رساله در بیان ولایت و نبوّت و ملک و وحی و الهام و خواب راست

(1) امّا بعد ، چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا ، عزیز بن محمّد النسفی ، که جماعت درویشان ازین بیچاره درخواست کردند ، که می باید که در ولایت و نبوّت و ملک و وحی و الهام و خواب راست رساله ئی جمع کنید . درخواست ایشان را اجابت کردم و از خداوند تعالی مدد و یاری خواستم تا از خطا و ذلل نگاه دارد : (( انّه علی ما یشاء قدیر و بالاجابة جدیر )) .

فصل اوّل : در بیان مقدّمات

(2) بدان که در رساله اوّل گفته شد که روح آدمی را از عالم علوی به این عالم سفلی به طلب کمال فرستاده اند ، و کمال بی آلت حاصل نمی توانست کرد ؛ آلتی ازین عالم سفلی به روح دادند ، و این آلت قالب است . پس آدمی مرکّب آمد از روح و قالب .

(3) چون این مقدّمات معلوم کردی ، اکنون بدان که آدمی به واسطه قالب به تدبیر دنیا و به واسطه روح به تحصیل آخرت محتاج شد . و به این دو سبب به منذر و هادی محتاج گشت . و منذر و هادی می بایست که هم از نوع آدمی باشد تا استفاده میسّر شود و کمال حاصل گردد . چنین می دانم که تمام فهم نکردی روشن تر ازین بگویم .

فصل دوّم : در بیان احتیاج آدمیان به نبی

(4) بدان که آدمی استعداد آن ندارد که بی خدای برخوردار شود ؛ و جمله آدمیان استعداد آن ندارند که از خدای فیض قبول کنند ، و به وحی و الهام وی مخصوص گردند . پس به ضرورت واسطه ئی می بایست که هم از نوع آدمیان باشد . حق تعالی به فضل و کرم خود بعضی از آدمیان را معصوم گردانید ، و به ذات و صفات و افعال خود دانا کرد ، و به دوستی خود برگزید ، و مقرّب حضرت خود گردانید ، و به وحی و الهام خود مخصوص گردانید ، و به خلق فرستاد تا خلق را از خدای خبر کنند ، و اوامر و نواهی خدا به خلق می رسانند ، و صراط مستقیم به خلق می نمایند ، تا خلق به امتثال اوامر و اجتناب نواهی مشغول شوند ، و به تحصیل کمال مشغول باشند . و گواهان بر اثبات نبوّت ایشان با ایشان همراه کرد .

فصل سوّم : در بیان آن که نبوّت دو روی دارد

(5) بدان که نبی دو روی دارد ، یک روی به طرف خدای ، و یک روی به طرف بندگان خدای ، از جهت آن که از خدای فیض می گیرد و به بندگان خدای می رساند . آن روی را که به طرف خدای است ، که از خدای فیض قبول می کند ، ولایت نام است ، که ولایت نزدیکی است . و این روی را که به طرف بندگان خدای است ، که سخن خدای به بندگان خدای می رساند ، نبوّت نام است ، که نبوّت آگاه کردن است . پس معنی ولی نزدیک باشد ، و معنی نبی آگاه کننده بود .

(6) ای درویش ! ولایت و نبوّت دو صفت نبی اند ، و ولی ازین دو صفت یکی بیش ندارد . وقتی در ولایت ما در شهر نسف ، بلکه در تمام ماوراءالنهر این بحث در افتاد که صفت ولایت قوی تر است یا صفت نبوّت ، و بعضی کس پنداشتند که مگر این بحث در نبی و ولی است . چون در خراسان به خدمت شیخ المشایخ سعد الدین حموی برسیدم ، در نبی و ولی این بحث هم می کردند . و اکنون بعد از وفات وی اصحاب وی این بحث هم می کنند . تا سخن دراز نشود ، و از مقصود باز نمانیم !

(7) ای درویش ! این سخن مشکل نیست . چون معنی ولی را دانستی و معنی نبی را دریافتی ، و کار هر یک را شناختی ، باید که این سخن بر تو پوشیده نماند . و اگر فهم نکردی ، روشن تر ازین بگویم .

