ذکر منصور بن عمار رحمة الله علیه

آن سابق راه معنی، آن ناقد نقد تقوی، آن نگین خاتم هدایت، آن امین عالم ولایت، آن گنجور اسرار، منصوربن عمار - رحمة الله علیه - از حکماء مشایخ و از سادات این طایفه بود و در موعظه کلماتی عالی داشت چنان که کسی نیکوتر از او سخن نگفت و بیانی شافی داشت و در انواع علوم کامل و در معاملت و معرفت تمام، و بعضی متصوفه در کار او مبالغت کنند. و از اصحاب عراقیان بود و مقبول اهل خراسان و از مرو بود و بعضی گویند از پوشنگ و در بصره مقیم شد.

سبب توبه او آن بود که در راه کاغذی یافت: «بسم الله الرحمن الرحیم ».بر وی نبشته، برداشت. جایی نیافت که آن را بنهادی. بخورد.

در خواب دید که: «به حرمتی که داشتی آن رقعه را، در حکمت بر تو گشاده کردیم ».پس مدتی ریاضت کشید و مجلس آغاز کرد.

نقل است که جوانی به مجلس فساد مشغول بود. چهار درم به غلامی داد که نقل مجلس خرد. غلام در راه به مجلس منصور عمار بگذشت. گفت: «ساعتی توقفی کنم تا چه می گوید؟».

منصور از برای درویشی چیزی می خواست گفت: «کی است که چهار درم بدهد تا چهار دعا کنم او را؟».غلام گفت: «هیچ چیز بهتر از این نیست ».

پس آن چهار درم بداد. منصور گفت: «چه دعا خواهی؟». گفت: «اول آن که آزاد گردم. دوم آن که حق - تعالی - خواجه مرا توبت روزی کند. سیوم آن که عوض چهاردرم باز دهد. چهارم آن که بر تو و مجلسیان و من و خواجه رحمت کند».

منصور عمار دعا کرد. غلام باز خانه رفت. خواجه گفت: «کجا بودی و چه آوردی؟». گفت: «به مجلس منصور عمار بودم و چهار دعا خریدم بدآن چهار درم ». خواجه گفت: «چه دعا؟».

غلام حال باز گفت، خواجه گفت: «تو را آزاد کردم و توبه کردم خدای را که هرگز خمر نخورم و به عوض چهار درم چهارصد درم بخشیدم. باقی آن - چهارم - به من تعلق ندارد. آنچه به دست من بود، کردم ».

شبانه در خواب دید که هاتفی آواز داد که: «آنچه به دست تو بود، بالئیمی خویش کردی، آنچه حواله به ماست نیز کردیم. بر تو و غلام و بر منصور و مجلسیان رحمت کردیم ».

نقل است که روزی مجلس می گفت، یکی رقعه یی بدو داد. این بیت بر آنجا نوشته بود که: شعر:

و غیر تقی یأمر الناس بالتقی

طبیب یداوی الناس و هو مریض

یعنی کسی که متقی نیست و خلق را به تقوی می فرماید، هم چون طبیبی است که علاج دیگران کند و خود از همه بیمارتر بود. منصور جواب داد که: «ای مرد! تو به قول من عمل می کن، که قول و علم من تو را سود دارد و تقصیر من در عمل تو را زیان ندارد».

و گفت: شبی بیرون آمدم، به در خانه یی رسیدم. یکی مناجات می کرد که: «خداوندا! این گناه که بر من رفت از آن نبود تا فرمان تو را خلاف کنم، بل که از نفس من بود که راه بر من زد، ابلیس مدد کرد، لاجرم در گناه افتادم. اگر تو دستم نگیری، که گیرد؟ و اگر تو در نگذاری، که (در) گذارد».

و چون این بشنیدم، آغاز کردم: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، و قودها الناس و الحجارة علیها ملئکة غلاظ شداد». پس آوازی شنیدم. (بامداد به در آن خانه می گذشتم) و خروشی و غلبه یی دیدم.

گفتم: «چه حال است؟». پیری آنجا بود گفت: «فرزندم دوش از بیم خدای - تعالی - بمرده است. که در کوی کسی آیتی بر خواند، نعره یی بزد و جان بداد». منصور گفت: «من خواندم و من کشتم او را».

