ذکر (ابو) محمد رویم رحمة الله علیه

آن صفی پرده شناخت، آن ولی قبه نواخت، آن زبده بی زلل، آن بنده بی بدل، آن آفتاب بی غیم، امام عهد (ابو)محمد رویم - رحمة الله علیه - از جمله مشایخ کبار بود و ممدوح همه؛ و به امامت و بزرگی او همه متفق بودند؛

و از صاحب سران جنید بود و در مذهب داود فقیه الفقهاء و از علم تفسیر نصیبی تمام داشت و در فنون علوم حظی به کمال؛

و مشار الیه قوم و صاحب همت و صاحب فراست بود و در تجرید قدمی راسخ (داشت) و ریاضت بسیار کشیده و سفرها بر توکل کرده، و تصانیف بسیار دارد در طریقت.

نقل است که گفت: «بیست سال است تا بر دل من هیچ طعامی گذر نکرده است الا که در حال به ظهور پیوست وحاضر شد».

و گفت: «روزی در بغداد گرمگاهی می گذشتم. تشنگی بر من غالب شد. از خانه یی آب خواستم. کودکی کوزه یی آب بیرون آورد. چون مرا دید، گفت: صوفی به روز آب خورد؟ بعد از آن هرگز به روز روزه نگشادم ».

نقل است که یکی پیش او آمد. و گفت: «حال چون است؟». گفت: «چگونه باشد حال کسی که دین او هواء او باشد و همت او در دنیا. (نه) نیکوکاری از خلق رمیده ونه عارفی از خلق گزیده. نه نقی نه تقی ».

پرسیدند که : «اول چیزی که خدای تعالی بر بنده فرض کرده است، چیست؟». گفت : «معرفت، و ما خلفت الجن والانس الا لیعبدون ».

(و گفت): «حق - تعالی - پنهان گردانیده است چیزها در چیزها: (رضاء خویش در طاعت ها و غضب خویش در معصیت ها) و مکر خویش (در علم خویش و خداع خویش در لطف خویش و عقوبات خویش در کرامات خویش)».

و گفت: «حاضران بر سه وجه اند: حاضری است شاهد و عید، لاجرم در هیبت بود؛ و حاضری است شاهد وعده، لاجرم دایم در رغبت بود؛ وحاضری است شاهد حق، لاجرم دایم در طرب بود».

و گفت: «حق - تعالی - تو را گفتار و کردار روزی کناد. آن گه گفتار باز گیراد و کردار به تو باز گذاراد که این نعمتی بود؛ و چون کردارت باز گیرد. و گفتار بتو باز گذارد. مصیبتی بود، و چون هر دو باز گیرد، آفتی بود».

و گفت: «گشتن تو با هر گروه بود از مردمان، به سلامت تر بود که با صوفیان. که همه خلق را مطالبت از ظاهر شرع بود مگر این طایفه، که مطالبت ایشان به حقیقت ورع بود و دوام صدق؛ و هر که با ایشان نشیند و ایشان را در آنچه محقق آن اند، خلافی کند خدای - تعالی - نور ایمان از دل او باز گیرد و حکم حکیم این است که حکم ها بر برادران فراخ کند و بر خود تنگ گیرد. که برایشان فراخ کردن، ایمان و علم بود و بر خود تنگ گرفتن از حکم ورع بود».

گفتند: «آداب سفر چگونه باید؟». گفت:«آن که مسافر را اندیشه از قدم در نگذرد و آنجاکه دلش آرام گرفت، منزلش بود».

و گفت: «آرام گیر بر بساط و پرهیز کن از انبساط و صبر کن بر ضرب سیاط تا وقتی که بگذری از صراط ». و گفت: «تصوف مبنی است بر سه خصلت: تعلق ساختن به فقر و افتقار و محقق شدن به بذل و ایثار، و ترک کردن اعتراض واختیار».

و گفت: «تصوف ایستادن است بر افعال حسن ». و گفت: «توحید حقیقی آن است که فانی شوی در ولاء او از هوای خود، و در وفاء او از جفای خود، تا فانی شود کل به کل ». و گفت: «توحید، محو آثار بشریت است و تجرید الهیت ».

و گفت: «عارف (را) آینه یی است که چون در آن نگرد، مولای او بدو متجلی شود». و گفت : «تمامی حقایق آن بود که مقارن علم بود».

