رساله در بیان وجود حقیقی و وجود خیالی

(1) بدان که اهل وحدت در منزل ششم اند و در منزل هفتم اند . و اهل وحدت دو طایفه اند ؛ یک طایفه درین منزل ششم اند که درین رساله تقریر خواهم کرد .

فصل اوّل : در بیان آن وجود دو قسم است

(2) ای درویش ! طایفه ئی از اهل وحدت می گویند که وجود بر دو قسم است ، وجود حقیقی و وجود خیالی . وجود حقیقی وجود خدای است تعالی و تقدّس ، و وجود خیالی وجود عالم است .

(3) ای درویش ! این طایفه می گویند که عالم خیال و نمایش است ، و به حقیقت وجود ندارد ، امّا به خاصیّت وجود حقیقی ، که وجود خدای است ، این چنین موجود می نماید هم چنین موجوداتی که در خواب و آب و مرآت می نماید ، و به حقیقت وجود ندارد ، الا وجود خیالی ، و عکسی و ظلّی .

(4) ای درویش ! وجود خدای ، اوّل و آخر ندارد ، و مثل و شریک ندارد ، و قابل تبدیل و تغییر ، و قابل فنا و عدم نیست ، و در مکان و در جهت نیست ، از جهت آن که وجود خدای فوق و تحت و یمین و یسار ، و پیش و پس ندارد . نوری است نامحدود و نامتناهی و بحری است بی پایان و بی کران . این طایفه در وجود خدای همان می گویند که اهل تصوّف می گفتند ؛ و فرق میان این طایفه و اهل تصوّف آن است که اهل تصوّف عالم را خیال و نمایش نمی گفتند ؛ می گفتند : عالم و اهل عالم هر یکی حقیقتی دارند ، امّا وجود خدای قدیم است ، و وجود عالم حادث است . و این طایفه می گویند که عالم و اهل عالم جمله به یک بار خیال و نمایش است ، و حقیقتی ندارد . تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم !

(5) ای درویش ! این طایفه می گویند که خدای هستی است نیست نمای ، و عالم نیستی است هست نمای . و آن عزیز از سر همین نظر فرموده است .

جویان اتصال بسی خلق و حق عزیز     کز نیستان بهست محال است اتّصال

وصل و فراق خلق همین اقتضا     او نیست جز یکی نه فراق است نه وصال

فصل دوّم : در بیان نمایش

(6) اگر کسی سوال کند که ما چگونه خیال و نمایش باشیم که بعضی از ما خوش ، و بعضی ناخوش و بعضی در رنج و بعضی در راحت اند و بعضی حاکم و بعضی محکوم اند و بعضی ناطق و بعضی صامت اند ، و مانند این ؟ رنج و الم چگونه خیال باشد و لذّت و راحت چگونه نمایش بود ؟

(7) جواب . ای درویش ! تو مگر هرگز خواب نکرده ای. و در خواب این چنین چیزها ندیده ئی ؟ در خواب یکی را می زنند و آن کس در رنج و زحمت است ؛ و یکی را می نوازند و آن کس در آسایش است ؛ و یکی را می کشند و یکی را بر تخت پادشاهی می نشانند ، و مانند این . و تو را هیچ شک نیست که در خواب این خیال و نمایش است ، بعضی در رنج و زحمت اند ، و بعضی در راحت و آسایش و بعضی حاکم و بعضی محکوم . عالم را نیز هم چنین می دان که اگر چه بعضی در رنج و زحمت اند و بعضی در لذّت و راحت اند ، و بعضی حاکم و بعضی محکوم اند ، امّا جمله خیال و نمایش است ، و جمله در خواب اند و خواب می بینند : (( العالم کلّه خیال و منام فی منام )) .

