و دست و زبان وی گردد، تا هر چه وی گوید خدا گفته باشد ، و هر چه وی کند خدا کرده باشد ، و هیچ کس را بر گفت و کرد وی اعتراض و انکار نرسد ، و حکایت خضر و موسی از این معنی خبر می دهد . پس خدای تعالی تبدیل به سیئه و تبدیل سیئه به حسنه می کند ، و این هر دو از جهت عزت و نیت رونده می کند .

فصل دوم : در بیان شرایط چله

(4) بدان که شرط اول حضور شیخ است . باید که به اجازت شیخ نشیند ، و شیخ حاضر باشد ، و هر هفته و یا به هر ده روز شیخ به خلوت خانه وی رود تا وی را به دیدن جمال شیخ قوت زیاده شود ، و تحمل مجاهده تواند کرد ، و اگر مشکلی افتاده باشد ، سوال کند .

(5) شرط دوم زمان و مکان است ، یعنی در وقتی باید باشد که سرما و گرمای سخت نبود ، در وقتی معتدل باید که باشد . و جایی باید که از میان خلق دور بود ، چنان که آواز مردم به وی نرسد ، و آواز وی به مردم نرسد . و جایی خالی و تاریک باید که باشد ، و در این چهل روز هیچ کس به پیش وی نرود الا شیخ و خادم .

(۶) شرط سوم آن است که همیشه با وضو باشد ، و در هر وقت نمازی را وضو تازه کند و هر نوبت که وضو تازه کند دو رکعت نماز شکر وضو بگذارد .

(7) شرط چهارم صوم است . باید که در این چهل روز به روزه باشد .

(8) شرط پنجم کم خوردن است ، و کم خوردن در حق هر کسی بر تفاوت باشد ، و این به نظر شیخ تعلق دارد ، تا هر کس را چه مقدار فرماید .

(9) شرط ششم کم گفتن است . باید که در این چهل روز با هیچ کس سخن نگوید الا با شیخ و خادم .

(۱۰) شرط هفتم کم خفتن است . باید به شب دو دانگ بیش خواب نکند .

(11) شرط هشتم خاطر شناختن است ، و خاطر چهار قسم است ، خاطر رحمانی و خاطر ملکی ، و خاطر نفسانی و خاطر شیطانی ، و هر یک علامتی خاص دارند .

(12) شرط نهم نفی خاطر است . باید که در این چهل روز هر خاطری که در آید نفی کند و به فکر آن مشغول نشود ، اگر چه خاطر شناس باشد و اگر چه احتمال آن می دارد که آن خاطر که در آمده است رحمانی بود ، نفی می باید کرد ، از جهت آن که او را به امر شیخ کار می باید کرد ، و امر شیخ بی هیچ شکی رحمانی است ، و اگر خاطری در آید یا خوابی یا واقعه ئی دیده باشد ، یا در بیداری چیزی در خارج ظاهر شود ، و آن را نفی نتواند کرد ، و به فکر آن مشغول می شود ، و حل آن نمی تواند کرد ، باید که آن را بر شیخ عرضه کند تا شیخ شرح آن بکند ، تا آن چیز مانع جمعیت وی نشود .

(13) شرط دهم ذکر دایم است . بعد از ادای نماز پنجگانه به هیچ کاری مشغول نشود الا به ذکر (( لا اله الا الله )) ، و باید که ذکر بلند گوید ، و جهد کند که حاضر باشد ، و داند که نفی و اثبات می کند . و این نفی و اثبات مراتب دارد ، و سالک هم مراتب دارد ، و نفی و اثبات مبتدی با نفی و اثبات منتهی برابر نباشد .

