باب سوم: در بیان محافظت اخلاق حمیده از بیرون رفتن از حد اعتدال، و معالجات کلیه در ازاله ذمائم اخلاق و احوال، از آنچه تخصیص ندارد به بعضى صفات و اعمال، و آنچه متعلق است به این منوال، و در آن چند فصل است:

فصل اول: حفظ تعادل اخلاق حمیده

بدان که از براى کسب فضائل صفات، و محاسن ملکات، ترتیبى است لایق که تجاوز از آن نباید نمود.و توضیح این کلام آن است که: شکى نیست که هر چه از مرتبه اى به مرتبه دیگر منتقل مى شود، حرکت مى کند از مرتبه اولى به ثانیه.و حرکات و افعالى که هر چیزى را از مرتبه نقص به کمال مى رساند، یا از قدرت و اختیار ما بیرون است و آن را حرکات طبیعیه گویند مانند نطفه که از زمانى که در رحم قرار مى گیرد حرکت مى کند در اطوار مختلفه تا آنکه به مرتبه حیوانیت مى رسد.و یا تحت قدرت و اختیار ما است و آن حرکت را حرکت صناعیه گویند، مانند چوب خشک که به توسط آلات نجارحرکت مى کند در صورتهاى متفاوته، تا سریر سلاطین ذوالاقتدار مى گردد.و چون حرکات طبیعیه مستند است به مبادى عالیه و مصادر متعالیه، معلوم است که موافق مصلحت و مطابق حکمت است، و ترتیب آن اتم و احسن است.پس بر آدمى لازم است که در تحریکات صناعیه اقتدا کند به تحریکات طبیعیه، و صاحب صناعت متابعت طبیعت را نماید.

و چون این معلوم شد، مى گوییم که: چون تهذیب اخلاق، و تحصیل فضایل صفات از امور صناعیه است، که ما به آن ماموریم، پس لازم است که در ترتیب آن پیروى اطفال طبیعت را کنیم.و شکى نیست که: اول چیزى که از براى طفل به تحریک طبیعت حاصل مى شود، قوه طلب قوت و غذاست، زیرا در رحم مادر از راه ناف غذا را به خود مى کشد و قوت خود را مى طلبد، و چون از این مرتبه حرکت کرد و قوه طلب در آن زیاد شد، در وقت غذا خواستن، صدا به گریه بلند مى کند و پستان مادر را مى جوید.اینها همه از متعلقات قوه شهویه است.پس اولین قوه اى که طبیعت آن را حاصل مى کند، این قوه است، و چون این قوه در آن قوت گرفت و به کمال رسید، آثار قوه غضبیه در او پیدا مى شود، که از خود، موذیات را دفع کند، و خود را از هلاکت و تلف شدن محافظت نماید، اگر چه به استعانت از پدر و مادر یا غیر ایشان باشد.چنان که مشاهده مى شود که: المى که به طفل مى رسد به گریه مى آید، تا دیگران مطلع شده دفع الم نمایند.و این قوه، قوت مى گیرد تا در آن میل برترى بر امثال و اقران، و سرورى بر دیگران حاصل مى شود.و این دومین قوه اى است که طبیعت در آدمى مى پرورد، و بعد از آنکه آثار قوه تمیز و ادراک در او ظاهر مى گردد، و روز به روز زیاد مى شود، تا قابل تعلیم علوم و صناعات مى گردد، در این وقت عمل طبیعت در تدبیر قوى به مرتبه کمال مى رسد، و ابتداى تکمیل صناعى است، یعنى وقتى است که آدمى نفس خود را تکمیل نموده، تدبیر قوائى را که طبیعت پرورش داده بنماید، و آنها را به کمال رساند.
پس اگر کوتاهى کند و خود به تکمیل صناعى نپردازد به همین حال باقى خواهد بود، و به کمال حقیقى، که انسان به جهت آن خلق شده نخواهد رسید، زیرا که همه کس متصف به جمیع صفات جمیله، و صاحب نفس قدسیه ایجاد نشده که در استعداد مردم اختلافى باشد.

و چون دانستى که: طبیعت، اول قوه شهویه را به ظهور آورد، و بعد از آن غضبیه، و بعد از آن قوه عقل و تمیز را، پس در صناعت باید به این ترتیب تدبیر و تکمیل نمود:

ابتدا در تهذیب قوه شهویه سعى نموده و صفت عفت را که از فضایل این قوه است اکتساب نمود، و بعد از آن به قوه غضبیه پرداخت و ملکه شجاعت را که از کمالات این قوه است تحصیل کرد، و سپس در تکمیل قوه عاقله اجتهاد نمود، و فضیلت حکمت را به دست آورد.چنانچه به این ترتیب آدمى در تحصیل اخلاق حسنه کوشد، به سهولت و آسانى جام سعادت نوشد.

و ثمر این ترتیب، تسهیل تهذیب اخلاق و آسانى آن است، زیرا شکى نیست که:

قوه شهویه به انقیاد و اطاعت از قوه غضبیه نزدیکتر، و گذشتن از قدر زائد از ضروریات غذا و شهوت، از ترک جاه و برترى و ریاست و سرورى و نیکى در مقابل بدى و اغماض از انتقام دشمنان قوى بسى آسانتر است.

پس، تسخیر قوه شهویه در ابتدا سهل است، و بعد از تسخیر آن فى الجمله قوتى از براى عاقله حاصل مى شود، و ملکه تسخیر از براى او هم مى رسد و اسباب قوه غضبیه اندکى کمتر مى گردد، و تسخیر آن نیز به سهولت میسر مى شود، و بعد از تسخیر این دو قوه، تحصیل ملکه حکمت، که از آن دو صعب تر است، به آسانى ممکن مى گردد.و کسى که این ترتیب را از دست بدهد اینطور نیست که تکمیل خود و تهذیب اخلاق از براى او ممکن نباشد، ولیکن به دشوارى و صعوبت حاصل مى شود.

پس طالب سعادت ابد، باید در هیچ حالى دست از طلب ندارد، و از رحمت خداوند متعال نومید نشود، و کمر طلب در میان بندد، و دامن همت بر کمر زند، و طلب تایید و توفیق از پروردگار شفیق مجید نماید.

شباهت علم اخلاق به علم طب

و بدان که: همچنان که کسى فاقد صفات کمالى است، سعى در تحصیل آن و ازاله ضدش بر او لازم است، همچنین صفت کمالى که از براى آدمى حاصل است،جهد در محافظت و ابقاء آن واجب است، مانند صحت بدن، چون اگر کسى را مرضى باشد سعى در دفع آن و تحصیل صحت باید کند، و اگر صحیح و سالم باشد مراعات حفظ صحت را مى باید نماید.و از این جهت است که فن طب را منقسم به دو قسم کرده اند: یک قسم، در حفظ صحت، و دیگرى در دفع مرض.و چون علم اخلاق نیز شبیه به علم طلب است، بلکه طب حقیقى آن است، پس علم اخلاق نیز منقسم به دو قسمت مى شود: یکى در کسب فضایل، و دیگرى در دفع رذایل.و به جهت مشابهت این دو علم، این علم را «طب روحانى » گویند، همچنان که طب متعارف را «طب جسمانى » نامند.

و از این راه بود که جالینوس طبیب در نامه اى که به خدمت حضرت مسیح - على نبینا و آله و علیه السلام - فرستاد نوشت که: «من طبیب الابدان الى طبیب النفوس »
«این نامه اى است از طبیب بدنها به سوى طبیب روحها» .