ذکر ابویعقوب اسحاق النهر جوری رحمة الله علیه

آن مشرف رقم فضیلت، آن مقرب حرم وسیلت، آن منور رجال، آن معطر وصال، آن شاهد مقامات مشهوری، ابویعقوب اسحاق النهر جوری - رحمة الله علیه - از کبار مشایخ بود و لطفی عظیم داشت وبه خدمت و ادب مخصوص بود و مقبول اصحاب، و سوزی عظیم و مجاهده یی سخت و مراقبتی بر کمال و کلماتی پسندیده.

و گفته اند که : «هیچ پیر از مشایخ از او نورانی تر نبود، و صحبت عمروبن عثمان مکی (وجنید) یافته و مجاور حرم بود و آنجا وفات کرد.

نقل است که یک ساعت از عبادت و مجاهده خالی نبودی و یک دم خوش دل نبودی، پس در مناجات بنالید(ی) تا حق - تعالی - به سرش ندا کرد که: یا بایعقوب! تو بنده ای. بنده را با راحت چه کار؟».

نقل است که یکی او را گفت: «در دل خود سخنی می یابم و با فلان مشورت کردم، مرا روزه فرمود. (چنان کردم) زایل نشد و با فلان گفتم، سفر فرمود و به سفر هم زایل نشد».

او گفت: «ایشان غلط کردند. طریق تو آن است که: در آن ساعت که خلق بخسبند، به ملتزم روی و تضرع و زاری کنی وبگویی: خدایا! در کار (خود) متحیرم، دستم گیر». آن مرد گفت: «چنان کردم. زایل شد».

نقل است که یکی او را گفت: «نماز می کنم وحلاوت آن در دل نمی یابم ». گفت: «چون طلب دل در نماز کنی، حلاوت نیابی چنان که در مثل گفته اند: اگر خر را در پای عقبه جو دهی، عقبه را قطع نتواند کرد».

و گفت: مردی یک چشم را دیدم در طواف، که می گفت: «اعوذ بک منک » - پناه می گیرم از تو به تو- گفتند: «این چه دعایی است ».

گفت: «روزی نظری کردم به یکی که در نظرم خوش آمد. تپانچه یی از هوا درآمد و بدین یک چشم من زد که بدآن نگرسته بودم و آوازی شنیدم که:نظرت بعین العبرة، رمیناک بسهم الغیرة و لو نظرت بعین الشهوة لرمیناک بسهم القطیعة » - یعنی نگرشی را تپانچه یی و اگر زیادت دیدی، زیادت کردمی، و اگر نگری، خوری -

و گفت: «دنیا دریاست. کناره او آخرت و کشتی او تقوی ومردمان همه مسافر. و گفت: «هر که را اسیر به طعام بود، همیشه گرسنه بود وهر که را توانگری به مال بود، همیشه درویش بود و هر که در کار خود یاری از خدای - تعالی - نخواهد، همیشه مخذول باشد».

و گفت: «زوال نیست نعمتی را که شکر کنی و پایداری نیست آن را، چون کفران کنی ». و گفت: «چون بنده به کمال رسد از حقیقت یقین، بلا به نزدیک او نعمت گردد و رجا مصیبت ». و گفت: «اصل سیاست کم خوردن است و کم خفتن و کم گفتن و ترک شهوات کردن ».

و گفت: «چون بنده از خود فانی شود و به حق باقی شود چنان که پیغمبر - صلی الله علیه و سلم - از خود فانی شود و به حق باقی گشت، لاجرم به هیچ نامش نخواند الا به عبد» - فاوحی الی عبده ما اوحی -

و گفت: «هر که در عبودیت استعمال علم رضا نکند و عبودیت در فنا و بقاء او صحبت نکند، او مدعی و کذاب است ».

و گفت: «شادی در سه خصلت است: یکی شادی به طاعت داشتن خدای (را)، و دیگر شادیی است به نزدیک بودن به خدای و دور بودن از خلق، و سیوم شادیی است که یاد کردن خدای - عزوجل - را و یاد خلق فراموش کردن.

و نشان آن که شادی است به خدای، سه چیز است: یکی آن که همیشه در طاعت بود، دوم دور باشد از دنیا واهل دنیا، سیوم بایست خلق از او بیفتد. هیچ چیز نکند باخدای - تعالی - مگر آنچه خدای را باشد». و گفت: «فاضل ترین کارها آن باشد که به علم پیوسته بود».

و گفت: «عارف ترین (کسی) به خدای - تعالی - آن بود که متحیر (تر) بود در خدای، تعالی ». و گفت: «عارف به حق نرسد مگر دل بریده گرداند از سه چیز: علم و عمل و خلوت ». یعنی در این سه از این هر سه بریده باشد.

و از او پرسیدند که: «عارف به هیچ چیز تاسف خورد جز به خدای؟». گفت: «عارف خود هیچ بیند جز خدای؟ تا بر وی تأسف خورد».

گفتند: «به کدام چشم نگرد؟». گفت: «به چشم فنا و زوال ». و گفت: «مشاهده ارواح تحقیق است و مشاهده قلوب تحقیق ».

و گفت: «جمع عین حق است، آن که جمله اشیاء بدو قایم بود؛ و تفرقه صفت حق است از باطل » - یعنی هر چه دون حق است باطل است به نسبت با حق، و هر صفت که باطل کند حق را آن تفرقه بود-

و گفت: «جمع آن است که تعلیم دادم آدم را - علیه السلام - از اسما؛ و تفرقه آن است که از آن علم تفرقه شد و منتشر گشت در باب او».

و گفت: «ارزاق متوکلان بر خداوند است، می رسد به علم خدای برایشان، و بر ایشان می رود بی شغلی و رنجی، و غیر ایشان همه روز در طلب آن مشغول ورنج کش ».

و گفت: «متوکل حقیقی آن است که رنج و موؤنت خود از خلق برگرفته است. نه کسی را شکایت کند از آنچه بدو رسد، و نه ذم کند کسی را که منع کندش از جهت آن که نبیند منع و عطا جز از حق، تعالی ».

و گفت: «حقیقت توکل ابراهیم خلیل را بود - علیه السلام - که جبرئیل - علیه السلام - او را گفت که: هیچ حاجت هست؟ گفت: به تو نه! زیرا که از نفس غایب بود به خدای - تعالی - تا با خدای هیچ (چیز) دیگر را ندید».

و گفت: «اهل توکل را در حقایق توکل اوقاتی است که اگر در آن اوقات بر آتش بروند، خبر ندارند از آن، و اگر (ایشان را) در آن حالت در آتش اندازند، هیچ مضرت بدیشان نرسد و اگر تیرهای ناوک به ایشان اندازند و ایشان را مجروح گردانند، الم نیابند، و وقت باشد که اگر پشه یی ایشان را بگزد، بترسند و به اندک حرکتی از جای بروند».

گفتند: «طریق به خدا چگونه است؟». گفت: «دور بودن از جهال و صحبت با علما واستعمال کردن به علم و دایم بر ذکر بودن ».

پرسیدند از تصوف. اول گفت: «تلک امة قد خلت، لها ما کسبت ». پس به آخر گفت: «زفرات قلوب است به ودایع حضور آنجا که همه را خطاب کرده است و آن همه در صورت ذرات بوده است کما قال - عزوجل - الست بربکم؟ قالوا: بلی ».