خطبه
اى از آن حضرت (ع )، پیاپى به امیرالمؤ منین خبر مى رسید، که اصحاب معاویه بربلاد
مستولى شده اند. عبید الله بن عباس و سعید بن نمران که کارگزاران او در یمن
بودند،نیز بیامدند. بسر بن ابى ارطاة بر آنان چیره شده بود. على (ع ) در حالى که
از درنگ اصحاب خود در امر جهاد، و مخالفت ورزیدنشان با راءى و نظر خود ملول شده
بود، بر منبر شد و چنین فرمود:
براى من جز کوفه قلمروى باقى نمانده است . تنها بست و گشاد کارهاى کوفه است که با من
است . اى کوفه اگر جز تو جاى دیگرى براى من نمانده ، و تو نیز دستخوش گردبادهاى توفنده
اى ، خدا چهره ات را زشت گرداناد.
لعمر ابیک الخیر یا عمرو |
انّنى على و ضر من ذا لاناء |
قلیل
))اى عمرو سوگند به جان پدر نیکویت که براى من در این کاسه جز
ته مانده اى از چربى نمانده است((
پس
آن حضرت (ع ) فرمود:
خبر
یافتم که بسر بر یمن غلبه یافته ، به خدا سوگند، پندارم که این قوم بزودى بر شما
چیره شوند. زیرا آنها با آنکه بر باطل اند، دست در دست هم دارند و شما با آنکه بر
حق هستید، پراکنده اید. شما امامتان را، که حق با اوست ، نافرمانى مى کنید و آنان
پیشواى خود را با آنکه بر باطل است فرمانبردارند.
آنان
با بیعتى که با پیشواى خود کرده اند، امانت نگه مى دارند و شما خیانت مى ورزید.
آنان در شهرهاى خود اهل صلاح و درستى هستند و شما اهل فساد و نادرستى . به گونه اى
که اگر قدحى چوبین را به یکى از شما سپارم ، ترسم که حلقه ها و تسمه آن را بدزدد.
بار خدایا، من از اینان ملول گشته ام و اینان از من ملول گشته اند. من از ایشان
دلتنگ و خسته شده ام و ایشان از من دلتنگ و خسته شده اند. بهتر از ایشان را به من
ارزانى دار و بدتر از مرا بر ایشان برگمار. بار خدایا، دلهایشان آب کن ، آنسان که
نمک در آب . به خدا سوگند، دوست دارم به جاى انبوه شما، تنها هزار سوار از بنى
فراس بن غنم در فرمان داشتم.
))اگر آنان را فراخوانى
، به یکباره ، سوارانى چون ابرهاى تابستانى مى تازند و به سوى تو مى آیند. ((
و
از منبر فرود آمد.