ذکر حمدون قصار رحمة الله علیه

آن یگانه قیامت، آن نشانه ملامت، آن پیر ارباب ذوق، آن شیخ اصحاب شوق، آن موزون ابرار، حمدون قصار رحمة الله علیه - از کبار مشایخ بود و موصوف بود به ورع و تقوی، و در علم فقه وعلم حدیث درجه عالی داشت و در عیوب نفس دیدن صاحب نظری عجب بود، و مجاهده و معامله یی به غایت داشت و کلامی در دلها موثر و عالی، و مذهب ثوری داشت و مرید ابوتراب بود و پیر عبدالله مبارک بود و به ملامت خلق مبتلا بود و مذهب ملامتیان در نشابور از او منتشر گشت و در طریقت مجتهد و صاحب مذهب بود.

و جمعی از این طایفه بدو تولی کنند و ایشان را قصاریان خوانند و در تقوی چنان بود که شبی بر بالین دوستی بود در حالت نزع، چون آن دوست وفات کرد، چراغ بنشاند و گفت: «این ساعت چراغ وارث راست، روا نباشد سوختن آن ».

و گفت: روزی در محلتی از نشابور می گذشتم. عیاری بود به فتوت معروف، نام او نوح. در پیش آمد. گفتم: «یا نوح! جوانمردی چیست؟».

گفت: «جوانمردی من یا از آن تو؟».گفتم: «هر دو»، گفت: «جوانمردی من آن است که قبا بیرون کنم و مرقع در پوشم و معاملت مرقع پوشان پیش گیرم تا صوفیی شوم و از شرم خلق در آن جامه از معصیت پرهیز کنم و جوانمردی تو آن است که مرقع بیرون کنی، تا تو به خلق و خلق به تو فریفته نگردند. پس جوانمردی من حفظ شریعت بود بر اظهار و آن تو حفظ حقیقت بود بر اسرار».و این اصلی عظیم است.

نقل است که چون کار او عالی شد و کلمات او منتشر گشت. ائمه و اکابر نشابور بیامدند و وی راگفتند که: «تو را سخن باید گفت که سخن تو فایده دلهای مرده بود».گفت: «مرا سخن گفتن روا نیست » گفتند: «چرا؟».

گفت: «از آن که دل من هنوز بسته دنیا و جاه است، سخن من فایده یی ندهد و در دلها اثر نکند و سخنی که در دلها مؤثر نبود، گفتن آن بر علم استهزاء کردن بود و بر شریعت استخاف کردن. و سخن، آن کس را مسلم بود که به خاموشی او دین باطل شود و چون بگوید خلل بر خیزد».

و گفت: «نشاید هیچ کس را که در علم سخن گوید، چون همان سخن کسی دیگر می گوید و نیابت می دارد و روا نبود که سخن گوید تا نبیند که فرضی واجب است بر وی سخن گفتن. تا او را صلاحیت آن بود».

گفتند: «نشان صلاحیت چیست؟». گفت: «آن که هر سخن که گفته باشد، هرگزش حاجت نبود بار دگر گفتن و در وی تدبیر آن نبود که: بعد از این چه خواهم گفت؟ و سخن او از غیب بود. چنان که از غیب بر او می آید، می گوید. و خود را در میان نبیند».

پرسیدند که: «چراسخن سلف نافع تر بود دلها را؟».گفت: «به جهت آن که ایشان سخن از برای عز اسلام گفتند و جهت نجات نفس واز بهر رضای حق، ما از بهر عز نفس و طلب دنیا و قبول خلق می گوییم ».

و گفت: باید که علم حق - تعالی - به تو نیکوتر از آن باشد که علم خلق یعنی با حق در خلا معاملت بهتر از آن کنی که در ملا - و گفت: «هر که محقق بود در حال خود، از حال خویش خبر باز نتواند داد».

و گفت: «فاش مگردان بر هیچ کس، آنچه واجب است که از تو نیز پنهان بود». و گفت: «هر چه خواهی که پوشیده بود، بر کس آشکارا مکن ».

و گفت: «در هر که خصلتی بینی از خیر، از او جدایی مجوی، که زود بود که از برکات او چیزی به تو رسد». و گفت: «من شما را به دو چیز وصیت می کنم: طلب صحبت علما و احتراز از جهال ».