فصل سوّم : در بیان رسیدن به حقیقت

(8) ای درویش ! هر که در خواب چیزها می بیند ، اگر چه آن چیزها می بیند ، خیال است ؛ امّا خیال را بر حقیقتی دلالت است . از آن خیال عبور می باید کرد تا به آن حقیقت رسند ، و از آن حقیقت باخبر شوند . و معبّر را از جهت این معنی معبّر می گویند که مردم را از آن خیال که در خواب دیده اند می گذراند ، و به حقیقت آن خیال می رساند . هم چنین این عالم جمله خیال و نمایش است ، امّا این خیال و نمایش را بر حقیقتی دلالت است ، و آن حقیقت وجود خدای است تعالی و تقدّس . پس از این خیال و نمایش عبور می باید کرد ، تا از آن حقیقت با خبر شوند . و دانایان معبّران اند ، از جهت آن که مردم را ازین خیال و نمایش می گذرانند ، و از حقیقت ، که وجود خدای است ، خبر می دهند . و این خیال و نمایش را از جهت آن عالم گفته اند که علامت است بر وجود خدای عزّ و جلّ .

فصل چهارم : در بیان نصیحت

(9) بدان که دانایان این عالم را به دریا و احوال این عالم را به موج دریا تشبیه کرده اند ؛ و به آن می ماند ، از جهت آن که هر زمان صورتی پیدا می آید ، و هر ساعتی نقشی ظاهر می شود و هیچ یک را بقا و ثبات نمی باشد . صورت اوّل هنوز تمام نشده است و استقامت نیافته است ، که صورتی دیگر آمد ، و آن صورت اوّل را محو گردانید . و بعضی احوال این عالم را به چیزهایی که در خواب می بینند هم تشبیه کرده اند ؛ و به آن هم می ماند ، از جهت آن که درین عالم چیزها می نماید . و مردم دل بر آن چیزها می نهند ، و ساعتی دیگر آن چیزها را نمی بینند و نمی یابند .

(10) ای درویش ! شک نیست که این چنین است که دانایان گفته اند ، امّا با وجود آن که چنین است ، هر چند که می آیند ، بسته این عالم می شوند ؛ و به این عالم فریفته می گردند ، و به این سبب در بلاها و فتنه ها و محنت ها می افتند ، و به عذاب های گوناگون گرفتار می شوند ، و به آتش های معنوی می سوزند ؛ و بعضی به آتش فراق و بعضی به آتش حسرت و بعضی به آتش حسد و بعضی به آتش بایست می گدازند ، و فریاد می کنند و نمی دانند که دنیا هیچ نه ارزد از جهت آن که در خواب اند ، و خواب می بینند و هر چه در خواب می بینند آن را بقا و ثبات نباشد . (( الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا )) .

(11) ای درویش ! نصیحت تو این مقدار بیش نیست که بدانی سبب جمله بلاها و فتنه ها و عذاب های گوناگون دوستی دنیاست و دوستی اهل دنیاست . این سخن تنها به تو نگویم با خود هم می گویم . امّا خود را و تو را و تمام مردم را معذور می دارم ، از جهت آن که این عالم بغایت ساحر است ، و بعضی به سحر وی فریفته می شوند و بعضی اگر چه دنیا را چنان که دنیاست می شناسند ، و به سحر وی فریفته نمی شوند ، امّا چون به قدر ضرورت احتیاج به وی دارند ، و به واسطه احتیاج با ناجنسان هم صحبت می باید بود و با بی خبران دست در کاسه می باید کرد ؛ و کدام عذاب به این ماند که دانا را با نادان هم صحبت باید بودن ؟ و اگر با ایشان صحبت نمی دارند ، کار این عالم به در نمی رود ؛ بلکه دانایان تا خدمت خوک و خرس نمی کنند ، درین عالم نمی توانند بود .

(12) ای درویش ! چون در افتادیم ، به زیرکی به در می باید برد ، و راضی و تسلیم می باید بود . تا باشد که ازین ددی خون خوار به سلامت بگذریم ، که از جزع کردن و فریاد زدن هیچ فایده ندهد . تمام شد جلد سوّم و تمام شد منزل ششم ، و این یک طایفه اند از اهل وحدت . و الحمد الله ربّ العالمین .