و گفت: «قرب زایل شدن متعرضات است ». و گفت: «انس آن است که: وحشتی در تو پدید آید از ماسوی الله و از نفس خود نیز». و گفت: «انس سرور دل است از حلاوت خطاب ». و گفت: «انس خلوت گرفتن است از غیر خدا».

و گفت: «همت ساکن نشود مگر به محبت (و ارادت ساکن نشود مگر به دوری از منیت) و منیت کسی را بود که گام فراخ نهد». و گفت: «محبت وفاء است با وصال و حرمت است با طلب وصال ». و گفت: «یقین مشاهده یی است ».

و پرسیدند از نعت فقیر، گفت: «فقیر آن است که نگه دارد سر خود را و گوش دارد نفس خود را و بگذارد فرایض خدای، تعالی ».

و گفت: «صبر ترک شکایت است وشکر آن بود که آنچه توانی نکنی ». و گفت: «توبه آن است که توبه کنی از توبت ». و گفت: «تواضع ذلیلی قلوب است در خلیلی علام الغیوب ».

و گفت: «شهوت خفی است که ظاهر نشود مگر در وقت عمل ». و گفت: «لحظت، راحت است و خطرت امارت و اشارت اشارت ». و گفت: «نفس زدن در اشارت حرام است و در خطرات و مکاشفات و معاینات حلال ».

و گفت: «زهد حقیر داشتن دنیاست وآثار او از دل ستردن ». و گفت: «خایف آن است که از غیر خدا نترسد». و گفت: «رضا آن است که اگر دوزخ را بر دست راستش بدارند، نگوید که: از چپ می باید».

و گفت: «رضا استقبال کردن احکام است به دل خوشی ». و گفت: «اخلاص در عمل آن بود که در هر دو سرای، عوض چشم ندارد».

نقل است که ابوعبدالله خفیف - رحمة الله علیه - وصیتی خواست از وی، گفت: «کمترین چیزی در این راه بذل روح است. اگر این نخواهی کرد به ترهات صوفیانه مشغول مشو».

نقل است که در آخر عمر خود را در میان دنیاداران پنهان کرد و معتمد خلیفه شد به قضا و مقصود او آن بود که خود را ستری سازد و محجوب گردد. تا حدی که جنید گفت - رحمة الله - که:«ما عارفان فارغ مشغولیم و رویم مشغول فارغ است ». رحمه الله.

آن قطب عالم روحانی، آن معدن حکمت ربانی. آن ساکن کعبه سبحانی. آن گوهر بحر وفا، امام المشایخ ابن عطا - رحمة الله علیه - سلطان اهل تحقیق بود و برهان اهل توحید، و در فنون علم آیتی بود و در اصول و فروع مفتی.

و هیچ کس را پیش از وی در اسرار تنزیل و معانی و تأویل آن و علم بیان و لطایف آن، (آن کشف) نبود که او را. کمالی عظیم داشت و جمله اقران او را محتشم داشتند و ابوسعید خراز در کار او مبالغت کردی و جز او را تصوف مسلم نداشتی و از کبار مریدان جنید بود.

نقل است که جمیع به صومعه او شدند. جمله صومعه دیدند تر شده. گفتند: «این چه حالت است؟». گفت: «مرا حالتی پدید آمد. از خجالت گرد صومعه می گشتم و آب از چشم می ریختم ».

گفتند: «چه بود؟». گفت: «در کودکی کبوتری از آن کسی بگرفتم. یادم آمد. هزار درم نقره به ثواب خداوندش دادم. هنوز دلم قرار نمی گیرد. می گریم تا حال چه شود؟».

و از او پرسیدند که: «هر روز چند قرآن برخوانی؟ گفت: « پیش از این در شبانروزی دو ختم کردمی. اکنون چهارده سال است تا می خوانم. امروز به سوره الانفال رسیدم ». یعنی پیش از این به غفلت می خواندم.

نقل است که او را ده پسر بود، همه صاحب جمال و در سفری می رفتند با پدر. ناگه دزدان بدیشان رسیدند و یک یک پسران او را گردن می زدند و او هیچ نمی گفت.

هر پسری که بکشتندی، روی سوی آسمان کردی و بخندیدی تا نه پسر را گردن زدند. چون دهم پسر را خواندند که به قتل آورند، روی به پدر کرد و گفت: «زهی بی شفقت پدری که تویی، که نه پسر تو را گردن زند و تو می خندی و چیزی نمی گویی!».

