رساله دوازدهم در بیان عالم ملک و ملکوت و جبروت

رساله دوم

(1) اما بعد ، ای درویش ! باشد که در این رساله بحث ملک و ملکوت و جبروت تمام شود ، و چنان که مراد درویشان است به شرح آید .

فصل اول : در بیان عالم جبروت و صفات ماهیت

(2) بدان که ملک عالم شهادت است ، و ملکوت عالم غیب است ، و جبروت عالم غیب غیب است ، یعنی ملک عالم حسی است ، و ملکوت عالم عقلی است و جبروت عالم فطرت است ، و عالم فطرت عالم فراخ است ، و در وی خلقان بسیاراند ، و آن خلقان اصل موجودات و تخم موجودات اند . و آن خلقان چنان که هستند ، هستند ، هرگز از حال خود نگشتند و نخواهند گشت .

(3) ای درویش ! فطیر چیزی را گویند که بی مایه باشد . عالم ملک و عالم ملکوت مایه دارند ، از جهت آنکه از عالم جبروت پیدا آمدند ، و عالم جبروت مایه ندارد ، از جهت آنکه جبروت مبدأ کل است ، و بالای وی چیزی دیگر نیست ، و عظمت و بزرگی عالم جبروت در فهم هیچ کس نگنجد . عالمی است نامحدود و نا متناهی و بحری است بی پایان و بی کران . عالم ملک به این عظمت در جنب عالم ملکوت مانند قطره و بحر است ، و علم ملکوت به این عظمت در جنب عالم جبروت مانند قطره و بحر است . و عالم جبروت به این عظمت پر از خلقان است ، و آن خلقان بی حساب و بی شماراند ، و آن خلقان را خبر نیست که به غیر از زمین و آسمان ایشان زمینی و آسمانی دیگر هست ؛ و آن خلقان را خبر نیست که در این زمین آدم و ابلیس بوده است ، و آن خلقان را خبر نیست که کسی عصیان خدای تعالی تواند کرد .

(4) ای درویش ! آن خلقان هر یک کاری دارند ، و هر یک کار خود می توانند کرد ، و کار دیگران نمی توانند کرد . ماهیت گرگ هرگز ماهیت گوسفند نشود و گوسفندی نتواند کرد ، و ماهیت گوسفند هرگز ماهیت گرگ نشود و گرگی نتواند کرد . و در جمله چیزها هم چنین می دان .

(5) ای درویش ! ماهیت گرگ صفتی دارد ، و ماهیت گوسفند صفتی دارد ، و صفات و ماهیات هرگز دیگرگون نشود و مبدل نگردد . آن چنان که با خود بیارند ، هم چنان با خود ببرند . اما صفات نفس و صفات جسم دیگرگون شوند و مبدل گردند و دعوت انبیا و تربیت اولیا از برای این است که صفات نفس و جسم دیگرگون می گردند و مبدل می شوند . و این سخن تو را جز به مثالی معلوم نشوند . بدان که آزار رسانیدن و درندگی کردن و بی امنی از وی صفات ماهیت گرگ است ، و این صفات هرگز دیگرگون نشوند و مبدل نگردند ، یعنی تا گرگ بود . چنین باشد . و آزار نا رسیدن ، و به سلامت بودن ، و امن از وی صفات ماهیت گوسفند است ، و این صفات هرگز دیگرگون نشوند و مبدل نگردند ، یعنی تا گوسفند باشد ، چنین بود . و گرگ صفاتی دیگر دارد ، و گوسفند هم صفاتی دیگر دارد ، و آن صفات دیگرگون می شوند و مبدل می گردند . آن صفات که صفات ماهیت گرگ و گوسفند است ، آن صفات بعضی صفات نفس و بعضی صفات جسم گرگ و گوسفند است ؛ مثلا گرگ وحشی است و از مردم می گریزد ، و گوسفند وحشی نیست و از مردم نمی گریزد ، این صفت گرگ و گوسفند صفت نفس ایشان است ، و نفس همه کس و همه چیز عادت پذیر است . آن چنان که ایشان را بدارند آن چنان عادت کنند (( الخیر عاده و الشر عاده و النفس معتاده )) . اگر خواهند که گرگ وحشی نماند ، و گوسفند وحشی شود ، آسان باشد . و صفات جسم خود ظاهر است .

(6) ای درویش ! این چنین که در گرگ و گوسفند دانستی ، در جمله حیوانات هم چنین می دان . آن چه صفت ماهیت آدمی است ، هرگز دیگرگون نشود و مبدل نگردد ، اما صفات جسم آدمی و صفات نفس آدمی دیگرگون شوند و مبدل گردند .

فصل دوم : در بیان وجود و عدم و در بیان عشق

(7) بدان که ماهیات مفردات از عالم جبروت آمدند و موجود گشتند ، و باز به عالم جبروت نمی گردند و معدوم نمی شوند ، و ماهیات مرکبات از عالم جبروت می آیند ، و موجود می شوند ، و باز به عالم جبروت می روند و معدوم می گردند (( منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تاره اخری )) .