فصل سوم : در بیان آداب ذکر گفتن

(14) بدان که ذکر مر سالک را به مثابه شیر است هر فرزند را ، و سالک باید که ذکر از شیخ به طریق تلقین گرفته باشد ، که تلقین به مثابه وصل درخت است . و ذاکر چون ذکر خواهد گفت ، باید که اول تجدید طهارت کند و نماز شکر وضو بگذارد ، و آنگاه روی به قبله نشیند و ذکر آغاز کند . و بعضی گفته اند که در ذکر گفتن مربع نشیند ، که این چنین آسوده تر باشد ؛ و بعضی گفته اند که به دو زانو نشیند چنان که در نماز ، که این چنین به ادب نزدیک تر باشد . و شیخ ما مربع می نشست ، و اصحاب هم مربع می نشستند ، و باید که در وقت ذکر گفتن چشم بر هم نهد ، و ذکر در اول چند سال بلند گوید . و چون ذکر از زبان در گذشت و در اندرون جای گرفت ، و دل ذاکر شد ، اگر پست گوید ، شاید . و ذکر به مدت مدید در اندرون رود ، و جای گیرد ، و دل ذاکر شود . و گفته شد که در ذکر گفتن جهد کند که حاضر باشد ، و نفی و اثبات به قدر مقام و علم خود می کند و از اذکار (( لا اله الا الله )) اختیار کند ، و هر نوبت که الا الله گوید الف الا را بر مضغه که در پهلوی چپ است زند ، چنان که مضغه به درد آید . و چون چنین گوید البته در اول چند روز آواز بگیرد ، و مضغه به درد آید . آنگاه بعد از چند روز آواز بگشاید و درد مضغه ساکن شود ، و چنان که یک شبانه روز به آواز بلند ذکر گوید ، آواز نگیرد و مضغه به درد نیاید ، و این علامت آن باشد که ذکر وی به اندرون می رود و دل ذاکر می شود . و درویشان که ذاکر باشند چون بشنوند که کسی ذکر گوید چون به یک بار بگوید که لا اله الا الله ، بدانند که ذکر وی به اندرون رفته است یا نرفته است و دل وی ذاکر شده است ، یا نشده است . و این چنین ذکر گفتن خاصیت های بسیار دارد که به نوشتن راست نمی آید . و این سخن را کسی فهم کند که سال ها در این بوده باشد ، و این احوال بر وی گذشته بود . مبتدیان این سخن را فهم نکنند ، باید که به ایمان قبول کنند و در کار آیند تا این احوال برای شان ظاهر شود .

فصل چهارم : در بیان عروج اهل تصوف

(15) بدان که انبیا و اولیا را پیش از موت طبیعی موت دیگر هست ، از جهت آن که ایشان به موت ارادی پیش از موت طبیعی می میرند ، و آن چه دیگران بعد از موت طبیعی خواهند دید ، ایشان پیش از موت طبیعی می بینند . و احوال بعد از مرگ ایشان را معاینه می شود ، و از مرتبه علم الیقین به مرتبه عین الیقین می رسند ، از جهت آن که حجاب آدمیان جسم است . چون روح از جسم بیرون آمد ، هیچ چیز دیگر حجاب او نمی شود . و عروج انبیا دو نوع است ، شاید که به روح باشد بی جسم ، و شاید که به روح و جسم باشد . و عروج اولیا یک نوع است ، به روح است بی جسم .

(16) چون این مقدمات معلوم کردی ، اکنون بدان که غرض ما در این موضع بیان این سخنان نیست ، و غرض ما بیان عروج انبیا نیست از جهت آن که معراج انبیا معروف و مشهور است ، غرض ما در این موضع بیان عروج اهل تصوف است ، و تنبیه و ترغیب سالکان است تا در ریاضات و مجاهدات کاهل نشوند و در راه باز نمانند ، تا باشد که به این سعادت برسند ، و به این دولت مشرف شوند . و از رضا و لقای خدا سعادت بهتر از این باشد که احوال بعد از مرگ سالک را معاینه شود ، و مقام او که بازگشت او بعد از مفارقت قالب به آن خواهد بود مشاهده افتد .