گفت: «جان پدر! آن کس که این می کند، با او هیچ نتوان گفت، او خود می بیند و می داند، و می تواند (اگر خواهد، همه را نگاه دارد». دزد چون این بشنید، حالتی در وی ظاهر شد. گفت: «ای پیر! اگر این سخن پیش از این گفتی، هیچ پسرت کشته نمی شد».

نقل است که روزی با جنید گفت که : «اغنیا فاضل ترند از فقرا، که با اغنیا در قیامت حساب کنند و حساب شنوانیدن کلام بی واسطه بود در محل عتاب، و عتاب از دوست فاضل تر از حساب ».

جنید گفت: «اگر با اغنیا حساب کنند، از درویشان عذر خواهند و عذر فاضل تر از حساب ». شیخ علی بن عثمان جلابی اینجا لطیفه یی می گوید که :

«در تحقیق محبت عذر بیگانگی بود، و عتاب مجاملت دوست باشد. یعنی عتاب مرمت محبت است، که گفته اند که: العتاب مرمة المحبة دوستی چون خواهند که بی خلل شود، مرمت کنند به عتاب و عذر در موجب تقصیر بود».

غنی گردانیده است و بنده و من نیز اینجا حرفی بگویم: در عتاب سر از سوی بنده می افتد که حق - تعالی - بنده (را) از سر نفس به فضول مشغول گشته تا به عتاب گرفتار شده اما در فقر سر از سوی حق می افتد که بنده را فقیر می دارد تا بنده به سبب فقر این همه رنج کشد.

پس آن را عذر می باید خواست و عذر از حق بود که عوض همه چیزها بود. که هر که فقیرتر بود، به حق غنی تر بود - که انتم الفقراء الی الله، و ان اکرمکم عندالله اتقیکم - و هر که توانگرتر بود. از حق دورتر بود که: درویشی که توانگر راتواضع کند، دو ثلثش از دین برود.

پس توانگر، مغرور توانگری (بود، که) دانی که حالش چون بود که: ایشان به حقیقت مرده اند - که: ایاکم و مجالسة الموتی - و بعد از پانصد سال از درویشان به حق راه یابند و عتابی که پانصد سال انتظار باید کشید، از عذری که اهل آن به پانصد سال غرق وصل باشند، کجا بهتر باشد؟

چه گویی؟ که پیغمبر - علیه الصلوة والسلام - مر فرزندان خود را به جز فقر روا نداشت و بیگانگان را به عطا توانگر می کرد. کجا توان گفت که توانگران از درویشان فاضل تر؟ پس قول قول جنید است.

بعضی از متکلمان ابن عطا را گفتند ، «چه بوده است شما صوفیان را که الفاظی اشتقاق کرده اید که به گوش مستعمان غریب است وزبان معتاد را ترک کرده اید؟ این از دو بیرون نیست: یا تمویه می کنید وحق - تعالی - را تمویه به کار نیاید.

پس درست شد که: در مذهب شما عیبی ظاهر گشت که پوشیده می کردید سخن ها را بر مردمان ». ابن عطا گفت: «از بهر آن کردیم که ما را بدین عزت بود.

از آن که این عمل بر ما عزیز بود، نخواستیم که به جز این طایفه این را بدانند ونخواستیم که لفظ مستعمل عام به کار داریم، لفظی خاص پیدا کردیم ».

و او را کلمات عالی است:. و گفت: «بهترین عمل آن است که کرده اند و بهترین علم آنچه گفته(اند). هر چه نگفته اند مگوی وهرچه نکرده اند مکن ».

و گفت: «مرد را اول در میدان علم جویند، آنگاه در میدان حکمت، آن گاه در میدان توحید. اگر در این سه میدان نبود، طمع از دین او گسسته کن ».

و گفت: «بزرگترین دعوی ها آن است که کسی دعوی کند به خدا واشارت کند به خدا یا سخن گوید از خدای و قدم در میدان انبساط نهد. که این همه از صفات دروغ زنان است ». و گفت: «نشاید که بنده التفات کند بر صفات و به صفات فرو آید».

و گفت: «هر علمی را بیانی است و هر بیانی را زبانی و هر زبانی را عبارتی و هر عبارتی را طریقتی و هر طریقتی را جمعی اند مخصوص. پس هر که میان (این) احوال جدا تواند کرد، او را رسد که سخن گوید».

و گفت: «هر که خود را به ادب سنت آراسته دارد، حق - تعالی - او را به نور معرفت آراسته و منور گرداند». و گفت: «هیچ مقامی نیست برتر از موافقت در فرمانها و در اخلاق ».

