رساله در بیان احادیث اوایل

(تقریر مختلف رساله هفدهم )

(1) امّا بعد ، چنین گوید اضعف ضعفا و خادم فقرا ، عزیز بن محمّد النسفی ، که جماعت درویشان ازین بیچاره درخواست کردند که می باید که در احادیث اوایل رساله ئی جمع کنید ، و بیان کنید که مراد ازین احادیث یک جوهر است . یا مراد از هر حدیثی جوهری جداگانه است ؟ که (( اوّل ما خلق الله العقل )) و دیگر آمده است که (( اوّل ما خلق الله القلم )) ؛ و دیگر آمده است که (( اوّل ما خلق الله روحی )) ؛ و دیگر آمده است که (( اوّل ما خلق الله نوری )) ؛ و مانند این آمده است . و دیگر می باید که بیان کنید که ملک چیست ؟ و شیطان چیست ؟ و ابلیس چیست ؟ درخواست ایشان را اجابت کردم و از خداوند تعالی مدد و یاری خواستم تا از خطا و زلل نگاه دارد . (( انّه علی ما یشاء قدیر و بالاجابة جدیر )) .

فصل اوّل : در بیان جوهر اوّل

(2) بدان که اوّل هر چیزی که خدای تعالی بیافرید جوهری بود (( اوّل ما خلق الله الجوهر )) . و ازین جهت آن جوهر را جوهر اوّل می گویند ، و نام آن جوهر اوّل عقل است . (( اوّل ما خلق الله العقل )) و هم ازین جهت آن عقل را عقل اوّل می خوانند . و این عقل اوّل را به اضافات و اعتبارات به اسامی مختلفه ذکر کرده اند ، به اعتباری جوهر و به اعتباری عقل و به اعتباری روح و به اعتباری نور و به اعتباری قلم و به اعتباری ملک مقرّب و به اعتباری عرش عظیم و به اعتباری آدم ، و مانند این بسیار گفته اند ؛ و این جمله راست است ، و اسامی جوهر اوّل است . و آن عزیز از سر همین نظر فرماید :

از هزار و یک صفت هفتاد و یک فرقه شدند     یک حقیقت را اگر صد وجه می دانی رواست

(3) ای درویش ! اگر یک چیز را به صد اعتبار نام بخوانند ، در حقیقت آن چیز به این صد نام هیچ کثرت پیدا نیاید . مثلا اگر آدمی را به اعتبارات مختلفه به اسامی مختلفه ذکر کنند ، هم چون حدّاد و نجّار و خبّاز و خیّاط و مانند این ، راست باشد . و آن یک آدمی هم حدّاد و هم نجّار و هم خبّاز و هم خیّاط بود ، و به این اسامی مختلفه در حقیقت آن یک آدمی هیچ کثرت پیدا نیاید .

(4) چون این مقدّمات معلوم کردی ، اکنون بدان که پیغمبر ما جوهری دید که زنده بود و دیگری را زنده می کرد ، نامش روح کرد ، از جهت آن که روح حیّ و محیی است ، یعنی حیّ فی نفسه و محیی بغیره . و چون همین جوهر را دید که دریابنده بود ، و دیگری را دریابنده می کرد ، نامش عقل کرد ، از جهت آن که عقل مدرِک و مدرَک است . و چون همین جوهر را دید که پیدا بود و دیگری را پیدا می کرد ، نامش نور کرد ، از جهت آن که نور ظاهر و مُظهر است .

(5) ای درویش ! اگر تعریف هر یکی می کنم ، سخن دراز می شود . و اگر همین جوهر را قلم و ملک مقرّب و آدم و رسول خدای و بیت الله و بیت العتیق و بیت المعمور ، و بیت اوّل و مسجد اقصی و عرش عظیم گویند ، هم راست باشد . عقل اوّل عرش عالم ملکوت است ، و فلک اوّل عرش عالم ملک است . این جمله اسامی عقل اوّل است .

فصل دوّم : در بیان عقل آدمی

(6) بدان که در عالم کبیر عقل اوّل خلیفه خدای است ، و در عالم صغیر عقل آدمی خلیفه خدای است . در عالم کبیر عقل اوّل رسول خدای است ، و در عالم صغیر عقل آدمی رسول خدای است . در عالم کبیر عقل اوّل ملک مقرّب است ، و در عالم صغیر عقل آدمی ملک مقرّب است . در عالم کبیر عقل اوّل قلم خدای است ، و در عالم صغیر عقل آدمی قلم خدای است . در عالم کبیر عقل اوّل آدم است ، و در عالم صغیر عقل آدمی آدم است .