(17) ای درویش ! این کار عظیم است که احوال بعد از مرگ بر سالک معاینه شود ، و مردم از این معنی غافل اند ، و اگر نه می بایستی که شب و روز در سعی و کوشش بودندی تا احوال بعد از مرگ برای شان مکشوف گشتی ، و مقامی که بازگشت ایشان بعد از مفارقت قالب به آن خواهد بود ، بر ایشان معاینه شدی .

(18) تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم ، بدان که عروج اهل تصوف عبارت از آن است که روح سالک در حال صحت و بیداری از بدن سالک بیرون آید ، و احوالی که بعد از مرگ بر وی مکشوف خواست گشت ، اکنون پیش از مرگ بر وی مکشوف گردد و بهشت و دوزخ را مطالعه کند ، و احوال بهشتیان و دوزخیان را مشاهده کند ، و از مرتبه علم الیقین به مرتبه عین الیقین رسد ، و هر چه دانسته بود ، ببیند . روح بعضی تا به آسمان اول برود ، و روح بعضی تا به آسمان دوم برود ، هم چنین تا عرش بروند ، روح خاتم انبیا تا به عرش برود ، از جهت آن که هر یک تا به مقام اول خود عروج می توانند کرد ، اما از مقام اول خود در نمی توانند گذشت . و هر یک تا بدانجا که بروند ، و آن چه ببینند ، چون باز به قالب آیند ، جمله یاد ایشان باشد ، و آن چه دیده باشند حکایت کنند اگر در صحو باشند ، یعنی از این عروج باز آیند بعضی در صحو باشند ، و بعضی در سکر ، از جهت آن که قدح های مالامال از شراب طهور در کشیده باشند ، و ساقی ایشان پروردگار ایشان بوده باشد . به این سبب بعضی که ضعیف ترند ظاهر خود را نگاه نتوانند داشت ، و مستی کنند ، و ظاهر شریعت را فرو گذارند . و بعضی کس قوی تر باشند ، ظاهر خود را نگاه بتوانند داشت ، و اگر مست باشند مستی نکنند ، و ظاهر شریعت را نگاه دارند . و این سخن را کسی فهم کند و یا در آرد که وقتی از این معنی بویی به مشام او رسیده باشد . و روح بعضی یک روز در آسمان بماند و گرد آسمان طواف کند ، و آنگاه به قالب آید ، و روح بعضی دو روز بماند ، و روح بعضی سه روز ، و روح بعضی زیاده از این بماند . تا به ده روز و بیست روز و چهل روز ممکن است که در آسمان ها بمانند .

(19) شیخ ما می فرمود که روح من سیزده روز در آسمان ها بماند ، آنگاه به قالب آمد . و قالب در این سیزده روز هم چون مرده افتاده بود و هیچ خبر نداشت . و دیگران که حاضر بودند گفتند که سیزده روز است قالب تو این چنین افتاده است : - و عزیزی دیگر می فرمود که روح من بیست روز بماند آنگاه به قالب آمد – و عزیزی دیگر می فرمود که روح من چهل روز بماند آنگاه به قالب آمد . و هر چه در این چهل روز دیده بود ، جمله در یاد او بود .

(20) و گفته شد که روح هر یک تا به مقام اول خود عروج می تواند کرد ، و دیگر گفته شد که روح خاتم انبیا تا به عرش تواند عروج کردن . طایفه هم از اهل تصوف می گویند که روح خاتمین تا به عرش عروج توانند کرد ، یعنی خاتم انبیا و خاتم اولیا . و این طایفه ولایت را مرتبه اعلی می نهند . مرتبه ولایت چون اعلی باشد از مرتبه نبوت . و ما این بحث در کتاب (( کشف الحقایق )) به شرح تقریر کرده ایم . اگر خواهند از آنجا طلب کنند . و این طایفه می گویند که ولایت باطن نبوت است ، و الهیت باطن ولایت است . نبوت که قمر است چون بشکافد ، الهیت که آفتاب است ظاهر شود . و این سخن از نون ملفوظ معلوم می شود . و الحمدلله رب العالمین .