مقام دوم: در بیان معالجه اخلاق ذمیمه که متعلق است به قوه عاقله

 

دانستى که: اجناس رذایل متعلقه به آن قوه، دو تا است: یکى، در طرف افراط و دیگرى، در طرف تفریط و در تحت آنها انواعى چند است و ما اول دو جنس را با ضد آنها که حد وسط  است بیان مى کنیم و بعد از آن شرح انواع را مى نمائیم و همچنین درسایر مقامات آینده.
پس، در این مقام دو مطلب است:

معالجه جربزه و جهل و تحصیل ضد آنها

 

مطلب اول: در بیان دو جنس رذیله و ضد آنها

 

اما دو جنس رذیله، پس:

 

1⃣: «جربزه » است، که باعث خروج از حد اعتدال است و در فکر و موجب آن است که ذهن به جائى نایستد، بلکه پیوسته در ابداع شبهات و استخراج امور دقیقه، غیر مطابق واقع باشد و از حد لایق تجاوز کند و بر حق قرار نگیرد و بسا باشد که در مباحث عقلیه و علوم الهیه منجر به الحاد و کفر و فساد عقیده شود.
بلکه مى رسد به جائى که صاحب آن، انکار همه اشیاء و نفى حقایق جمیع چیزها را مى نماید، همچنان که طایفه «سوفسطائیه » ، در علوم شرعیه و مسایل عملیه منجر به وسواس مى گردند.

و علاج این رذیله، بعد از آنکه آدمى قبح آن را برخورد و دانست که این موجب باز ماندن از مراتب علم و عمل و محرومى از فیض معارف و نیل سعادات است و آدمى را به درجه هلاکت مى رساند، آن است که رجوع کند به استدلالات و معتقدات علماى مشهور به استقامت سلیقه و معروف به افهام مستقیمه و خواهى نخواهى خود را بر مقتضاى ادله معتبره در نزد آنها بدارد و تجاوز از اعتقادات و اعمال و افعال آنها نکند و بداند که بعد از آنکه جمعى کثیر و جمى «غفیر» از علماى اعلام و صاحبان افهام مستقیمه بر این طریقه هستند و او به تنهائى در آن طریقه تشکیک نماید، لا محاله از «اعوجاج » سلیقه یا اعتیاد ذهن اوست به شبهه، پس نفس خود را به تکلیف بر طریقه آنها بدارد تا عادت کند به ثبات و اطمینان و در تعلم علوم تعلیمیه، مانند: حساب و هندسه و هیئت، مدخلیه تمام است در حصول استقامت ذهن و بسیار نادر اتفاق مى افتد که کسى در این علوم «صاحب ید» باشد و «مزاول » آنها باشد، ولى سلیقه او مستقیم و ذهن او «قویم » نباشد.

2⃣: جهل بسیط است و آن از طرف تفریط است و عبارت است از خالى بودن نفس از علم و اتصاف آن به جهل، بدون اینکه هم چنین داند که مى داند، یعنى بر او مشتبه نشده باشد و اعتقاد دانستن را نداشته باشد و در ابتداى امر، این صفت ذموم نیست بلکه ممدوح است، زیرا که آدمى تا به جهل خود بر نخورد و نداند که نمى داند در صدد تحصیل علم بر نمى آید. بلى باقى بودن بر این مقام و ماندن بر جهل و ثبات بر آن، از رذائل عظیمه است، که دفع آن لازم و بقاى آن از جمله مهلکات است و کسى که متصف به این صفت باشد باید سعى در ازاله آن کند و تامل کند در قبح جهل و حکم عقل به اینکه جاهل، فى الحقیقه انسان نیست و اگر آن را انسان گویند به جهت مشابهت صورت است که با انسان دارد، زیرا که انسان در سایر چیزها که بجز علم و دانش است، از جسمیت و غضب و شهوت و بصر و سمع و صوت و غیر اینها، با سایر حیوانات شریک است، و فضیلت انسان بر سایرین، به علم و معرفت است. پس، اگر آن را نیز نداشته باشد حیوانى خواهد بود مستقیم القامه و از این جهت است که اگر شخصى عامى در مجلس مباحثه علماء و محاورات ایشان بنشیند و از اقوال ایشان چیزى نفهمد،نسبت به ایشان با چهار پایان فرقى ندارد و چون این را فهمید تامل کند که چه هلاکتى از این بالاتر و چه صفتى از این بدتر که او را از حدود انسانیت خارج و در زمره بهایم داخل نماید و بعد از آن تتبع نماید در آیات و اخبارى که در مذمت جهل و نادانى رسیده.

و در بعضى از احادیث آنرا موجب دخول نار فرموده اند.
از حضرت رسول - صلى الله علیه و آله و سلم - مروى است که:

«شش طایفه به جهت شش چیز، پیش از محاسبه داخل آتش خواهند بود: یکى از آنها صحرانشینان و سکنه قرا و مواضعى که از اهل علم خالى است به سبب جهل و نادانى که دارند».

و بعد از اینها متذکر شرافت علم شود و ملاحظه آنچه در فضیلت آن رسیده بنماید - همچنان که بعضى از آن مذکور خواهد شد - ، پس از خواب غفلت بیدار و سعى و اجتهاد در دفع جهل خود نماید و جد و جهد در تحصیل علوم ضروریه از اهل آن کند.