و گفت: «بزرگترین غفلت ها آن غفلت است که: از خدای - عز وجل - غافل ماند و از فرمانهای او و از معاملت او». و گفت: «بنده یی است مقهور و علمی است مقدور و در این میان هر دو نیست معذور».

و گفت: «نفسهای خود را در هواء نفس خود صرف مکن، بعد از آن از برای هر که خواهی از موجودات صرف می کن ». و گفت: «افضل طاعات گوش داشتن حق است و بر دوام اوقات ».

و گفت: «اگر کسی بیست سال در شیوه نفاق قدم زند و در این مدت برای نفع برادری یک قدم بردارد، فاضل تر از آن که شست سال عبادت به اخلاص کند از برای نجات نفس خود».

و گفت: «هر که به چیزی دون خدای ساکن شود، بلاء او در آن چیز بود». و گفت: «صحیح ترین عقلها عقلی است که موافق توفیق بود و بدترین طاعات طاعتی است که از عجب خیزد و بهترین گناهها گناهی است که توبه از پس آن درآید».

و گفت: «آرام گرفتن به اسباب، مغرور شدن است، و ایستادن بر احوال، بریدن از محول احوال ». و گفت: «باطن جای نظر حق است و ظاهر جای نظر خلق. جای نظر حق به پاکی سزاوارتر از جای نظر خلق ».

و گفت: «هر که اول مدخل او به همت بود به خدای رسد؛ وهر که اول مدخل او به ارادت بود به آخرت رسد وهر که اول مدخل او آرزو بود به دنیا رسد».

و گفت: «هرچه بنده را از آخرت باز دارد دنیا بود و بعضی را دنیا سرایی بود و بعضی را تجارتی و بعضی را عزی و غلبه یی و بعضی را علمی و مفاخرتی به علم وبعضی را مجلسی و بعضی را نفسی و شهوتی. همت هر یکی از خلق به حد خویش. بسته آن اند که در آن اند.

و گفت: «دلها را شهوتی است و ارواح را شهوتی ونفوس را شهوتی. همه شهوات را جمع کردند. شهوات ارواح را قرب بود، شهوات دلها را مشاهده و شهوات نفس را لذت گرفتن به راحت ».

و گفت: «سرشت نفس بر بی ادبی است وبنده مأمور است به ملازمت ادب. نفس بدآنچه او را سرشته اند می رود در میدان مخالفت، و بنده به جهد او را باز می دارد از مطالبت بد، هر که عنان او گشاده کند، در فساد با او شریک بود».

پرسیدند که: «بر خدای - تعالی - چه دشمن تر؟». گفت: «رؤیت نفس و احوال او و عوض جستن بر فعل خویش. و گفت: «قوت منافق خوردن وآشامیدن بود و قوت مؤمن ذکر و حمد بود».

و گفت: «انصافی که میان خداوند و بنده بود، در سه منزلت است: استعانت و جهد و ادب، از بنده استعانت خواستن و از خدای - تعالی - قوت دادن؛ و از بنده جهد و از خدای - عز وجل - توفیق (دادن)؛ و از بنده ادب به جای آوردن و از خدای - عزوجل - کرامت دادن ».

و گفت: «هر که ادب یافته بود به آداب صالحان،او را صلاحیت بساط کرامت بود و هر که ادب یافته بود به آداب صدیقان، او را صلاحیت بساط انس بود و انبساط ».

و گفت:«هر که را از آداب محروم گردانیدند، از همه خیراتش محروم گردانیدند». و گفت: «تقصیر در ادب در حالت قرب صعب تر بود، ا زتقصیر ادب در بعد، که از جهال کبایر در گذارند و صدیقان را به چشم زخمی و التفاتی بگیرند».

و گفت: «هلاکت اولیا به لحظات قلوب است و هلاکت عارفان به خطرات اشارت، و هلاکت موحدان به اشارت حقیقت ».

و گفت: «موحدان چهار طبقه اند: طبقه اول آن که نظر در وقت و حالت می کنند. دوم آن که نظر عاقبت می کنند. سیوم آن که نظر در حقایق می کنند (چهارم آن که نظر در سابقت می کنند)».

و گفت: «ادنی منازل مرسلان اعلی مراتب شهداست وادنی منازل شهدا اعلی مراتب صلحاست وادنی منازل صلحا اعلی منازل مؤمنان است ».