(8) بدان که مقربان حضرت خدا دو طایفه اند . چون به حضرت خدا رسیدند . و مقرّب شدند ، و ملازم حضرت او گشتند ، و با خدای آرام گرفتند . بعضی در مشاهده و بعضی در معاینه ، و این ها اولیا اند . و خدای تعالی بعضی از مقرّبان را به خلق فرستاد تا سخن خدای به خلق رسانند . و این ها انبیا اند .

فصل چهارم : در بیان طبقات اولیا

(9) بدان که اولیای خدا در عالم سیصد و پنجاه و شش کس اند ، و این سیصد و پنجاه و شش کس همیشه در عالم بوده اند ، چون از ایشان یکی از عالم می رود ، یکی دیگر به جای وی می نشانند ، تا ازین سیصد و پنجاه و شش کم نشود . و این سیصد و پنجاه و شش کس همیشه مقیم درگاه خدای اند و ملازم حضرت وی اند . آرام ایشان به ذکر وی است ، و دانش ایشان به مشاهده وی است ، و ذوق ایشان به لقای وی است . و این سیصد و پنجاه و شش کس طبقات دارند ، شش طبقه اند : سیصد تنان ، و چهل تنان ، و هفت تنان ، و پنج تنان ، و سه تنان ، و یکی . این یکی قطب است و عالم به برکت وجود مبارک او برقرار است . چون وی ازین عالم برود ، و دیگری نباشد که به جای وی نشیند ، عالم بر افتد .

(10) ای درویش ! این قطب چون ازین عالم می رود ، یکی از سه تنان به جای وی می نشانند ، و یکی از پنج تنان به مقام سه تنان می آورند ، و یکی از هفت تنان به مقام پنج تنان می آرند ، و یکی از چهل تنان به مقام هفت تنان می آرند ، و یکی از سیصد تنان به مقام چهل تنان می آرند ، و یکی از تمامت روی زمین به مقام سیصد تنان می آرند ، تا ازین سیصد و پنجاه و شش عدد همیشه در عالم باشند و کم نشوند .

(11) ای درویش ! چون آخر زمان شود ، بیش از روی زمین در سیصد تنان نیارند . از سیصد تنان کم می شوند تا هر سیصد تمام شوند . آن گاه از چهل تنان کم می شوند تا هر چهل تمام شوند . آن گاه از هفت تنان کم می شوند تا هر هفت تمام شوند . آن گاه از پنج تنان کم شوند تا هر پنج تمام شوند . آن گاه از سه تنان کم شوند تا هر سه تمام شوند . آن گاه تنها قطب باشد . چون قطب ازین عالم برود و دیگری نباشد که به جای وی نشیند ، عالم بر افتد .

فصل پنجم : در بیان چگونگی اولیا

(12) بدان که این هر سیصد و پنجاه و شش کس دانا و مقرّب و صاحب کرامت و صاحب همّت و صاحب قدرت و مستجاب الدعوة اند . همّت ایشان اثرها دارد و دعای ایشان اثرها دارد از جهت آن که هر چیزی که از خدای می خواهند ، خدای تعالی به ایشان می دهد : (( ربّ اشعث اغبر ذی طمرین لو اقسم علی الله الابرّه )) کرامت و قدر ایشان چنان است که خاک و آب و هوا و آتش و صحرا و کوه مانع ایشان نمی شوند و اگر در مشرق اند ، اهل مغرب را می بینند و سخن ایشان می شنوند ، و اگر در مغرب اند ، اهل شرق را می بینند و سخن ایشان می شنوند ، و اگر می خواهند که از شرق به غرب روند ، در یک ساعت می روند . بر و بحر و کوه و دشت ایشان را یکسان است ، و آب و آتش ایشان را برابر است ، و مانند این کرامت و قدرت ایشان بسیار است ، و اگر چه هر سیصد و پنجاه و شش کس دانا و مقرّب و صاحب همّت و صاحب قدرت و مستجاب الدعوة اند امّا قطب از همه داناتر و مقرّب تر است ، و قدرت و همّت وی بیشتر است ، و هر کدام که به قطب نزدیک تر است ، داناتر و مقرّب تر است .