(7) چون این مقدّمات را معلوم کردی ، اکنون بدان که عقل آدمی در ظاهر دو صورت دارد ، یکی زبان و یکی دست . زبان مظهر علم است و دست مظهر عمل است . حکمت های نظری و نکته های معقول از زبان ظاهر می شود ، و حکمت های عملی و صنعت های محسوس از دست پیدا می آید . زبان سخن عقل به حاضران می رساند ، و کتاب سخن عقل غایبان می برد .

(8) ای درویش ! علم و قدرت عقل آدمی جز به واسطه این دو صورت ظاهر نمی شوند . و این چنین که در عالم صغیر دانستی ، در عالم کبیر نیز هم چنین می دان . عقل اوّل درین عالم سفلی دو صورت دارد ، یکی نبی و یک سلطان . نبی مظهر علم است و سلطان مظهر قدرت است . نبی مظهر لطف است و سلطان مظهر قهر است . و علم و قدرت عقل اوّل جز به واسطه این دو صورت ظاهر نمی شوند .

(9) ای درویش ! نبی صورت عقل اوّل است ، و ازین جهت فرمود که (( انّ الله تعالی خلق آدم علی صورته )) یعنی (( علی صورة آدم )) عقل اوّل اوّل موجودات است و آدم مخلوقات است ، و آدم خاکی اوّل آدمیان و آدم فرزندان است . این آدم را بر صورت آن آدم آفرید ، و این عزیز از سر همین نظر می فرماید :

آن پادشاه اعظم در بسته بود محکم     پوشید دلق آدم ، آنگاه بر در آمد

از جهت آن که آدم گویاست ، و این آدم هم گویاست ؛ و آن آدم معلّم است ، و این آدم هم معلّم است ؛ و آن آدم خلیفه است ، و این آدم هم خلیفه است . این است معنی (( انّ الله تعالی خلق آدم علی صورة )) .

(10) تا سخن دراز نشود ، و از مقصود باز نمانیم ، چنان که زبان صورت عقل آدمی است ، آدم صورت عقل اوّل است . و این مخصوص به آدم نیست ، جمله انبیا صورت عقل اوّل اند . و ازین جهت فرمود که (( اوّل ما خلق الله روحی )) و دیگر فرمود که (( اوّل ما خلق الله نوری )) . چون نبی صورت عقل اوّل باشد ، عقل اوّل جان نبی بود .

(11) ای درویش ! اگر جمله اعضای آدمی را صورت عقل اوّل گویند ، هم راست باشد . و شک نیست که چنین است . و اگر افراد عالم ملک را جمله به یک بار صورت عقل اوّل گویند ، هم راست باشد ، و شک نیست که چنین است . عالم کبیر مظهر قدرت عقل اوّل است ، و عالم صغیر مظهر علم عقل اوّل است . عقل اوّل مظهر صفات و ذات خدای است ؛ و عظمت و بزرگواری عقل اوّل را جز خدای تعالی کسی دیگر نداند . بسیاری از مشایخ به این عقل اوّل رسیده اند ، و به این عقل اوّل باز مانده اند ، از جهت آن که صفات خدای در وی دیده اند ، و بالای حکم او حکمی ندیده اند ، و بالای امر او امری نیافته اند (( انّما امره اذا شیئاً ان یقول له کن فیکون )) . گمان برده اند که مگر خدای اوست . و مدتی او را پرستیده اند ، تا عنایت حق در رسیده است ، و بالای حکم او حکمی دیده اند و بالای امر او امری یافته اند (( و ما امرنا الاّ واحدة کلمح بالبصر )) . آن گاه بر ایشان روشن شده است که او خلیفه خدای است ، نه خدای است ، و او مظهر صفات خدای است ، نه خدای است . از وی گذشته اند و به خدای رسیده اند .

(12) ای درویش ! در قرآن و احادیث ذکر این عقل اوّل بسیار است .

فصل سوّم : در بیان ملک و شیطان و ابلیس

(13) بدان که شیخ المشایخ شیخ سعد الدین حموی می فرماید : که ملک کاشف است و شیطان ساتر است . و سلطان العشاق عین القضاة همدانی می گوید که ملک سبب است و شیطان هم سبب است ، و سبب کشف ملک است ، سبب ستر شیطان است . سبب خیر ملک است ، و سبب شرّ شیطان است . سبب رحمت ملک رحمت است ، و سبب عذاب ملک عذاب است .

(14) ای درویش ! هر که تو را به کارهای نیک دعوت می کند ، و از کارهای بد باز می دارد ، ملک توست . و هر که تو را به کارهای بد دعوت می کند ، و از کارهای نیک باز می دارد ، شیطان توست .

