فصل دوم  اقسام عدالت

بدان که عدالت بر سه قسم است:

اول: آنکه میان بندگان و خالق ایشان است و بیان آن این است که دانستى عدالت عبارت است از عمل به مساوات به قدر امکان و چون دانستى که حق - سبحانه و تعالى - بخشنده حیات و عطا کننده جمیع کمالات است، آنچه هر زنده به آن محتاج،از او آماده و خوان نعمت و احسان و روزى از براى هر کسى نهاده، آنچه از نعمتهاى بیکران او هر ساعتى مى رسد زبانها از تعداد آن عاجز و آنچه از عطاهاى بى پایانش هر لحظه حاصل مى شود، از حد و حصر و بیان متجاوز است و آنچه از مراتب عالیه درجات متعالیه و سرور و بهجت و عیش و راحت، که در عالم آخرت مهیا نموده، به مراتب غیر متناهیه بالاتر و بهتر، نه چشمى مثل آن دیده و نه گوشى شنیده و نه به خاطرى خطور کرده.

پس، البته حقى واجب از براى خدا بر بندگان ثابت است، که باید به ازاى آن عدالت فى الجمله حاصل شود، زیرا که از هر که فیضى و نعمتى به دیگرى رسد و او در مقابل نوع مکافاتى به عمل نیاورد، البته ظالم و جابر خواهد بود، ولیکن مکافات نسبت به اشخاص مختلف مى شود و مکافات احسان پادشاه دعاى بقاى دولت و نشر محامد و شکر نعمت اوست و مکافات مخدوم اطاعت و سعى در خدمت او و دیگر مکافات، به دادن مال و قضاى حاجت اوست و ساحت کبریائى حضرت آفریدگار از احتیاج به اعانت و سعى ما منزه و عرصه جلالش از ضرورت اعمال و افعال، مقدس است. ولیکن، بر بندگان واجب است کسب معرفت و تحصیل محبت او و سعى در بجا آوردن فرمان و جد در اطاعت پیغمبران او و انقیاد احکام شریعت و امتثال آداب دین و ملت، هر چند که توفیق اینها نیز از جمله نعمتهاى اوست.

از دست و زبان که بر آید
کز عهده شکرش به در آید

ولیکن، چنانچه بنده آنچه را در آن مدخلیتى و اختیارى دارد از وظایف طاعات و دورى از معاصى و سیئات به جا آورد، از «جور مطلق » ، خارج مى شود، اگر چه اصل اختیار و قدرت هم نعمت او، بلکه وجود و حیات از فیض موهبت اوست.

دوم: عدالتى که در میان مردم است و از بعضى نسبت به بعضى دیگر حاصل مى شود، از ادا کردن حقوق و رد امانات و انصاف دادن در معاملات و تعظیم بزرگان و احترام پیران و فریاد رسى مظلومان و دستگیرى ضعیفان.

و مقتضاى این قسم از عدالت، آن است که آدمى به حق خود راضى بوده و ظلم به احدى را روا نداشته باشد و به قدر استطاعت و امکان، حقوق برادران دینى خود را به جا آورد و هر کسى را از ابناى نوع خود به مرتبه اى که لایق او باشد بشناسد و بداند که هر کسى را از جانب پروردگار حقى لازم است و به اداى آن بشتابد و در حدیث «نبوى » وارد است که از براى برادران مؤمن بر یکدیگر سى حق است که آدمى برى ءالذمه نمى شود مگر با بجا آوردن آنها و یا آنکه از او عفو نماید و از تقصیر او در اداء حقش در گذرد.
اول: اگر گناهى در حق او از برادر مؤمن سر زند یا تقصیرى از او صادر شود از او بگذرد.

دوم: اگر غریب باشد دلدارى او کند و با او مهربانى نماید.

سوم: چنانچه بر عیبى از او واقف باشد بپوشاند.

چهارم: اگر لغزشى از او به وجود آید چشم از او بپوشاند.

پنجم: اگر عذر خواهى نماید عذر او را بپذیرد.

ششم: اگر کسى غیبت برادر مؤمنى را کند او را منع نماید.

هفتم: آنچه خیر او را بداند به او برساند و پند و نصیحت از او باز نگیرد.

هشتم: دوستى او را محافظت کند و شرایط دوستى را به جا آورد.

نهم: حقوق او را منظور داشته باشد.

دهم: اگر مریض باشد او را عیادت کند.

یازدهم: به جنازه او حاضر شود.

دوازدهم: هر وقت او را بخواند اجابت کند.

سیزدهم: اگر هدیه اى از براى او فرستد قبول کند.

چهاردهم: اگر با او نیکى کند مکافات کند.

پانزدهم: اگر نعمتى از او برسد شکر آن را به جا آورد.

شانزدهم: یارى او را نماید.

هفدهم: ناموس و عرض او را در اهلش محافظت کند.

هیجدهم: حاجت او را بر آورد.

نوزدهم: آنچه از او سئوال نماید رد ننماید.

بیستم: اگر عطسه کند تحیت او نماید.

بیست و یکم: گمشده او را راه نمائى کند.

بیست و دوم: سلام او را جواب گوید.

بیست و سوم: با او به گفتار نیک تکلم نماید.

بیست و چهارم: نعمتهاى او را نیکو شمارد.

بیست و پنجم: قسم هاى او را تصدیق کند.

بیست و ششم: با او دوستى کند و از دشمنى او احتراز کند.

بیست و هفتم: او را یارى کند، خواه ظالم باشد یا مظلوم، و یارى او در وقت ظالم بودن این است که او را از ظلم ممانعت کند و در وقت مظلوم بودن، آنکه او را اعانت کند.

بیست و هشتم: او را تسلیم دشمن نکند و خوار نگرداند او را به تنها گذاردنش.

بیست و نهم: از براى او دوست داشته باشد آنچه را از براى خود دوست داشته باشد از نیکیها.

سى ام: و از براى او مکروه شمارد آنچه از براى خود مکروه مى شمارد از بدیها.

سوم: از اقسام عدالت، عدالتى است که میان زندگان و ذوى الحقوق ایشان است از اموات، مثل اینکه قروض مردگان خود را ادا کنند و وصیتهاى ایشان را به جا آورند و ایشان را یاد کنند به تصدق و دعا.