(13) ای درویش ! هر کدام مرتبه که بالاتر است ، فرود خود را بشناسد ، امّا هر کدام مرتبه که فرودتر است ، بالای خود را نشناسد .

(14) ای درویش ! این معنی حدیث بود که گفتیم ، و به فهم سالکان این چنین تقریر نزدیک تر است امّا لفظ حدیث چنان است که سیصد تنان بر دل آدم اند ، و چهل تنان بر دل موسی اند ، و هفت تنان بر دل عیسی اند ، و پنج تنان بر دل جبرئیل اند ، و سه تنان بر دل میکائیل اند ، و یکی بر دل اسرافیل است . و این سیصد و پنجاه و شش کس در تمامت عالم منتشر اند ، تا برکه قدم و نظر ایشان به همه عالم برسد ، امّا مردم ایشان را نمی شناسند ! (( اولیائی تحت قبابی لا یعرفهم غیری )) . و ایشان چنان زندگی نکنند که مردم ایشان را بشناسند ، یعنی خود را به پارسایی و زاهدی و شیخی منسوب نکنند ، به ظاهر هم چون دیگران باشند ، و ظاهر خود را از دیگران ممتاز نگردانند ؛ باطن ایشان از دیگران ممتاز باشد .

(15) ای درویش ! ترقّی و عروج و دوستی خدای به اندرون تعلّق دارد ، نه به بیرون . باطن ایشان آراسته باشد به علم و تقوی و ذوق و حضور ، امّا ظاهر ایشان هم چون ظاهر دیگران باشد .

(16) ای درویش ! اولیا شیخی و پیشوایی و دعوت و تربیت خلق نکنند از جهت آن که اولیا یک روی بیش ندارند . روی در خدا دارند . دایم به ذکر خدای و مشاهده مشغول اند ، آرام ایشان به ذکر خدای است و ذوق ایشان به لقای خدای است . دعوت و تربیت کار انبیاست ، از جهت آن که انبیا دو روی دارند ، یک روی در خدای دارند ، و یک روی در بندگان خدای دارند ؛ از آن طرف که می گیرند و به این طرف می دهند و بعد از انبیا دعوت و تربیت کار علماست . (( العلماء ورثة الانبیاء )) . اظهار شریعت علما توانند کرد ، و نیابت انبیا از علما خوب آید ، امّا علمایی که متقی و پرهیزگار باشند ، و پی روی پیغمبر بوند .

فصل ششم : سخن شیخ سعد الدین حموی در بیان اولیا

(17) بدان که شیخ سعد الدین حموی می فرماید : که پیش از محمّد (ص) در ادیان پیشین ولی نبود و اسم ولی نبود ، و مقرّبان خدا را جمله انبیا می گفتند ، اگر چه در هر دینی یک صاحب شریعت بود ، و زیاد از یکی نمی بود ، امّا دیگران خلق را بدین وی دعوت می کردند و جمله را انبیا می گفتند . پس در دین آدم (ع) چندین پیغمبر بودند که خلق را به دین آدم دعوت می کردند ، و در دین نوح و در دین ابراهیم ، و در دین موسی ، و در دین عیسی هم چنین . چون کار به محمّد رسید ، فرمود که بعد از من پیغمبر نخواهد بود تا خلق را به دین من دعوت کنند . بعد از من کسانی که پی رو من باشند ، و مقرّب حضرت خدا باشند ، نام ایشان اولیاست . این اولیا خلق را به دین من دعوت کنند . اسم ولی در دین محمّد پیدا آمد . خدای تعالی دوازده کس را از امّت محمّد برگزید ، و مقرّب حضرت خود گردانید ، و به ولایت خود مخصوص کرد ، و ایشان را نایبان حضرت محمّد گردانید که (( العلماء ورثة الانبیاء )) . در حق این دوازده کس فرمود (( علماء امّتی کانبیاء بنی اسرائیل )) . به نزدیک شیخ ولی در امّت محمّد همین دوازده کس بیش نیستند . و ولی آخرین که ولی دوازدهم باشد خاتم اولیاست و مهدی و صاحب زمان نام اوست .