(15) ای درویش ! در ولایت خود در شهر نسف شبی پیغمبر را دیدم . فرمود که : (( یا عزیز ، دیو اعوذ خوان را و شیطان لا حول خوان را می دانی ؟ )) گفتم : (( نه ، یا رسول الله )) فرمود که (( فلان دیو اعوذ خوان است و فلان شیطان لا حول خوان است ، از ایشان بر حذر باش )) . هر دو را می شناختم و با ایشان صحبت می داشتم . ترک صحبت ایشان کردم .

(16) ای درویش ! آدمی که عالم صغیر است ، مرکّب است از دو عالم ، عالم ملک و عالم ملکوت . عالم ملک صورت است ، و عالم ملکوت معنی است . عالم ملک جسم است ، و عالم ملکوت جان است ، عالم ملک خانه است و عالم ملکوت خداوند خانه است . این خداوند خانه مراتب دارد ، و در هر مرتبه ئی نامی دارد ؛ در مرتبه ئی نامش طبیعت است . و در مرتبه ئی نامش نفس است ، و در مرتبه ئی نامش عقل است ، و در مرتبه ئی نامش نور الله است .

(17) چون این مقدّمات را معلوم کردی ، اکنون بدان که از طبیعت که مرتبه اوّل است سه چیز در وجود می آید ، یکی عمارت و آبادانی و فرمان بردن ، و یکی فساد و خرابی و فرمان نابردن ، و یکی تکبّر و خود بینی و فرمان نابردن ، ازین سبب انبیا این خداوند خانه را سه نام نهاده اند . و به اعتبار آن که عمارت و آبادانی می کند ، و فرمان برد ، نامش ملک نهادند ؛ و به اعتبار آن که فساد و خرابی می کند ، و فرمان نمی برد ، نامش شیطان نهادند ؛ و به اعتبار آن که تکبّر و خود بینی می کند و فرمان نمی برد ، نامش ابلیس نهادند . و ازینجا گفته اند که هر آدمی که هست ، شیطانی دارد که با وی همراه است و با وی زندگانی می کند . و رسول الله فرمود : که (( اسلم شیطانی علی یدی )) . پس ملک و شیطان و ابلیس یک جوهر باشند و آن یک جوهر را به اضافات و اعتبارات مختلفه ذکر کرده اند و اگر هر سه را شیطان گویند هم راست باشد : (( و الشیطان کلّ بنّاء و غوّاص و آخرین مقرّنین فی الاصفاد )) .

(18) ای درویش ! چون معنی ملک و شیطان و ابلیس را دانستی ، اکنون بدان که ابلیس در مردم عوام کم باشد در مردم عوام ملک و شیطان بود . ابلیس در علما و مشایخ و حاکم بود . ایشان باشند که معجب و خود بین بوند ، و هیچ کس را بالای خود نتوانند دید ، همه را فرود خود بینند ، تا سخن دراز نشود ، و از مقصود باز نمانیم !

(19) ای درویش ! عالم کبیر هم مرکّب است از دو عالم ، عالم ملک و عالم ملکوت . عالم مُلک صورت است ، و عالم ملکوت معنی است . عالم مُلک جسم است  ، و عالم ملکوت جان است . عالم ملک خانه است ، و عالم ملکوت خداوند خانه است ، این خداوند خانه مراتب دارد ، و در هر مرتبه ئی نامی دارد ؛ در مرتبه ئی نامش طبیعت است ، و در مرتبه ئی نامش نفس است و در مرتبه ئی نامش عقل است و بعضی خداوند این خانه و کارکنان این خانه را عقول و نفوس و طبایع می گویند ، و بعضی ملائکه می خوانند ؛ و این اصطلاح است .

(20) ای درویش ! هیچ شک نیست که چنان که در عالم صغیر کارکنان هستند ، در عالم کبیر هم کارکنان هستند . کارکنان عالم کبیر و عالم صغیر را بعضی عقول و نفوس و طبایع می گویند و بعضی ملائکه می خوانند . کارکنان عالم علوی و عالم سفلی جمله ملائکه اند . علم هر یک معلوم است ، و عمل هر یک معلوم است ، و مقام هر یک معلوم است (( و ما منّا الا له مقام معلوم )) . علم ایشان زیادت نشود و عمل ایشان دیگر نشود هر یک به عمل خود مشغول اند . و آن علم و عمل را از کسی نیاموخته اند ، علم و عمل ایشان ذاتی ایشان است و با ذات ایشان همراه است . نتوانند که عمل نکنند و نتوانند که بر خلاف آن عمل عمل دیگر کنند : (( لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یومرون )) .

و الحمد الله ربّ العالمین .