امر بجنگ با مردم شام

از خطبه  هاى آن حضرت علیه السّلام است هنگامیکه اصحاب خود را امر بجنگ با مردم شام فرموده: (بعد از جنگ با خوارج در نهروان حضرت مردم را امر فرمود که در نخیله بیرون شهر کوفه گرد آمده براى جنگ با مردم شام آماده باشند و بایشان دستور داد که کمتر به ملاقات زن و فرزندانشان بروند، آنها سخنان حضرت را پیروى نکرده پنهانى داخل کوفه شدند، و آن بزرگوار را با معدودى از بزرگانشان در آنجا تنها گذاشته لشگرگاه را خالى کردند، پس کسانیکه به کوفه رفتند بر نگشتند و آنها که مانده بودند شکیبائى نداشتند، لذا حضرت به کوفه تشریف آورده براى مردم خطبه خواند و آنها را بجهاد ترغیب نمود، آنان اطاعت نکردند، پس حضرت ایشان را چند روزى بحال خود گذاشت و بعد از آن این خطبه را فرمود: من از شما دلتنگ و نگران مى باشم و از ملامت کردن شما رنجیده گشتم، آیا در عوض زندگانى همیشگى به زندگانى موقّت دنیا خوشنود هستید، و بجاى عزّت و بزرگى تن بذلّت و خوارى دادید  وقتى شما را بجنگ کردن با دشمن مى خوانم چشمهایتان دور مى زند (مضطرب مى شوید) گویا بسختى مرگ و رنج بیهوشى مبتلى شده اید که راه گفت و شنود شما با من بسته در پاسخ سخنانم حیران و سرگردانید مانند آنکه عقل از شما زائل گشته دیوانه شده اید که (راه اصلاح را از فساد و خوبى را از بدى و عزّت را از ذلّت تمیز نمى دهید و نمى فهمید، هیچ وقت شما براى من نه امین و درستکار هستید (اعتماد بشما نداشته و ندارم) و نه سپاهى مى باشید که (براى دفع دشمن) میل بشما داشته باشند، و نه یاران توانائى که نیازمند بشما گردند، نیستید شما مگر مانند شترهایى که ساربانهایشان ناپیدا هستند، چون از طرفى گرد آیند از طرف دیگر پراکنده شوند، سوگند بخدا شما براى افروخته شدن آتش جنگ بد مردمى باشید (زیرا) با شما مکر و حیله میکنند و شما حیله نمى کنید و شهرهاى شما را تصرّف مى نمایند و شما خشمگین نمى شوید (در صدد دفاع بر نمى آیید) دشمن به خواب نمى رود و شما را خواب غفلت ربوده فراموش کار هستید، سوگند بخدا مغلوبند کسانیکه (براى جلوگیرى از پیشروى دشمن) با یکدیگر همراهى نکردند ،سوگند بخدا گمان میکنم اگر جنگ شدّت یابد و آتش مرگ و قتل افروخته شود شما مانند جدا شدن سر از بدن از (اطراف) پسر ابو طالب جدا خواهید شد (با این خوف و ترسى که دارید ممکن نیست دوباره بدور من گرد آئید) و سوگند بخدا مردى که دشمن را بطورى بر خود مسلّط کند که گوشتش را بدون اینکه چیزى بر استخوان باقى بماند بخورد و استخوان را شکسته پوستش را جدا سازد (خلاصه از دشمن که هستى او را از جان و مال و زن و فرزند در تصرّف آورده جلوگیرى ننماید) ناتوانى و بى حمیّتى او بسیار و قلب و آنچه آنرا از اطراف سینه او فرا گرفته ضعیف است، اى شنونده اگر تو هم مى خواهى در ناتوانى و بى حمیّتى مانند این مرد باش و امّا من بخدا سوگند پیش از آنکه به دشمن فرصت و توانائى دهم با شمشیرهاى مشرفى (مشارف نام قرایى بوده که شمشیر مشرفى بآن منسوب است) چنان باو خواهم زد که ریزه استخوانهاى سر او بپرّد و بازوها و قدمهایش قطع شود و پس از کوشش من اختیار فتح و فیروزى با خدا است. اى مردم مرا بر شما حقّى و شما را بر من حقّى است: امّا حقّى که شما بر من دارید نصیحت کردن بشما است (ترغیب به اخلاق پسندیده و باز داشتن از گفتار و کردار ناشایسته) و رساندن غنیمت و حقوق بشما است به تمامى (از بیت المال مسلمین بدون اینکه بگذارم حیف و میل شود) و یاد دادن بشما است (از کتاب و سنّت آنچه را که نمى دانید) تا نادان نمانید، و تربیت نمودن شما است (بآداب شرعیّه) تا بیاموزید (و بر طبق آن رفتار نمائید) و امّا حقّى که من بر شما دارم باقى ماندن به بیعت است، و اخلاص و دوستى در پنهان و آشکار، و اجابت من چون شما را بخوانم، و اطاعت و پیروى بآنچه بشما امر کنم.