(18) ای درویش ! شیخ سعد الدین در حق این صاحب زمان کتاب ها ساخته است ، و مدح وی بسیار گفته است . فرموده است که علم به کمال و قدرت به کمال دارد . تمامت روی زمین را در حکم خود آورد ، و به عدل آراسته گرداند . کفر و ظلم را به یک بار از روی زمین بردارد . تمامت گنج های روی زمین بر وی ظاهر گردد.

(19) ای درویش ! هر چند صفت قدرت وی کنم از هزار یکی نگفته باشم . این بیچاره در خراسان در خدمت شیخ سعد الدین بودم ، و شیخ مبالغت بسیار می کرد در حق این صاحب زمان ، از قدرت و کمال وی ، چنان که از فهم ما بیرون می رفت و عقل ما به آن نمی رسید . روزی گفتم که یا شیخ ، کسی که نیامده است ، در حق وی این همه مبالغت کردن مصلحت نباشد ، شاید که نه چنین باشد . شیخ برنجید . ترک کردم و بیش ازین نوع نگفتم .

ایشان دانند جانم ایشان دانند                                          ایشان که سر زلف پریشان دانند

(20) ای درویش ! شیخ هر چه فرماید ، از سر دید فرماید ؛ امّا بسیار کس به این سخن زیان کردند و می کنند و بسیار کس سرگردان شدند و می شوند مراد من ازین سخن آن است که من در عمر خود چندین کس در خراسان ، و کرمان و پارس دیدم که این دعوی کردند که این صاحب زمان که خبر داده اند ماییم ، و این احوال که خبر داده اند بر ما ظاهر شد ؛ و نشد ، و درین حسرت مردند . و بسیار کس دیگر آیند ، و این دعوی کنند ، و درین حسرت میرند .

(21) ای درویش ! درویشی کن ، که هیچ مقام بزرگ تر از درویشی نیست ؛ و هیچ طایفه فاضل تر و گرامی تر به نزد خدا از درویشان نیستند ، و درویشانی که دانا و متقّی باشند ، و به اختیار خود از سر دانش ترک کرده باشند ، و درویشی اختیار کرده بوند . سخن دراز شد و از مقصود دور افتادیم . شیخ می فرماید که آن سیصد و پنجاه و شش کس را اولیا می گویند ، و راست است ، که ایشان تربیت و پرورش خلق نکردند و نمی کنند .

فصل هفتم : در بیان آن که شش دین است

(22) بدان که شش دین است ، دین آدم و دین نوح و دین ابراهیم و دین موسی و دین عیسی و دین محمّد (ص) دین بیش ازین نیست ، و صاحب شریعت بیش از این نیستند و ازین شش پنج اولوالعزم اند ، نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمّد . اولوالعزم بیش از این نیست .

(23) ای درویش ! نبی آن است که او را وحی و معجزه باشد ، و رسول آن است که او را وحی و معجزه و کتاب باشد ؛ و اولوالعزم آن است که او را وحی و معجزه و کتاب باشد ، و شریعت اوّل را منسوخ گرداند ، و شریعتی دیگر بنهد ؛ و ختم آن است که او را وحی و معجزه و کتاب باشد ، و شریعت اوّل را منسوخ گرداند ، و شریعتی دیگر بنهد ، و پیغمبری بر وی ختم شود .

(24) ای درویش ! سخن انبیا معروف و مشهور است ، و در کتب بسیار مسطور است . می گویند که صد و بیست و چهار هزار بودند . اگر عدد ایشان معین نکنند بهتر باشد ، از جهت آن که به یقین کسی را معلوم نباشد . با محمّد می گوید که ما قصه بعضی با تو گفتیم ، و قصه بعضی با تو نگفتیم . چون قصه بعضی با محمّد نگفتند ، پس به یقین کسی را عدد ایشان معلوم نباشد . ازین مجموع بعضی نبی و بعضی رسول . و بعضی اولوالعزم بودند . و خاتم یکی بود ، بر محمّد ختم شد .

