باب اول: در بیان بعضى مقدمات نافعه، از بیان حالات نفس و منفعت فضایل اخلاق و مضرت رذایل آن

فصل سوم: راه شناختن نفس

بدان که: آنچه گفتم آدمى را غیر از همین بدن مادى و صورت حسى، جزوى دیگر هست مجرد، که آن را «نفس » مى گویند، اگر چه فهمیدن و دانستن آن صعوبت دارد و لیکن هرگاه کسى به نظر تحقیق، تامل کند این مطلب بر او ظاهر و روشن مى شود،زیرا که: هر که ساحت دل خود را از غبار عالم طبیعت پاک کند و علایق و شهوات حیوانیت را اندکى از خود دور نماید و آئینه دل را از زنگ کدورات این عالم فى الجمله جلائلى دهد و گاهگاهى در دل را بر روى اغیار نابکار ببندد و با محبوب حقیقى خلوتى نماید و با حضور قلب، متوجه به عالم انوار شود و با نیت خالص مشغول به مناجات حضرت پروردگار گردد و گاهى تفکر در عجایب ملک و «ملکوت » جمال و «جبروت » قادر ذوالجلال کند، البته از براى او حالتى نورانى و «بهجتى » عقلى حاصل مى شود که به سبب آن یقین مى کند که ذات او از این عالم جسمانى نیست، بلکه از عالم دیگر است.
و راهى دیگر که به سبب آن بتوان دانست که آدمى را غیر از این بدن، جزئى دیگر است که از جنس بدن نیست، «خواب » است، که در خواب، راه حواس بسته شود و بدن از حرکت باز ماند و چشم از دیدن، و گوش از شنیدن بسته، و تن در گوشه اى ساکن و بى حس شود و با وجود این، در آن وقت آدمى در آفاق و اطراف عالم مشغول سیر کردن باشد و با اصناف خلایق در گفتن و شنودن.بلکه اگر نفس را فى الجمله صفائى باشد در عالم ملکوت راه یابد، و از آنجا امور آینده را ببیند و بشناسد و بر مغیبات،مطلع شود، به نوعى که هرگز در بیدارى و در وقتى که این بدن در نهایت هوشیارى است نتواند بدان رسید.
و راه دیگر آنکه: آدمى را قوت معرفت همه علمها و صنعتها است، و با آنها پى مى برد به حقایق اشیاء و مى فهمد امورى چند را که نه از این عالم است و نه مى داند که از کجا این امور داخل قلب او شده و از کجا فهمیده و دانسته.بلکه گاه است که: در یک لحظه، فکر او از مشرق به مغرب و از «ثرى » تا «ثریا» رود، با آنکه تن او در عالم خاک محبوس و ایستاده.
و بالجمله این مطلب امرى است که بر هر که اندکى تامل نماید، مخفى و پوشیده نمى ماند.و در کتاب الهى و اخبار ائمه معصومین در مقامات متعدده اشاره به آن شده،مثل قول خداى - تعالى - که خطاب به سید رسل مى فرماید:

«
قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی »  اسراء (سوره 17) آیه 85
«
بگو در جواب کسانى که سؤال مى کنند از تو ازحقیقت روح انسان، که: «روح » از جمله کارهاى الهى است و از عالم امر است » .

«
أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ» اعراف (سوره 7)، آیه 54
«
عالم امر، خدا را است، و عالم خلق خدا را» .

هر چه به مساحت و «کمیت » در آید آن را «عالم خلق » گویند و روح انسانى چون مجرد است آن را مقدار و کمیت نباشد.

و دیگر مى فرماید:

«
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً  ».فجر (سوره 89)، آیه 27 و 28

و دیگر مى فرماید:

«
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دسها».الشمس، (سوره 91)، آیه 7- 10

و از پیغمبر - صلى الله علیه و آله - مروى است که فرمودند:

«
مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه»
«
هر که شناخت نفس خود را پس مى شناسد پروردگار خود را» .

و معلوم است که: شناختن این بدن جسمانى که امرى است سهل و آسان، چندان مدخلیتى در معرفت پروردگار ندارد.
و از حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - مروى است که فرمودند:

«
خَلَقَ الإنسانَ ذا نَفْسٍ ناطِقةٍ »
«
انسان خلق کرده شد صاحب نفسى که به سبب آن ادراک معقولات مى کند» .