نقل است که هارون الرشید او را گفت: «از تو سؤالی کنم و سه روز مهلت دهم در جواب آن ». گفت: «بگوی ». (گفت): «عالم ترین خلق کی است؟ و جاهل ترین کی است؟».

منصور (برخاست و) بیرون آمد. پس هم از راه باز گشت. و گفت: «ای امیرالمؤمنین جواب شنو: عالم ترین خلق مطیع ترسناک است و جاهل ترین خلق عاصی ایمن ».

و گفت: «پاک است آن خدایی که دل عارفان را محل ذکر خود گردانید و دل زاهدان راموضع توکل گردانید و دل متوکلان را منبع ضا و دل درویشان را جای قناعت و دل اهل دنیا را وطن طمع گردانید».

و گفت: مردمان بر دو گونه اند: یکی نیازمندان به خدای - عز وجل - و این درجه بزرگ ترین است به حکم ظاهر شریعت. و یکی آن که دیده افتقارش به جز خدای - تعالی - نباشد، از آن که می داند که حق - تعالی - آنچه قسمت کرد در ازل - از خلق و رزق و اجل و حیات و سعادت و شقاوت - جز آن نباشد. پس این کس در عین افتقار است به حق، و در عین استغناء است از غیر حق.

و گفت: «حکمت سخن گوید در دل عارفان به زبان تصدیق و در دل زاهدان به زبان تفضیل و در دل عابدان به زبان توفیق و در دل مریدان به زبان تفکر و در دل عالمان به زبان تذکر».

و گفت: «خنک کسی که بامداد برخیزد و عبادت حرفت او بود و درویشی آرزوی او بود و عزلت شهوت او و آخرت همت او و مرگ فکرت او و توبه کردن عزم او و قبول توبه و رحمت اومید او بود».

و گفت: «مردمان بر دو قسم اند: یا به خود عارف اند یا به حق. آن که به حق عارف بود، شغلش مجاهده و ریاضت بود و آن که به خود عارف بود شغلش عبادت و طلب رضاء او بود».

و گفت: «دلهای بندگان همه روحانی صفت اند، پس چون دنیا در آن دل راه یافت، روحی که بد آن دلها می رسید در حجاب شود».

و گفت: «نیکوترین لباسی بنده را تواضع و شکستگی است ونیکوترین لباسی عارفان را تقوی است ». و گفت: «هر که مشغول ذکر خلق شد از ذکر حق بازماند». و گفت: «سلامت نفس در مخالفت اوست و بلاء تن در متابعت اوست ».

و گفت: «هر که جزع کند از مصایب دنیا، زود بود که در مصایب دین افتد». و گفت: «آرزوی دنیا را ترک گیر تا از غم راحت یابی و زبان را نگه دار تا از عذر خواستن برهی ».

و گفت: «شادی تو به معصیت در آن ساعت که توانی و دست یابی، بتر است از معصیت ». و گفت: «هر جا که رسی سنگی بر آهنی می زن، باشد که سوخته یی در میان آید، اگر بسوزد. گو: معذور دار که در گذر قافله افتاده بودی ».

چون منصور - رحمة الله (علیه)- وفات یافت، ابوالحسن شعرانی او را به خواب دید گفت: «خدای - عزوجل - با تو چه کرد؟».

گفت: فرمود که منصور عمار تویی؟ گفتم: بلی. گفت تو بودی که مردمان را به زهد می فرمودی و خود بدآن کار نمی کردی؟ گفتم: خداوندا چنین است که می فرمایی. اما هرگز هیچ مجلس نگفتم الا که نخست ثناء پاکت. و گفتم. آن گه بر پیغمبر - علیه السلام - صلوات فرستادم. آن گه خلق تو را نصیحت کردم. حق - تعالی - فرمود که: راست گفتی.

پس فرشتگان را فرمود که در کرسیی نشانده به آسمان برید تا در میان فریشتگان مرا ثنا گوید. چنان که در زمین در میان آدمیان می گفت. والسلام.