و گفت: «خدای - تعالی - را بندگان اند که اتصال ایشان به حق درست شود و چشمهای ایشان تا ابد بدو روشن بود. ایشان را حیات نبود الا بدو و (به) سبب اتصال دلهای ایشان (بدو، و دلهای ایشان) را به صفاء یقین نظر دایم بود بدو. که حیات ایشان به حیات او متصل بود. لاجرم ایشان را تا ابد مرگ نبود».

و گفت: «چون کشف گردد ربوبیت در سر و صاحب آن نفس زند، آن بر او حرام گردد و برود وهرگز باز نیاید». و گفت: «غیرت فریضه است بر اولیای خدای ». پس گفت: «چه نیکوست غیرت در وقت منادمت و (در) محبت ».

و گفت: «اگر صاحب غیرت را حالتی صحیح بود، کشتن او فاضل تر از آن بود که غیر او» - یعنی حال صحیح صاحب غیرت چنان به غایت بود که هر که او را بکشد، ثواب یابد تا او از آن آتش غیرت برهد -

و گفت: «همت آن است که هیچ از عوارض، آن را باطل نتواند گردانید». و گفت: «همت آن است که در دنیا نبود». و گفت: «زندگی محب به دل است و زندگی مشتاق به اشک و زندگی عارف به ذکر و زندگی موحد به زبان و زندگی صاحب تعظیم ونفس و زندگی صاحب همت به انقطاع از نفس و این زندگی سوختن و غرقه شدن بود».

اگر کسی گوید که:«زندگی موحدان به زبان چگونه بود؟». گوییم: باطنش همه توحید گرفته بود. یک ذره از باطنش خبر نبود، جز آن که زبان می جنباند چنان که آن بزرگ گفت: «سی سال است تا ما بایزید می جوییم ».

و زندگی صاحب تعظیم به نفس چنان بود که زبانش از کار شده بود و نفسی مانده و زندگی صاحب همت و منقطع شدن نفس آن بود که اگر در آن هیبت نفس زند. هلاک شود. کما قال -علیه السلام - «لی مع الله وقت (که) نه من در گنجم که نبی مرسلم، نه جبریل ».

و گفت: «علم چهار است: علم معرفت و علم عبادت وعلم عبودیت و علم خدمت ». و گفت: «حقیقت اسم بنده است وهر حقی را حقیقتی است (و هر حقیقتی را حقی و هر حقی را حقی

- یعنی هر حقیقت که تو دانی اسم بنده بود و آن بی نشان است و بی نهایت. و چون بی نهایت بود هر حقی را حقیقتی بود -

و گفت: «حقیقت توحید نشان توحید است » - و این سخن بیان آن است که: حقیقت اسم بنده است - و گفت: «صدق توحید آن بود که قایم به یکی بود». و گفت: «چون محب دعوی مملکت کند از محبت بیفتد».

و گفت: «وجد انقطاع اوصاف است تا نشان ارادت نماند، همه اندوه بود». و گفت: «هر گه که تو یاد وجد توانی کرد، وجد از تو دور است ».

و گفت: «نشان ثبوت محبت برخاستن حجاب است میان قلوب وعلام الغیوب ». و گفت: «علم بزرگترین هیبت است وحیا. چون از این هر دو دور ماند، هیچ چیز در او بنماند».

و گفت: «هر که را توبه با عمل درست بود، توبه وی مقبول بود». و گفت: «عقلت آلت عبودیت است نه اشراف بر ربوبیت ».

و گفت: «هر که توکل کند بر خدا برای خدا، (خدا) کارش بسازد در این جهان و در آن جهان و تامتوکل بود بر خدای بر توکل خویش، نه برای نسبتی دیگر».

و گفت: «توکل حسن التجاست به خدای - تعالی - و صدق افتقار بدو». و گفت: «توکل آن است که تا شدت فاقه در تو پیدا نشود، به هیچ سبب بازننگری و از حقیقت سکون بیرون نیایی. چنان که حق داند که تو بدآن راست ایستاده ای ». و گفت: «معرفت را سه رکن بود: هیبت و حیا و انس ».

و گفت: «رضا نظر کردن دل است به اختیار قدیم خدای - تعالی - در آنچه در ازل بنده را اختیار کرده است، و آن دست داشتن خشم است ».