و گفت: «صحبت با صوفیان کنید که زشت را نزد ایشان عذرها بود و نیکی را بس خطری نباشد تا تو را بد آن بزرگ دارند و تو بدآن در غلط افتی ».

و گفت: «هر که در سیرت های سلف نظر کند، تقصیر خود بداند و باز پس ماندن خویش از درجه مردان ». و (گفت): «بسنده است آنچه به تو می رساند به آسانی بی رنجی، اما رنج که هست در طلب زیادت است ».

و گفت: «شکر نعمت آن است که خود را طفیلی بینی ». و گفت: «هر که تواند که کور نبود از دیدن نقصان نفس خود، گو: کور مباش ».

و گفت: «هر که پندارد که نفس او بهتر است از نفس فرعون، کبر آشکار کرده است. و گفت: هر گه مستی را بینی که می خسبد و می خیزد، نگر تا وی را ملامت نکنی، که نباید ک به همان بلا مبتلا گردی. و گفت: «ملامت ترک سلامت است ».

پرسیدند از ملامت، گفت: «راه این است بر خلق دشوار است و مغلق، اما طرفی بگویم: رجاء مرجیان وخوف قدریان، صفت ملامتیان بود» - یعنی در رجا چندان رفته است که مرجیان تا بد آن سبب همه ملامت کنند، و در خوف چندان سلوک کرده باشد که قدریان تا بد آن سبب همه ملامت کنند. تا او در همه حال نشانه تیر ملامت بود -

و گفت: «من نیک خویی را ندانم مگر در سخاوت و بدخویی را نشناسم الا در بخل ». و گفت: «هر که خود را ملکی داند، بخیل بود».

و گفت: حال فقیر در تواضع بود، چون به فقر خویش تکبر کند، بر جمله اغنیا در تکبر باید که زیادت آید». و گفت: «تواضع آن بود که کس را به خود محتاج نبینی، نه در این جهان و نه در آن جهان ».

و گفت: «منصب حق، فقیر را چندان بود که او متواضع بود و هرگه که تواضع را ترک کرد، جمله خیرات را ترک کند». و گفت: «میراث زیرکی، عجب است و از این است که مشایخ و بزرگان بیشتر زیر کان را از این طریق دور داشته اند».

و گفت: اصل همه دردها بسیار خوردن است و آفت دین بسیار خوردن است ». و گفت: «هر که را مشغول گردانند به طلب دنیا از آخرت، ذلیل و خوار گشت، یا در دنیا یا در آخرت ». و گفت: «خوار دار دنیا را تا بزرگ نمایی در چشم اهل دنیا».

و عبدالله بن مبارک گفت: «حمدون مرا وصیت کرد که: تا توانی از بهر دنیا خشم مگیر».

پرسیدند که: «بنده کی است؟».گفت: «آن که حق را پرستد و دوست ندارد که او را پرستند»، گفتند: «زهد چیست؟».گفت: «نزدیک من آن است که بد آنچه در دست توست ساکن دل تر نباشی از آنچه در ضمان خدای - تعالی - است ».

پرسیدند از توکل. گفت: «آن است که اگر دو هزار درم تو را وام بود و چشم بر هیچ نداری، نومید نباشی از حق - تعالی - به گزاردن آن ».

و گفت: «توکل دست به خدای - تعالی - زدن است ». و گفت: اگر توانی که کار خود به خدای - تعالی - باز گذاری، بهتر از آن که به حیله و تدبیر مشغول شوی ».

و گفت: «جزع نکند در مصیبت مگر کسی که خدای - تعالی - را متهم داشته باشد». و گفت: «ابلیس و یاران او به هیچ چیز چنان شاد نشوند که به سه چیز: یکی آن که مؤمنی مؤمنی را بکشد، دوم آن که کسی در کفر بمیرد، سیوم از دلی که در وی بیم درویشی بود».

عبدالله مبارک گفت: چون حمدون بیمار شد، او را گفتند: «فرزندان را وصیتی کن ».گفت: «من بر ایشان از توانگری بیش می ترسم که از درویشی ».و عبدالله را گفت در حال نزع که ، مرا در میان زنان مگذار».