(8) ای درویش ! در رساله ماقبل گفته شد که ماهیت بالای وجود و عدم است ، و عام تر از وجود و عدم است . پس ماهیت گاهی معدوم باشد ، و گاهی موجود بود ، و ممکن نیز هم چنین باشد .

(9) ای درویش ! تو بعد از وجود چیزی دیگر ادراک نمی توانی کردن ، و فهم تو بدان نمی رسد . عالم وجود دیگر است ، و عالم عدم دیگر است . در عالم وجود خلقان بسیاراند ، و در عالم عدم هم خلقان بسیاراند ؛ و هر چیز که در عالم وجود موجود است ، ذات آن چیز از عالم عدم است ، و هر چیز که در عالم عدم معدوم است ، وجه آن چیز از عالم وجود است .

(10) ای درویش ! از عالم وجود تا به عالم عدم چندین راه نیست ، و در میان ایشان تفاوت بسیار نیست ، هر دو در هم بافته اند ، و از یکدیگر جدا نیستند . عدم عالم اجمال است ، و وجود عالم تفصیل است ، عدم کتاب مجمل است ، و وجود کتاب مفصل است ، عدم لوح ساده است ، و وجود لوح منقش است . چون لوح منقش را از نقش پاک کنند ، آن لوح در عالم عدم است ، و چون لوح ساده را منقش گردانند ، آن لوح در عالم وجود است . این مقدار تفاوت است میان عالم وجود و عالم عدم . هر روز چندین کاروان از عالم عدم به عالم وجود آیند ، و مدتی در این عالم بباشند ؛ و هر روز چندین کاروان از عالم وجود به عالم عدم روند ، و مدتی در آن عالم بباشند و حقیقت این سخن آن است که مفهوم و معلوم عاقلان از سه حال خالی نباشد ، یا واجب بود ، یا ممکن باشد ، یا ممتنع بود . واجب وجودی است که هرگز معدوم نگردد ، و عدم محال است ؛ و ممتنع عدمی است که هرگز موجود نگردد ، و وجود وی محال است ؛ و ممکن چیزی است که هر دو طرف برابر است ، و وجود وی محال نیست . شیء دو عالم دارد ، عالم وجود و یکی عالم عدم . گاهی در عالم وجود می باشد ، و گاهی در عالم عدم می بود .

(11) ای درویش ! خدای را در عالم عدم خزائن بسیار است ، خزینه مال و خزینه جاه ، و خزینه امن ، و خزینه صحت ، و خزینه رزق ، و خزینه علم ، و خزینه خلق ، و خزینه قناعت ، و خزینه عافیت ، و خزینه فراغت ، و خزینه جمعیت و مانند این . و کلید این خزائن اسباب اند ، و بعضی از اسباب به دست ما نیستند . حرکات افلاک و انجم ، و اتصالات کواکب و اتفاقات حسنه به دست هیچ کس نیستند ، سخن دراز شد و از مقصود دور افتادم .

(12) ای درویش ! حس را به عالم جبروت راه نیست ، و عقل در وی سرگردان است ، حس تو را به عالم ملک رساند ، و عقل تو را به عالم ملکوت رساند ، و عشق تو را به عالم جبروت رساند ، از جهت آن که عالم جبروت عالم عشق است ، خلقانی که در عالم جبروت اند ، جمله بر خود عاشق اند . مرآتی می خواهند تا جمال خود را ببینند و صفات خود را مشاهده کنند . مفردات و مرکبات عالم مرآت اصل جبروت اند .

(13) ای درویش ! مراتب این وجه جمله مملو از عشق اند ، هر مرتبه ئی که می آید آن مرتبه مرآت مرتبه ماقبل است و مرتبه ماقبل بر خود عاشق است ، و بر ، مرآت هم عاشق است ، پس این وجود مملو از عشق است . و سالک چون به مرتبه عشق رسد ، و به آتش عشق سوخته شود ، و پاک و صافی و ساده و بی نقش گردد ، وی را با اهل جبروت مناسبت پیدا آید ، که اهل جبروت بغایت ساده و بی نقش اند  ، چون آیینه دل سالک را با اهل جبروت مناسبت پیدا آید ، آن گاه با آن مناسبت بر عالم جبروت اطلاع یابد ، تا هر چیز که از عالم جبروت روانه شود تا به این عالم آید ، پیش از آن که به این عالم رسد ، وی را بر آن اطلاع باشد ، چنان که دیگران در خواب می بینند ، وی در بیداری می بیند .

(14) ای درویش ! آن دیدن نه به چشم سر باشد ، به چشم سّر بود . سالک چون به مرتبه عشق رسید ، آیینه دل وی چنان پاک ، و صافی ، و ساده ، و بی نقش شود که جام جهان نمای و آیینه گیتی نمای گردد ، تا هر چیز که در دریای جبروت روانه شود ، تا به ساحل وجود آید ، پیش از آن که به ساحل وجود رسد ، عکس آن بر دل سالک پیدا آید .