فصل هفتم : در بیان ملک و وحی و الهام و خواب راست

(25) بدان که ملائکه وجود نورانی اند ، و بهایم وجود ظلمانی اند و انسان مرکّب است از نور و ظلمت . ملائکه یک عالم بیش ندارند ، و بهایم یک عالم بیش ندارند ، و انسان هر دو عالم دارد . (( انّ الله تعالی خلق الملائکة من عقل بلا شهوة و خلق البهایم من شهوة بلا عقل و خلق الانسان من عقل و شهوة فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائکة و من غلبت شهوته فهو شرّ من البهایم )) .

(26) چون معنی ملک را دانستی ، اکنون بدان که ملائکه طبقات دارند . بعضی در عالم علوی اند ، و بعضی در عالم سفلی اند . آن چه در عالم علوی اند مراتب دارند ، هر یک را مقام معلوم است . علم و عمل جمله ملائکه معلوم است . علم ایشان زیاده و کم نمی شود ، و عمل ایشان دیگر نمی شود : (( و ما منّا الا له مقام معلوم )) . هر یک از مقام معلوم خود نمی توانند گذشت ، و هر یک به کار خود مشغول اند : (( لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یومرون )) . و ملائکه عالم علوی بعضی کرّوبی و بعضی روحانی اند . و این کرّوبیان و روحانیان وقت ها به فرمان خدا از آسمان به زمین آیند ، و کارها کنند ، و وقت ها مصوّر شوند ، و با بعضی از آدمیان سخن گویند . و گویند که ما ملائکه و رسول خداییم و به کاری آمده ایم ، چنان که در قرآن از قصّه مریم و از قصّه ابراهیم خبر می دهد ؛ و در قرآن و احادیث ذکر این معنی بسیار است . و وقت باشد که مصوّر نشوند ، و بر آدمی ظاهر نشوند ، امّا با آدمی به آواز بلند سخن گویند ، و کاری فرمایند ؛ و از حالی خبر دهند . و این آواز را آواز هاتف گویند . و وقت باشد که به آواز باند سخن نگویند ، به دل آدمیان القا کنند .

(27) چون این مقدّمات را معلوم کردی ، اکنون بدان که هر وقت که ملائکه سماوی سخنی به دل آدمیان القا کنند ، آن القا اگر در بیداری باشد ، نامش الهام است ؛ و اگر در خواب باشد ، نامش خواب راست است . و هر وقت که ملائکه سماوی از آسمان به زمین آیند و مصوّر شوند ، و بر انبیا ظاهر شوند ، و سخن خدای به انبیا رسانند ، نامش وحی است و بعضی انبیا را همیشه وحی در خواب بوده است ، و پیغمبر ما را در اوّل شش ماه وحی در خواب بوده است . و ازین جهت فرمود که خواب راست یک جزو است از چهل و شش جزو نبوت . و مردم آن چه در بیداری ببینند یا شنوند ، یا وقتی دیده باشند یا شنوده باشند ، و آن را در خواب بینند ، آن خواب را اعتباری نیست ، و آن خواب را تعبیر نیست .

فصل نهم : در بیان نصیحت

(28) ای درویش ! حیات را به غنیمت دار ، و صحّت را به غنیمت دار ، و جوانی را به غنیمت دار ، و جمعیّت را به غنیمت دار ، و یاران موافق را و دوستان مشفق را به غنیمت دار ، که هر یک نعمتی عظیم اند ، و مردم ازین نعمت ها غافل اند . و هر که نعمت نشناسد از آن برخورداری نیابد . و این نعمت ها هیچ بقا و ثبات ندارند ، اگر در نیابی خواهند گذشت . و چون بگذرد ، هر چند پشیمانی خوری ، سود ندارد . امروز که داری غنیمت دار ، و هر کار که امروز می توانی کردن ، به فردا مینداز که معلوم نیست که فردا چون باشد .

هزار نقش بر آرد زمانه و نبود           یکی چنانکه در آیینه تصور ماست

(29) ای درویش ! تو از این ها مباش که چون نعمت فوت شود آنگاهش قدر بدانی که بعد از فوت نعمت قدر دانستن هیچ فایده ندهد . با وجود نعمت ، اگر قدر نعمت را بدانی توانی که آن را به غنیمت داری . این بود منزل  اوّل ، و علما جمله درین منزل اند ، و حکما در منزل دوّم اند  . والحمد لله ربّ العالمین