و گفت: «رضا آن است که به دل به دو چیز نظاره کند: یکی آن که بیند که آنچه در وقت به من رسید مرا در ازل این اختیار کرده است و دیگر آن که بیند که: مرا اختیار کرد آن که فاضل تر (است) و نیکوتر».

و گفت: «اخلاص آن است که خالص بود از آفات ». و گفت: «تواضع قبول حق بود». و گفت: «تقوی را ظاهر است وباطنی؛ ظاهرش نگه داشتن حق هاست و حدها و باطنش نیت و اخلاص ».

پرسیدند که: «ابتدای این کار چیست وانتهاش کدام است؟». گفت: «ابتداش معرفت است و انتهاش توحید». و گفت: «قرار گرفتن به دو چیز است: آداب عبودیت و تعظیم حق ربوبیت ».

و گفت: «ادب ایستادن است بر مراقبت با هرچه نیکو داشته اند گفته آید». (گفتند):«این چگونه است؟». گفت: «آن که معاملت با خدای - تعالی - به ادب کند پنهان و آشکارا. چون این به جای آوردی، ادیب باشی اگر چه اعجمی باشی ».

گفتند: «از طاعت کدام فاضل تر؟». گفت: «مراقبت حق بر دوام وقت ». پرسیدند از شوق. گفت: «سوختن دل بود و پاره شدن جگر و زبانه زدن آتش در وی ».

و گفتند: «شوق برتر بود یا محبت؟». گفت: «محبت، زیرا که شوق از او خیزد». و گفت: «چون آوازه و عصی آدم (برآمد) جمله چیزها بر آدم بگریستند مگرسیم وزر. حق - تعالی - به ایشان وحی کرد که: چرا بر آدم نگریستید؟

گفتند: ما بر کسی که در تو عاصی شود نگرییم! حق - تعالی - فرمود که به عزت و جلال من که قیمت همه چیز به شما آشکارا کنم و فرزندان آدم را خادم شما گردانم ».

نقل است که یکی با وی گفت که: «عزلتی خواهم گرفت ». گفت: «به که خواهی پیوست چون از خلق می بری؟». گفت: «پس چه کنم؟». گفت: «به ظاهر اب خلق می باش و به باطن باحق ».

نقل است که اصحاب خود را گفت که: «به چه بلند گردد درجه مرد؟».

بعضی گفتند: «به کثرت صوم ». بعضی گفتند: «به مداومت صلاة ». و بعضی گفتند: «به مجاهده و محاسبه و بذل مال ». ابن عطا گفت: «بلندی نیافت آن که یافت الا به خوی خوش. نبینی که مصطفی را -علیه الصلوة والسلام - به این ستودند؟ که: «و انک لعلی خلق عظیم ».

نقل است که یک بار پیش اصحاب پای دراز کرد و گفت: «ترک ادب پیش اهل ادب، ادب است ». چنان که رسول - صلی الله علیه و سلم - پای دراز کرده بود پیش ابوبکر و عمر - رضی الله عنهما - که با ایشان صافی تر بود. چون عثمان - رضی الله عنه - درآمدی، پای گرد کردی.

نقل است که او را به زندقه منسوب کردند. علی بن عیسی که وزیر خلیفه بود. او را بخواند و در سخن با او جفا کرد و ابن عطا با او سخن درشت گفت.

وزیر در خشم شد. فرمود تا موزه از پایش بکشیدند و بر سرش می زدند تا بمرد. و او در این میان گفت: قطع الله یدیک و رجلیک »- خدای، تعالی دست وپایت بریده گرداناد - بعد از مدتی خلیفه بر وی خشم گرفت.

فرمود تا دست و پایش ببریدند. بعضی از مشایخ از این جهت ابن عطا را باز دارند. یعنی چرا بر کسی که دعای نیک توانی کرد، دعای بد کنی؟ بایستی که دعا نیک کردی.

اما عذر چنین گفته اند که: تواند بود که: از آن دعای بد کرد که او ظالم بود، برای نصیب مسلمانان؛ و گفته اند که او از اهل فراست بود، می دانست که با او چه خواهند کرد.

موافقت قضا کرد تا حق بر زبان او براند و او در میان نه. و مرا چنان می نماید که: ابن عطا او را نیک خواست نه بد. تا درجه شهادت یافت و خواری (کشیدن) در دنیا و از مال وجاه و منصب افتادن.

و این وجهی نیکوست. پس ابن عطا او را نیک خواسته بود. که عقوبت این جهان در جنب آن جهان سهل است. والسلام.