(15) ای درویش ! چندین گاه است که می شنوی که دریای محیط آیینه گیتی نمای نهاده اند تا هر چیز که در آن دریا روانه شود ، پیش از آن که به ایشان رسد ، عکس آن چیز در آیینه گیتی نمای پیدا آید ، و نمی دانی که آن آیینه چیست ؟ و آن دریای محیط کدام است ؟ و به غیر سالکان هم قومی هستند که دل های ایشان خود ساده و بی نقش افتاده است ، بر دل های ایشان هم پیدا آید . و بعضی می گویند که بر دل حیوانات هم پیدا می آید . هر بلایی و عطایی که به این عالم می آید ، پیش از آن که به این عالم می رسد ، بعضی از حیوانات را از آن حال خبر می شود ، و آن حیوانات خبر به مردم می دهند . بعضی مردم فهم می کنند و بعضی فهم نمی کنند . هر چند می خواهم که سخن دراز نشود بی اختیار من دراز می شود .

(16) ای درویش ! بعضی از سالکان باشند که آیینه دل ایشان را با اهل جبروت مناسبت پیدا نیاید ، از جهت آن که اهل جبروت بغایت پاک و صافی و ساده و بی نقش اند ، اما آیینه دل ایشان را با عقول و نفوس سماوی پیدا آید بعضی را با بعضی ، و عقول و نفوس سماوی را با اهل جبروت مناسبت هست ، و عکس عالم جبروت اول در عقول و نفوس سماوی پیدا آید ؛ آن گاه در دل سالک پیدا آید . دیگر آن که کلید خزائن جبروت پیش عقول و نفوس سماوی ظاهر می شود . چون کلید ظاهر شود ، دانند که کدام خزینه را در گشایند ، پس هر نقشی که در عقول و نفوس سماوی پیدا آید ، عکس آن نقش بر دل های سالکان که با هر یکی مناسبت دارند هم پیدا آید . و این معنی بسیار کس را در خواب باشد ، اما در بیداری اندک بود .

(17) ای درویش ! این ظهور نقش به کفر و اسلام تعلق ندارد ، و به علم و جهل هم تعلق ندارد . و ظهور نقش به دل ساده و بی نقش تعلق دارد . این معنی در کامل و ناقص پیدا آید ، و در خیّر و شریر هم پیدا آید . اگر در خیّر پیدا آید ، خیر وی زیاده شود . بسیار کس به واسطه وی سود کنند . و اگر در شریر پیدا آید ، شرّ وی زیاده شود ، و بسیار کس به واسطه وی زیان کنند .

(18) ای درویش ! هر چند می خواهم که سخن بلند نشود ، و به قدر فهم اصحاب باشد ، اما بی اختیار من بلند می شود و بیرون از مقام اصحاب گفته می شود ، از جهت آن که قرآن بحری بی پایان است . (( ان الله تعالی انزل القرآن علی عشره ابطن )) . نحوی و لغوی و فقیه و محدّث و مفسر جمله در بطن اول اند و از بطن دوم خبر ندارند ، و این وجود بغایت با عظمت و پر حکمت است ، ملک و ملکوت و جبروت هر یک بحری اند ، و در هر بحری چندین هزار جواهر است ، و در هر جوهری چندین حکمت است ، و محمد رسول الله – صلی الله علیه و سلّم – در این هر سه بحر همیشه غوّاص بود . هر چند که غوص زیادت می کرد ، بر احوال دریا ها و بر حکمت های جواهر اطلاع بیش می یافت ، و مقام وی زیادت می شد ، و قرآن به قدر مقام وی نزول می شد . می خواستم که در این رساله بحث ملک و ملکوت و جبروت را تمام کنم ، و نتوانستم کرد . باشد که در این رساله که می آید تمام کنم .

فصل سوم : در بیان نصیحت

(19) بدان که احوال عالم بر یک حال نمی ماند ، همیشه در گردش است ، هر زمانی صورتی می گیرد ، و هر زمانی نقشی پیدا آید . صورت اول هنوز تمام نشده , و استقامت نیافته که صورت دیگر آید ، و آن صورت اول را محو می گرداند .

(20) ای درویش ! به عینه به موج دریا می ماند ، یا خود موج دریا ست . و عاقل هرگز بر موج دریا عمارت نسازد ، و نیت اقامت نکند ، و به یقین بدان که مسافرانیم ، و احوال عالم هم مسافر است . اگر دولت است می گذرد ، و اگر محنت است ، می گذرد . پس اگر دولت داری ، اعتماد بر دولت مکن ، که معلوم نیست که ساعت دیگر چون باشد ؛ و اگر محنت داری ، دلتنگ مشو ، که معلوم نیست که ساعت دیگر چون باشد . و در بند آن باش که راحت می رسانی و آزار نرسانی . و الحّمدلله رب العالمین .